🔸 مرور و معرفی کتاب «حکومت نظامی»

فرزاد قرائتی

 

«خب فکر می‌کنی چند دقیقه می‌توانیم درباره‌ی رفیق‌مان حرف بزنیم و به سیاست اشاره نکنیم؟»



«حکومت نظامی» وقایع یک بیست‌و‌چهار ساعتِ ژانویه ۱۹۸۵ سانتیاگو است.

مانونگو خواننده‌ی مشهور و انقلابی شیلیایی، قبل از کودتای پینوشه در شیلی، برای شرکت در کنسرتی همراه ژان بائز به سانفرانسیسکو می‌رود و بعد از کودتا در پاریس اقامت می‌گزیند و دیگر به شیلی بازنمی‌گردد. اکنون، او دوازده سال بعد از کودتا، یعنی درست زمانی که بختک یک حکومت نظامی تازه‌نفس بر زندگی مردم افتاده است، به یکباره بی‌هیچ دلیل خاصی راهی وطن می‌شود. از سرِ اتفاق این بازگشت با مراسم احیای ماتیلده نرودا (بیوه‌ی پابلو نرودا، شاعر پرآوازه‌ی شیلی) مقارن می‌شود. مانونگو بلافاصله پس از خواندن خبر در روزنامه‌ها راهی منزل نرودا می‌شود و تا فردای آن روز، آن بیست‌و‌چهار ساعت یادشده، آبستن اتفاقاتی پیچیده می‌شود. 

حکومت نظامی بیش از هرچیز توصیف جامعه‌ای سیاست‌زده (دیکتاتوری پینوشه) است؛ روزگاری که از احزاب سیاسی جز سایه‌ای باقی نمانده و اپوزوسیون منفعل‌تر از آن است که درباره‌ی موضوعی به توافق برسد. دوستان مانونگو، که زمانی در حزب کمونیست و جنبش چپ انقلابی فعال بوده‌اند، از سیاست کنار کشیده‌اند. هرچند دیکتاتوری سیاست را چنان به آن‌ها تحمیل کرده که انگار تنها حرف آبرومندانه نزد آن‌ها سیاست است و تمام حرف‌های دیگر در گلوشان خفه شده است. درواقع سیاست غباری شده است در برابر دیدگانشان چنان‌که بذر هیچ اندیشه‌ی دیگری در ذهنشان جوانه نمی‌زند. در جایی از داستان که مانونگو و جودیت درباره‌ی صدا و موسیقی صحبت می‌کنند، جودیت ناخودآگاه بحث را به دوران شکنجه‌اش منحرف می‌کند اما یک‌باره به خود می‌آید و، انگار که از تاریکی پا به روشنایی گذاشته باشد، می‌گوید: «من خیلی سال است از چیز دیگری حرف نزده‌ام. درست مثل هرکس دیگری توی این مملکت. دیگر یادم رفته از چیزی غیر از بی‌عدالتی، نبود آزادی، فلاکت یا خشونت حرف بزنم. اگر از چیز دیگری حرف بزنم عذاب وجدان می‌گیرم. ذهنم تمام توانش را متمرکز کرده تا هرچیزی درباره‌ی این مسائل می‌شنود حفظ کند. مثلاً من دوست دارم از موسیقی حرف بزنم، اما توی دلم می‌ترسم مبادا حرف‌هام سطحی باشند.» 

زندگی تمام آدم‌های جامعه از سیاست اشباع شده است. گریز از سیاست به‌سمت عشق، هنر، تجارت و حتی مرگ، که همین حالا پیش چشم خودشان می‌بینند، محال است؛ اگرچه مشارکت در سیاست هم محال است، چرا که رژیم سیاست را در انحصار خودش گرفته. این‌گونه، آرمان‌ها و هیجانات سیاسی، که مطلقاً فرصت تحقق ندارند، مضمحل و بی‌معنی می‌شوند و چیزی که باقی می‌ماند نوعی خودارضایی لفظی است. 

«حکومت نظامی» زندگی درونی و بیرونی آدم‌هایی را از اقشار مختلف جامعه‌ی شیلی در دوران خفقان آور دیکتاتوری شیلی به تصویر می‌کشد. شخصیت‌هایی از سه نسل متفاوت که بیزاری از نظام سلطه آن‌ها را به‌هم پیوند می‌داد. مانونگو ورا که کمی قبل از کودتای پینوشه، به‌گونه‌ای تصادفی از شیلی خارج شده و بعد از کودتا به پاریس رفته بود، در چند سال نخست بعد از کودتا با ترانه‌هایش زبان گویای وطن خفقان‌گرفته‌ی خود شده و در میان جوانان اروپا جایگاهی بی‌همانند پیدا کرده است. اما حالا پس از دوازده سال از کودتای ۱۹۷۳ دیگر نه اعتقادی به آنچه می‌خوانده دارد و نه چشم‌انداز امیدبخشی پیش خود می‌بیند. به‌تدریج دریافته که انگار دردناک‌ترین قسمت تاریخ خود را از دست داده است، اسیر این دغدغه شده، دغدغه‌ی تاریخی که درکش نکرده و سبب شده احساس کند که شقه‌شقه شده و فردی «ناتمام» است. علت بازگشت او به سرزمینش همین است، او برگشته است تا ببیند آیا می‌تواند آن تکه‌پاره‌ها را پیدا کند، یا مثل مارمولکی که دمش را از نو می‌آفریند، دوباره آن را از نوع بیافریند. دلش می‌خواهد دوباره وارد تاریخ نسل خودش شود تا بتواند دوباره بخواند، اما نه مثل عروسکی قیمتی. برگشتن به شیلی تحت حکومت نظامی برایش شرکت‌کردن در جنون این کودتای دوم است، چراکه کودتای اول را تجربه نکرده است. 

از میان شخصیت‌هایِ رمان، جودیت دختری از طبقه‌ای بورژواست که از نوجوانی مسیرش را از خانواده جدا کرده و از رفاه و امنیت دست شسته و خود را وقف مبارزه در راه آرمان انتزاعی عدالت اجتماعی کرده است؛ عملی که حتی از نظر هم‌حزبی‌هایش برای دختری از این طبقه احمقانه شمرده می‌شود. در روزگار پُرجوش‌و‌خروش دانشجویی، جودیت خودش را عنصری فعال در جوانان کمونیست نشان داده بود. او حتی لحظه‌ای آسایش را بر خود حرام می‌داند و گمان می‌کند باید همان سرنوشت رفقایش را داشته باشد و گرسنه و رنجور از این خانه به آن خانه و از شبی به شب دیگر سرگردان باشد تا نفرت از قاتلان رفقایش فروکش نکند. بالاخره مدتی روانه‌ی یکی از بازداشتگاه‌های مخوف زندانیان سیاسی می‌شود. نویسنده در «حکومت نظامی» صریحاً بین بازداشتگاه زندانیان سیاسی و بند عمومی تفاوت قائل می‌شود، به‌گونه‌ای که بند عمومی را با همه‌ی «کثافت‌ها» و «انواع بزهکاری‌ها» به‌اندازه‌ی بازداشت‌گاه‌های زندانیان سیاسی مایه‌ی خوف نمی‌داند، چراکه شکنجه‌گران چیره‌دست راهی به بند عمومی ندارند. دوران شکنجه و اقامت جودیت در بازداشت‌گاه هرچند پنج روز بیش‌تر نیست، بر نفرت و انگیزه‌ی انتقام او می‌افزاید، آنچنان‌که سال‌های سال به انتظار فرصتی مناسب برای انتقام می‌ماند. 

لوپیتو نیز، که در همه‌جای داستان به ‌ظاهرِ رقت‌انگیزش اشاره شده، مردی خودباخته و سرخورده از تمام ایدئولوژی‌هاست. در روزگار دانشجویی شعرهای انقلابی می‌گفته، اما بیش از ده سال است که دست به قلم نبرده و جبهه‌ی شراب را انتخاب کرده است. او نه ظاهر زیبایی دارد و نه رفتاری سنجیده و موقر. البته اندک دوستان خیرخواهش (مانونگو و جودیت) که می‌دانند لوپیتو همیشه از نعمت بخت و اقبال محروم بوده، تحقیر‌کردن او را مجاز نمی‌دانند و نگاه‌های ترحم‌آمیزشان را از او دریغ نمی‌کنند. لوپیتو «خاک بر سرِ باسوادی» است که دقیقاً واقف به اوضاع درونی و بیرونی خودش است. درباره‌ی هر موضوعی ابراز وجود می‌کند: رمان، شعر، موسیقی. اما حرف‌های او هم مانند جودیت درنهایت به سیاست منتهی می‌شود: «برای مثال، بیا همین حالا راجع‌به هر موضوعی که می‌خواهی حرف بزنیم. مثلاً از رفیق خودمان شومان که ــ جدا از این گند و کثافت‌ها ــ برای من و تو ارزشی به‌مراتب بالاتر از این عدالت اجتماعی کوفتی دارد. خب فکر می‌کنی چند دقیقه می-توانیم حرف بزنیم و به سیاست اشاره نکنیم؟». او به‌رغم تمام مصیبت‌ها و موضع گیری‌هایش علیه نظام حاکم، همچنان‌که منتقد حکومت در همه‌ی زمینه‌هاست، عامل بدسرشتی و پلشتی‌اش را خودش می‌داند.

در این میان، دن‌سلدونیوی شاعر و همسر نویسنده‌اش فائوستا، از هم‌نسل‌ها و دوستان پابلو نرودا که تب و تاب انقلابی نسل بعد خود را ندارند، با تأسیس بنیاد نرودا به فکر برجا‌گذاشتن میراثی برای نسل‌های آینده هستند.

«حکومت نظامی»، در عین برخورداری از رنگ و بوی سیاسی، مثل همه‌ی رمان‌های دونوسو کندوکاوی ژرف در هستی این آدم‌هاست و چشم‌اندازی است جذاب از سرنوشت آدمیان و تلاش بی‌امان آن‌ها برای بودن و معنی بخشیدن به هستی خود.   

- نوشته های مرتبط

معرفی مجموعه «راهنمای خواننده»

23 ساعت پیش

 

روزنامه اعتماد

 ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ ارديبهشت

سه راهنما برای سه کتاب فلسفی کلاسیک

امیرحسین خداپرست

 

ضیافت

ضیافت یکی از مشهورترین محاوره‌های افلاطون است، به گونه‌ای که اهمیت و شهرت آن از اهمیت و شهرت معمول کتابی فلسفی فراتر رفته و همواره مخاطبان عمومی بسیاری را از جهات مختلف به خود مشغول کرده است. خواندن ضیافت افلاطون مانند خواندن بیشتر محاوره‌های فلسفی او برای مخاطب عادی چندان دشوار نیست: گرچه ممکن است خواننده به درستی متوجه سیر گفت‌وگو و استدلال‌پردازی ها نشود، لذت بردن از گفت‌وگو و نحوه مواجهه سقراط با مسايل و استدلال‌های طرف مقابل خود و نیز تأمل در مسايل اساسی اندیشه بشری به اندازه کافی لذت‌بخش است. با این حال، اگر کسی بخواهد از این لذت اولیه فراتر رود و جزيیات و ظرایف مسايل مطرح در محاوره، استدلال‌ها، سوابق و لواحق بحث و شیوه‌های متفاوت شرح و تفسیر محاوره را دریابد، بی‌تردید نیازمند خواندن راهنمایی درباره محاوره است که او را به سطوح عمیق‌تر آن هدایت کند. توماس کوکسی در ضیافت افلاطون، راهنمای خواننده چنین مسوولیتی را بر عهده گرفته و کوشیده است نخست، زمینه شکل‌گیری این محاوره را روشن سازد؛ سپس مضامین اصلی آن را مشخص کند تا خواننده با آگاهی اجمالی از آنچه پیش رو دارد وارد متن شود و پس از این‌ها، متن را، شامل سخنان همه کسانی که در ضیافت افلاطون طرف گفت‌وگو هستند، شرح بدهد. در فصل آخرِ کتاب کوکسی به واکنش‌ها به این محاوره افلاطونی و تأثیرات آن بر اندیشه‌های فلسفی، هنری و ادبیِ بعدی می‌پردازد. ضیافت افلاطون، راهنمای خواننده را محمدعلی شامخی به فارسی برگردانده و نشر نی آن را در 270 صفحه منتشر کرده است.

 

اخلاق

اخلاق اثری مهم و دوران‌ساز از فیلسوف برجسته عقل‌گرا در اوایل دوره مدرن، باروخ اسپینوزا است. اسپینوزا در این کتاب به شیوه‌ای خاص، بنا بر نظامی مقتبس از اثبات هندسی، فلسفه خود را عرضه کرده است. کتاب از مضامینی چون چیستی و اثبات جوهر و حالات آن آغاز می شود و دامنه آن، به شکلی شگفت‌انگیز، با تکیه بر مدعاها و اثبات‌های قبلی، به مسايلی مانند طبیعت و منشأ نفس، عواطف انسانی، امکان آزادی اراده و اخلاق کشیده می‌شود. این کتابِ دشوار سال‌ها پیش به دست محسن جهانگیری، استاد فقید فلسفه در دانشگاه تهران، به دقت به فارسی ترجمه شد (و از غرایب است که در سال‌های اخیر چند ترجمه دیگر از آن به نام مترجمانی نه چندان شناخته شده، بدون هیچ توضیح یا ارجاعی به ترجمه جهانگیری منتشر شده است). خواندن اخلاق اسپینوزا واقعاً کار راحتی نیست و حتی فلسفه آموختگان نیز برای فهم مضامین و استدلال‌های آن نیازمند کلاس درس یا شرح و تفسیرند. کاری که جی. تامس کوک در اخلاق اسپینوزا، راهنمای خواننده کرده، آن است که کمک کند خواننده این کتاب را بهتر فهم کند. او از توضیحی عمومی درباره فلسفه اسپینوزا و پس‌زمینه کتاب آغاز کرده و سپس، مضامین اصلی آن را با نظر به تأثیری که فیلسوفان پیشین بر اندیشه اسپینوزا نهاده‌اند، مطرح کرده است. فصل سوم کتاب به خواندن متن اختصاص دارد و کوک گام به گام خواننده را برای فهم ادعاها و استدلال های اسپینوزا در اخلاق راهنمایی می‌کند. در پایان نیز فصلی به تأثیر این کتاب بر اندیشه‌های بعدی اختصاص داده شده است. اخلاق اسپینوزا، راهنمای خواننده را علی حسن زاده به فارسی ترجمه و نشر نی آن را در 228 صفحه منتشر کرده است.

 

ترس و لرز

ترس و لرز، اثر سورن کیرکگور، یکی از آثار کلاسیک فلسفه و الهیات به شمار می‌آید. زمینه اصلی کتاب حکایت تأملات و رنج‌ها و ترس ولرزهای ابراهیم در مسیر قربانی کردن فرزندش، اسحاق، به امر الهی است. با طرح این حکایت، کیرکگور به مسايلی مهم و دشوار در زندگی انسانی می‌پردازد، مسايلی چون عشق، رنج، ایمان، اخلاق، حقیقت، خدا، آزادی که نه به دوره تاریخی خاص و نه به جغرافیایی خاص وابسته‌اند و مسايل وجودی انسان، همیشه و همه‌جا و برای فردفرد آدمیان به شمار می‌آیند. ژان وال، فیلسوف فرانسوی، از قول کیرکگور می گوید که او «ترس و لرز را بهترین کتاب خود می دانست؛ او می‌گفت این کتاب برای جاودانه کردن نام من کافی است. «دیالکتیک تغزلی» او، هنر او در وادار ساختن ما به حس کردن خصلت های ویژه ی این قلمرو مذهب … هرگز چنین ژرف بر ما تأثیر ننهاده است و نیز هرگز … روایتش تا این حد با شخصی ترین جدال هایش در پیوند نبوده است». او همچنین تأیید می‌کند که «این دشوارترین اثر کیرکگور است که در آن بیش از هر اثر دیگر به هر وسیله‌ای در سرگردان کردن خواننده کوشیده است». این بیان ژان وال که بر پشت جلد ترجمه فارسی عبدالکریم رشیدیان از ترس و لرز حک شده، کافی است تا نشان دهد این کتاب نیز برای بهتر فهم شدن نیازمند راهنماست. این راهنما را کلر کارلایل در ترس و لرز کیرکگور، راهنمای خواننده به دست داده است که علی حسن زاده آن را به فارسی ترجمه و نشر نی در 276 صفحه منتشر کرده است. کارلایل در این کتاب نخست مضامین اصلی ترس و لرز را معرفی می کند و پس از تفسیر جزءبه‌جزء متن، تأثیرات آن را بر اندیشه‌های بعدی نیز برمی‌رسد.

معرفی کتاب «زندگی چگونه بود»

24 ساعت پیش

يادداشتي بر كتاب زندگي چگونه بود؟

خالی شدن صندوق رأی و ناپديد ‌شدن خوشبختی

سيدعليرضا حسينی بهشتي

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/216157/%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%8A-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%B5%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%82-%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D9%88-%D9%86%D8%A7%D9%BE%D8%AF%D9%8A%D8%AF-%E2%80%8C%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%A8%D8%AE%D8%AA%D9%8A

اگر بخواهيم فهرست مطالبات ملي ما ايرانيان را طي دو سده اخير برشماريم، خواستي همگاني براي آزادی، عدالت و استقلال قطعا در سرلوحه آن قرار مي‌گيرد و اگر بخواهيم هدف كسب اين مطالبات را مشخص كنيم، نقطه اجماع آنها را در تمناي پيشرفت و توسعه‌يافتگي مي‌يابيم و اگر از ما پرسيده شود: «براي چه مي‌خواهيد توسعه‌يافته باشيد؟» مانند همه جوامع انساني ديگر پاسخ مي‌دهيم: «براي خوشبختي». تا اين مرحله، صورت مساله بديهي و روشن و با شناخت‌مان از هويت تاريخي‌مان سازگار و منطبق به ‌نظر مي‌رسد. چنين اجماع نظري، حتي در ميان دانشمندان رشته‌هاي گوناگون علمي مراكز دانشگاهي مختلف و ‌رويكردهاي روش‌شناختي گوناگوني كه با طبيعت حرفه‌شان درآميخته نيز كم و بيش به چشم مي‌خورد، گرچه احتمالا اجماعياتي است از نوع همپوشاني.ولي به ‌محض اينكه به ميدان ارائه استدلال‌هاي‌مان گام مي‌نهيم، درمي‌يابيم كه درباره معناي خوشبختي و رابطه ميان خوشبختی و توسعه اختلاف‌نظرهاي‌مان بسيار است و طيف متنوعي از برداشت‌ها را دربرمي‌گيرد و آنگاه كه دامنه اين اختلاف‌نظرها به عرصه سياستگذاري مي‌رسد واگرايي‌ها چنان بارز مي‌شوند كه براي تعيين الگوي مرجع به ‌ناچار ‌بايد دست به‌دامان يكي از دو راهكار شد: يا سپردن تصميم‌گيري نهايي به سازوكار خودگامگي كه در بهترين شكلش فيلسوف‌شاهي افلاطوني است يا اتكاي به سازوكاري دموكراتيك كه در آن برداشت‌هاي مختلف از توسعه در قالب برنامه احزاب سياسي آزاد تبلور يابد و در انتخابات‌هاي آزاد، رقابتي و منصفانه، راي اكثريت شهروندان را به ‌مثابه تجلي حق تعيين سرنوشت‌شان ملاك و معيار قرار دهد. اما پيش از هرگونه تصميم‌گيری، تبيين چيستي خوشبختي به‌ مثابه توسعه ضروري است. كتاب ارزشمند يان لوتن ون‌زاندن و همكارانش در سازمان همكاري و توسعه اقتصادي (OECD) با عنوان زندگي چگونه بود؟ تاريخ تحليلي توسعه و خوشبختی در جهان (2010-1820) كه با ترجمه محمد سميعي و محمد كريمي و توسط نشر ني منتشر شده، گامي مهم در اين راه است. كتاب در سال ۲۰۱۴ ميلادي منتشر شده و اينك با فاصله‌اي ده ‌ساله از انتشار آن به‌ زبان انگليسي، در قالب ترجمه‌اي پاكيزه و رسا در اختيار فارسي‌زبانان قرار گرفته است. سرگروه نويسندگان، ون‌زاندن، از پژوهشگران برجسته حوزه توسعه است. دكتر محمد سميعي، عضو هيات علمي دانشكده مطالعات جهان دانشگاه تهران است و تاليف كتاب‌هاي خانواده در بحران: كشاكش الگوهاي سنت و مدرنيته و توسعه و خوشبختي در ميان ايرانيان را در كارنامه خود دارد. از محمد كريمي نيز ترجمه‌هاي متعددي منتشر شده است كه شايد به ‌لحاظ موضوع، قحطي بزرگ نوشته محمدقلي مجد و انقلاب ناانديشيدني در ايران نوشته چارلز كرزمن نزديك‌ترين آنها به موضوع توسعه در ايران باشد.فصول اصلي كتاب از يك الگوي تحسين‌برانگيز و كمابيش يكسان پيروی مي‌كنند: مقدمه‌اي در بيان مساله، توصيف مفاهيم به ‌كار رفته، منابع تاريخي، كيفيت داده‌ها و اولويت‌ها براي پژوهش در آينده. اين ساختار هم امكان مراجعه به مباحث را براي خواننده آسان مي‌كند و هم امكان مقايسه ميان موضوعات گوناگون را مقدور مي‌سازد. از آنجا كه به ‌دليل محدوديت دسترسي نويسندگان، آمار و اطلاعات مربوط به ايران در متن اصلي نيست، مترجمان در پيوستي مجزا و مطابق با شيوه به ‌كار گرفته شده توسط نويسندگان، آن را به كتاب الحاق كرده‌اند كه براي خوانندگان ايراني بسيار مفيد است.

 نقد سنجش رفاه بر اساس شاخص توليد ناخالص داخلي

درباره موضوع كتاب در نخستين سطور مقدمه مي‌خوانيم:

نابرابري جهاني در خوشبختي در ميان كشورها يكي از ويژگي‌هاي دايمي اقتصاد جهاني، دست‌كم از زمان انقلاب صنعتي بوده است كه از حدود ۲۰۰ سال پيش آغاز شد. حدود سال ۱۸۲۰ ميانگين درآمد واقعي ثروتمندترين مناطق در اقتصادِ جهاني حداكثر پنج برابر ميزان درآمدِ فقيرترين مناطق جهان بود و هما‌ن‌طور كه در اين كتاب نشان داده شده تفاوت در ديگر مقياس‌هاي رفاهي از اين مقدار نيز كمتر بوده است. (يان لوتن ون‌زاندن و همكاران، ۱۴۰۲: ۳۵) و در توضيح گزينش رهيافت بديل‌شان به‌ جاي رهيافت غالب مي‌نويسند: «مدت مديدي است كه سنجش رفاه بر اساس توليد ناخالص داخلي مورد نقد است و اين بحث در سال‌هاي اخير با انتشار گزارش استيگليز، سن و فيتوسي در سال ۲۰۰۹ جان تازه‌اي يافته است.» (همان: ۳۶) رهيافت خوشبختي كه با انتشار آثار پيشرو آمارتيا سن و مارتا نوسبام شكل گرفت، بر تمايز ميان كاركردها و قابليت‌ها استوار است. كاركردها را مي‌توان دستاوردهاي واقعي يك فرد تفسير كرد، يعني آنچه او توانسته است انجام دهد يا مي‌تواند انجام دهد: كاركردها «فعاليت‌هاي يك فرد و چگونگي زيست او» (مثل سلامتي جسماني) را در بر مي‌گيرد، در حالي كه قابليت‌ها توانايي‌هاي واقعي فرد براي به دست آوردن اين كاركردهاست، «يعني آزادي‌هاي فرد براي انتخاب ميان راه‌هاي مختلف زندگي». (همان: ۳۹)

مي‌دانيم كه ايده «توسعه به ‌مثابه آزادي» سن بر همين مبنا رشد كرد. نيز مي‌دانيم كه به‌رغم همكاري سن با نوسبام در پيشبرد برنامه توسعه انسان سازمان ملل متحد، آنها در موضوع تعيين يا عدم تعيين فهرستي از شاخص‌ها براي سنجش قابليت‌ها با يكديگر اختلاف‌نظر داشتند: سن بر اين باور بود كه تهيه فهرستي كه عام و جهان‌شمول باشد نامطلوب و بلكه ناممكن است، در حالي كه نوسبام فهرستي ارايه كرد كه به ‌باور او در زمينه‌هاي فرهنگي گوناگون كاربردپذير است. مهم‌ترين آن شاخص‌ها عبارتند از: كيفيت زندگي، سلامت جسماني، حواس و انديشه، احساسات، انگيزه عملي، وابستگي، گونه‌هاي ديگر جانداران، بازي و توانايي افراد در اداره محيط زيست خود. تهيه‌كنندگان گزارش روندهاي تاريخي كه در اين كتاب تجزيه و تحليل و ارزيابي شده است در اين مورد به ديدگاه نوسبام نزديك‌تر هستند تا سن.شاخص‌هاي استفاده شده در اين مطالعه شامل توليد ناخالص داخلي (GNP)، دستمزدهاي واقعي، آموزش، اميد به زندگي، اندازه قد، امنيت فردي، نهادهاي سياسي، كيفيت محيط زيست، نابرابري درآمد و نابرابري جنسيتي است كه در فصل آخر كتاب در تحليلي تركيبي نيز به‌ كار گرفته شده‌اند.

 نقش نهادهاي سياسي دموكراتيك در توسعه

براي علاقه‌مندان به حوزه توسعه، به ‌ويژه از منظر تاريخ اقتصادي كه در چند دهه اخير مورد توجه قرار گرفته، مطالب ارايه شده در همه فصل‌ها حايز اهميت و جالب توجه هستند. ولي بنا بر قلمرو تحصيلي و مطالعاتي مورد علاقه‌ام، مايلم در اين يادداشت كوتاه بر برخي مباحث فصل ۹ كتاب كه به نهادهاي سياسي پرداخته، متمركز شوم. به‌رغم اين گزينش، بايد توجه داشت كه شاخص‌هاي مطرح‌ شده در فصل‌هاي مختلف به طرق متعددي در هم تنيده‌اند و از همين رو است كه مي‌توانند در جمع‌بندي نهايي كتاب در يك منظومه به‌هم‌پيوسته ارايه شوند. مثلا در فصل ۵ كه به شاخص آموزش اختصاص دارد، مي‌خوانيم:

دليل گسترش فراوان آموزش رسمي را بايد در توسعه راه‌هاي تاثيرگذاري مستقيم آموزش بر خوشبختي يا افزايش مزاياي مادي و غيرمادي آن جست‌وجو كرد. از آنجا‌ كه آموزش سبب مي‌شد جايگاهي اجتماعي براي مردم فراهم‌ آيد و امكان دسترسي به بازار كار مهيا شود، افراد بيشتري هم مايل بودند آموزش ببينند. در ضمن، دولت هم كه مايل به آموزش ديدن مردمي بود كه توانايي مشاركت در فرآيندهاي سياسي را داشتند، عرضه آموزش را نيز گسترش داد. (همان: ۱۴۱) كه نشان‌دهنده همبستگي شاخص آموزش با شاخص اشتغال و شاخص نهادهاي سياسي است كه در ديگر بخش‌هاي كتاب بررسي شده‌اند. اجازه بدهيد از رهگذر همين مطلب سراغ بحث كتاب در فصل ۹ درباره نهادهاي سياسي برويم. در آنجا مي‌خوانيم كه «در كشورهاي دموكراتيك دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملي ثبات‌بخش حمايت مي‌كنند، در صورتي كه رژيم‌هاي خودكامه آموزش را همچون تهديدي براي پايه‌هاي حكومت خود مي‌دانند.» (همان: ۲۳۰) اگر فقط كليت اين گزاره را هم در نظر بگيريم، نگراني‌ فزايند‌ه‌اي كه طي دهه اخير از سوي نظريه‌پردازان و كنشگران دموكراسي‌خواهي نسبت به افول سرمايه‌گذاري جهت گسترش علوم انساني، حتي در كشورهاي توسعه‌يافته، ابراز مي‌گردد، قابل‌فهم‌تر مي‌شود. نمونه‌اي از اين دست را مي‌توان در اثر شايان‌ توجه نوسبام با عنوان‌ «نه براي سوددهي: چرا دموكراسي به علوم انساني نيازمند است؟ (۲۰۱۰)» يافت كه در آن با زباني عامه‌فهم سعي مي‌كند با شرح عوامل بي‌توجهي به علوم انساني در نظام آموزش و پرورش معاصر در ايالات متحده امريكا كه بر مبناي ارزش‌هاي نوليبرال شكل‌ گرفته و عواقب آن در رشد پوپوليسم سياسي و كمرنگ‌ شدن نقش شهروندان در فرآيندهاي تصميم‌گيري، نسبت به افول دموكراسي هشدار دهد. طيف شاخص‌هاي استفاده شده در اين فصل از كتاب عبارتند از: حكومت قانون جهت سنجش مرجعيت قانون در جامعه به‌صورت كلي و نيز سنجش ميزان فسادي كه مردم در زندگي روزانه با آن مواجه هستند؛ كيفيت دولت يعني ميزان مردم‌سالاري؛ كيفيت انتخابات؛ پايداري و مدت حكومت رژيم‌هاي سياسي و ويژگي‌هاي قانون اساسي. (همان: ۲۳۰) در گزارش كتاب همچنين به جمع‌بندي سال ۲۰۰۸ كوپچ و همكارانش ارجاع داده شده كه بر اساس آن اصول و مفاهيم هفتگانه اصلي دموكراسي عبارتند از: رقابت گروه‌هاي سياسي؛ شفافيت، آزادي مدني، حكومت قانون، پاسخگويي و احترام به حقوق اقليت‌ها؛ پيروي از خواست اكثريت؛ اجماع حداكثري؛ مشاركت حداكثري شهروندان؛ مبنا قرار گرفتن استدلالات عمومي در جهت خير عمومي و برابري سياسي. به‌رغم رشد كمي تعداد نظام‌هاي دموكراتيك كه به‌ويژه پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و بلوك شرق تسريع شده، كاركرد دموكراسي‌هاي نوظهور در اروپاي شرقي، امريكاي لاتين، آسيا و آفريقا با اصول و معيارهاي مطرح انطباق ندارند. بسياري از دموكراسي‌هاي نوظهور را به‌ دشواري مي‌توان دموكراتيك توصيف كرد. نويسندگان اين فصل سعي در تبيين علل اين پديده كرده‌اند، اما به‌ نظر من آنچه كتاب از آن غفلت ورزيده يا نخواسته بدان توجه كند، تحليلي است كه آندرآس شدلر در نظريه خود با عنوان «نظام‌هاي اقتدارگراي انتخاباتي» ارايه كرده است كه مي‌تواند علل پيدايش آن را به شكلي روشن‌تر بيان كند. شدلر با مقايسه نظام‌هاي سياسي دموكراتيك و اقتدارگرا به اين نتيجه رسيد كه نظام‌هاي اقتدارگراي موجود از اصول دموكراسي براي حفظ موجوديت خود استفاده مي‌كنند: «از روزهاي آغازين موج سوم دموكراتيزاسيون جهاني، مشخص بود كه گذار از حاكميت اقتدارگرايي مي‌تواند به هر سمتي سوق پيدا كند. برخي از آنها، در بيست‌و‌پنج سال آخر سده بيستم به ‌سمت دموكراسي متمايل شدند، اما برخي ديگر چنين نشدند. آنها نظام‌هايي را به وجود آوردند كه انتخابات برگزار مي‌كردند و نسبت‌ به برخي كثرت‌گرايي‌ها و رقابت‌هاي بين‌حزبي تساهل نشان ‌دادند، اما در عين ‌حال با هنجارهاي حداقلي دموكراسي با خشونت برخورد كردند. بنابراين نمي‌شد آنها را دموكراسي ناميد. اين نظام‌هاي انتخاباتي نوعي از دموكراسي محدود، ناقص و منحرف را به‌ نمايش مي‌گذاشتند» (شدلر، ۲۰۰۲: ۳۶) نقطه عزيمت نظريه شدلر يك موضوع ساده است: اينكه تمامي حاكمان اقتدارگرا در هاله‌اي از ابهام مفهومي هستند و آنها براي مواجهه با اين ابهام، نهادهايي را تاسيس مي‌كنند. مهم‌ترين اين نهادها در دوره بعد از جنگ سرد، انتخابات است. انتخاب‌هاي تحت حاكميت اقتدارگرايي انتخاباتي در عين حال كه داراي شمولي گسترده (يك راي براي هر شهروند)، به‌طور حداقلي تعددگرا (احزاب مخالف قادر به شركت در انتخابات هستند)، رقابتي (در عين ‌حال‌ كه از پيروزي احزاب مخالف جلوگيري مي‌شود، مجاز به داشتن كرسي‌هايي هستند) و باز هستند (احزاب مخالف تحت ستم همه‌جانبه نيستند، هر چند به طرق خاص و متناوب محدوديت‌هايي ظالمانه را تجربه مي‌كنند)، رقابت‌هاي انتخاباتي چنان شديد، گسترده و نظام‌مند تابع سيطره حكومت است كه دموكراتيك به شمار نمي‌آيند. (همان: ۳) نظام‌هاي اقتدارگراي انتخاباتي، نوعي نظام سياسي در حال گسترش در دنيا هستند كه براي كنترل نتايج انتخابات مي‌توانند طيف گسترده‌اي از اقدامات سركوبگرانه و دستكاري اعمال كنند. (همان: ۵) بنابراين، «نظام‌هاي اقتدارگراي انتخاباتي، درست شبيه همتاي دموكراتيك‌شان، انتخاباتي چندحزبي براي روساي جمهور و مجالس قانونگذاري برگزار مي‌كنند. با اين‌ همه، همان‌گونه كه اين فرآيند را براي كنترل اقتدارگرايي سيستماتيك انجام مي‌دهند، آن را از جوهره دموكراتيك تهي مي‌سازند.» (همان: ۸) آنها نه دموكراسي را برقرار مي‌كنند و نه به‌طور منظم به سركوب آشكار متوسل مي‌شوند، بلكه با برگزاري انتخابات دوره‌اي، سعي مي‌كنند حداقل ظواهر مشروعيت دموكراتيك را به دست آورند و اميدوارند بتوانند رضايت بازيگران داخلي و خارجي را جلب ‌كنند. در عين‌ حال، با قرار دادن انتخابات تحت كنترل‌هاي شديداقتدارگرايانه سعي مي‌كنند قدرت خود را حفظ كنند. در نتيجه، با ايجاد تعادل بين كنترل انتخاباتي و اعتبار انتخاباتي، خود را در يك ناحيه مه‌آلود همراه با پايداري ساختاري قرار مي‌دهند. (همان: ۳7-۳6)

 كاهش ميزان راي در انتخابات

مطلب ديگري كه فصل ۹ كتاب زندگي چگونه بود؟ در همين راستا مطرح كرده: «كاهش اساسي در ميزان مشاركت راي‌دهندگان در كشورهاي عضو اين سازمان در چند دهه اخير» است و سپس تاكيد مي‌كند كه آنچه مي‌تواند موجب افزايش مشاركت شود «گسترش حقوق سياسي در بخش‌هاي مختلف جامعه است.» (يان لوتن ون‌زاندن و همكاران، ۱۴۰۲: ۲۴۲) اين موضوع مهمي است كه به‌طور بنيادين به مفهوم شهروندي و جايگاه آن در ساختار نظام‌هاي سياسي مربوط مي‌شود. اگر طيف نظريه‌هاي مشهور حقوق شهروندي در دنياي معاصر شامل سه نگرش ليبرال (و نوليبرال نشات گرفته از آن)، جماعت‌گرا و جمهوري‌گرا باشد، به آساني مي‌توان مشاهده كرد كه منشا افول مشاركت شهروندان كشورهاي سازمان همكاري اقتصادي بيش از هر چيز غلبه فرهنگ سياسي نوليبرال بر جوامع كشورهاي عضو است. به ‌تعبير آيريس ماريون يانگ، جامعه سرمايه‌داري رفاه‌گرا، جامعه‌اي سياست‌زدايي شده است كه از طريق سمت‌گيري رفاهي‌اش، شهروند را به ‌مثابه ارباب رجوع-مشترياني در نظر مي‌گيرد كه نيازي به مشاركت فعال‌شان در حيات عمومي جامعه نيست. (يانگ، ۱۹۹۰: ۶۷) پايبندي به الزامات چنين تحولي، به ‌بيان پيتر شاك، اداي وظيفه شهروندي را دشوار ساخته است: «خصوصي‌سازي شخصيت‌ها، تكاليف و فعاليت‌ها را پربها مي‌شمرد. افزون بر اين، بازار اقتصاد ليبرال، كسب ثروت و برخورداري از لذايذ مادي را تسهيل مي‌كند. اين نه تنها زمان كمي براي سياست و ديگر فعاليت‌هاي همگاني باقي مي‌گذارد، بلكه شأن و منزلت اجتماعي چنين فعاليت‌هايي را در مقايسه با ثروت‌اندوزي و مصرف، كمرنگ مي‌كند.» (شاك، ۲۰۰۲: ۱۳۷) بايد توجه داشت كه نگرش ليبرال به شهروندي بيش از هر چيز در «حقوق» شهروندي متمركز است و به ضرورت تلازم حق و تكليف در اين منظومه باور ندارد. بنابراين، عدم تمايل شهروندان به مشاركت سياسي از پيامدهاي طبيعي آن خواهد بود.

دليل عمده بي‌تفاوتي سياسي را بايد در يك حكم منطقي بسيار بديهي و روشن جست‌وجو كرد: هرگاه شهروندان مشاهده كنند يا احساس كنند كه آراي‌شان در فرآيندهاي تصميم‌گيري سياسي كم اثر يا بي‌تاثير است، تمايلي به شركت در انتخابات نخواهند داشت. يافته‌هاي كتاب مويد همين گزاره بديهي است و در نتيجه، همان‌طور كه در آغاز اين نوشتار نيز اشاره شد، تداوم افول ميزان مشاركت شهروندان در نهادهاي سياسي در دهه‌هاي اخير كه در فصل ۹ كتاب با استناد به آمار و اطلاعات نشان داده شده، بسياري از انديشمندان و فعالان سياسي دموكراسي‌خواه را برانگيخته تا ضمن تجزيه و تحليل وضيعيت موجود و علل پيدايش آن، به ارائه راه‌حل‌هاي عملي بپردازند. رشد روزافزون پژوهش‌ها در اين زمينه قابل ‌توجه است. در اين ميان مي‌توان به كتاب موجز ولي تاثيرگذار بازسازي دموكراسي اثر مشترك چارلز تيلور، پاتريزيا نانز و مادلين بيوبين تيلور اشاره كرد كه در سال ۲۰۲۰ منتشر شده است. نقطه عزيمت بحث آنها تاكيد بر ارتباط قوي ميان افول دموكراسي و ناپديد ‌شدن جماعت‌هاي محلي است و راه‌حل‌هاي عملي آنها از ايده «دموكراسي از پايين» سرچشمه گرفته است. نويسندگان كتاب فهم علل كاهش ميزان مشاركت شهروندان در انتخابات‌ها را منوط به فهم پديده گسترده‌تر قطع رابطه ميان نيازها و خواست‌هاي مردم عادي و نظام دموكراسي نمايندگي مي‌دانند. (تيلور و همكاران، ۲۰۰۲: ۱۲) اين انقطاع به ‌علل متعددي رخ داده است، ازجمله گستردگي و تنوع سياستگذاري‌هاي جوامع متجدد و نقش بسيار قدرتمند پول در آنها. عامل سوم، به‌ويژه طي دهه‌هاي اخير، وعده دست‌نيافتني نظام اقتصادي نوليبرال معاصر به اقشار كم‌بهره‌مند جامعه است كه آنها را به اميد آنكه «در آينده همه ‌چيز بهبود خواهد يافت» به شكيبايي در قبال نابرابري‌هاي فزاينده ناشي توزيع منابع و ثروت بر مبناي سازوكارهاي بازار آزاد فرا مي‌خواند. (همان: ص ۱۳) شكست‌هاي پياپي در دستيابي به اين سراب موجب رويگرداني اقشار كم‌بهره‌مند از سازوكارهاي مرسوم و متداول نظام ‌دموكراتيك و نهادهاي سياسي آن از جمله احزاب شده است؛ پديد‌ه‌اي كه پيش پاي پوپوليسم ملي‌گرا فرش قرمز پهن كرده و پيروزي‌ پياپي رهبران سياسي پوپوليست در اروپا و امريكا را به ‌دنبال داشته است. عوامل ديگري نيز در پيدايش اين وضعيت دخيل هستند كه در كتاب به آنها نيز اشاره شده است. يافته‌هاي مقايسه‌اي نهادهاي سياسي جوامع كشورهاي عضو سازمان نشان‌دهنده افت دموكراسي در آنها طي دهه‌هاي اخير است. افول دموكراسي بيش از هر جا در كشورهاي اروپاي شرقي و تازه استقلال‌يافته پس از فروپاشي شوروي بوده است. (يان لوتن ون‌زاندن و همكاران، ۱۴۰۲: ۲۴۶) نويسندگان فصل ۹ اين افول را بيش از هر چيز ناشي از تسلط فزاينده احزاب برنده در انتخابات‌ها مي‌دانند كه فضاي محدودي براي نظرات مخالف، به‌ويژه در مجالس قانونگذاري، باقي گذاشته است. بنابراين اطلاعات و آمار مندرج در كتاب به ‌روشني نسبت معكوس ميزان رقابت آزاد و منصفانه با ميزان مشاركت سياسي را نشان مي‌دهد.

تقدم دموكراسي بر توسعه

يافته‌هاي كتاب همچنين نكته مهم ديگري را اثبات مي‌كند كه بسيار حايز اهميت و متضاد با تلاش‌ نظريه اوليه توسعه به ‌مثابه نوسازي براي اثبات رابطه علّي بين دموكراسي و توسعه اقتصادي است. بر اساس آن نظريه، براي نيل به دموكراسي سياسي بايد پيش‌شرط‌هاي اجتماعي و اقتصادي‌اي همچون توسعه اقتصادي، شهرنشيني، آموزش، رسانه‌هاي جمعي در جامعه وجود داشته باشد. پژوهش‌هاي نظريه‌پردازان متاخرتر توسعه اما حاكي از وجود يك رابطه علّي معكوس است، بدين معنا كه با استقرار دموكراسي از يغماگري رهبران خودكامه جلوگيري مي‌شود و در نتيجه، توليد ناخالص داخلي افزايش مي‌يابد. مطالعه مواردي مانند چين هم نشان مي‌دهد كه توسعه اقتصادي ضرورتا به دموكراسي بيشتر منجر نمي‌شود، «زيرا رهبران خودكامه با استفاده از مزاياي توسعه، مي‌توانند در برابر فشارها براي كاستن از كنترل‌هاي سياسي تسليم نشوند.» (همان: ۲۴۸)

در يك جمع‌بندي كلي مي‌توان گفت نقطه قوت كتاب، نمايش‌ عملي ارتباط وثيق ميان مباحث نظري و يافته‌هاي تجربي در جوامع بشري معين است كه امكان مقايسه در طول تاريخ و عرض جغرافيا را براي خواننده فراهم مي‌سازد. از همين رو است كه اين كتاب خلأ رايج ميان سطوح نظري و داده‌هاي تجربي را به ‌شكل تحسين‌برانگيزي پر مي‌كند. به ‌نظر من اين كتاب هم براي اهل نظر و هم براي دغدغه‌مندان مباحث عملي مرجعي سودمند است و بايد به مترجمان كتاب براي تهيه متني روان و به نشر ني براي ارايه كتاب مرجعي سودمند تبريك گفت.

 منابع و مآخذ:

• يان لوتن ون‌‌زاندن و همكاران (۱۴۰۲) زندگي چگونه بود؟ تاريخ تحليلي توسعه و خوشبختي در جهان (۱۸۲۰-۲۰۱۰)، ترجمه و اضافات از محمد سميعي و محمد كريمي، تهران: نشر ني.

• Nussbaum, Martha (2010) Not for profit: why democracy needs the humanities. Princeton, N.J: Princeton University Press.

• Schedler, Andreas (2002) Electoral Authoritarianism: The Dynamics of Unfree Competition, Colorado: Lynne Reiner Publishers.

• Schuck, P. H. (2002) “Liberal Citizenship, “ in Handbook of Citizenship Studies (E. Isin & B. Turner (eds.) Sage Publishing, chap. 8, pp. 131-144.

• Taylor, Charles, Nanz, Patrizia, Taylor, Madeleine (2020) Reconstructing democracy: how citizens are building from the ground, Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press.

• Young, Iris M. (1990) Justice and the Politics of Difference (https: //archive.org/details/justicepoliticso00youn) ,New Jersey: Princeton University Press.


رهيافت خوشبختي كه با انتشار آثار پيشرو آمارتيا سن و مارتا نوسبام شكل گرفت، بر تمايز ميان كاركردها و قابليت‌ها استوار است.
كاركردها را مي‌توان دستاوردهاي واقعي يك فرد تفسير كرد، يعني آنچه او توانسته است انجام دهد يا مي‌تواند انجام دهد: كاركردها «فعاليت‌هاي يك فرد و چگونگي زيست او» (مثل سلامتي جسماني) را در بر مي‌گيرد، در حالي كه قابليت‌ها توانايي‌هاي واقعي فرد براي به دست آوردن اين كاركردهاست، «يعني آزادي‌هاي فرد براي انتخاب ميان راه‌هاي مختلف زندگي». (همان: ۳۹) 
مي‌دانيم كه ايده «توسعه به ‌مثابه آزادي» سن بر همين مبنا رشد كرد.


 نگراني‌ فزايند‌ه‌اي كه طي دهه اخير از سوي نظريه‌پردازان و كنشگران دموكراسي‌خواهي نسبت به افول سرمايه‌گذاري جهت گسترش علوم انساني، حتي در كشورهاي توسعه‌يافته، ابراز مي‌گردد، قابل‌فهم‌تر مي‌شود. نمونه‌اي از اين دست را مي‌توان در اثر شايان‌ توجه نوسبام با عنوان‌ «نه براي سوددهي: چرا دموكراسي به علوم انساني نيازمند است؟ (۲۰۱۰)» يافت كه در آن با زباني عامه‌فهم سعي مي‌كند با شرح عوامل بي‌توجهي به علوم انساني در نظام آموزش و پرورش معاصر در ايالات متحده امريكا كه بر مبناي ارزش‌هاي نوليبرال شكل‌ گرفته و عواقب آن در رشد پوپوليسم سياسي و كمرنگ‌ شدن نقش شهروندان در فرآيندهاي تصميم‌گيري، نسبت به افول دموكراسي هشدار دهد.


 نگراني‌ فزايند‌ه‌اي كه طي دهه اخير از سوي نظريه‌پردازان و كنشگران دموكراسي‌خواهي نسبت به افول سرمايه‌گذاري جهت گسترش علوم انساني، حتي در كشورهاي توسعه‌يافته، ابراز مي‌گردد، قابل‌فهم‌تر مي‌شود. نمونه‌اي از اين دست را مي‌توان در اثر شايان‌ توجه نوسبام با عنوان‌ «نه براي سوددهي: چرا دموكراسي به علوم انساني نيازمند است؟ (۲۰۱۰)» يافت كه در آن با زباني عامه‌فهم سعي مي‌كند با شرح عوامل بي‌توجهي به علوم انساني در نظام آموزش و پرورش معاصر در ايالات متحده امريكا كه بر مبناي ارزش‌هاي نوليبرال شكل‌ گرفته و عواقب آن در رشد پوپوليسم سياسي و كمرنگ‌ شدن نقش شهروندان در فرآيندهاي تصميم‌گيري، نسبت به افول دموكراسي هشدار دهد.

معرفی کتاب فریدریش نیچه: زندگی‌نامه‌ای فلسفی

2 ماه پیش

نیچه زمینی: گزارشی از نشست نقد و بررسی کتاب فریدریش نیچه، زندگی‏نامه‏‌ای فلسفی

فرزاد نعمتی، روزنامه هم‌میهن، ۱۲ اسفند ۱۴۰۲

‌‌ ‌‌ ‌اقبال به نیچه در میان ما ایرانیان چشمگیر بوده است و بسیاری از آثار او به فارسی ترجمه شده و بارها نیز تجدیدچاپ شده‌اند. نیچه نیز البته در آثارش که گستره‌ای از تمدن‌های کهن و باستانی تا دوران مدرن را دربرمی‌گیرد، نیم‌نگاهی به خرد و حکمت ایرانی داشته است و بدین‌ترتیب کتابی از او چون «چنین گفت زرتشت» قریب به ۸ ترجمه فارسی وجود دارد. به‌تازگی اما محمد دهقانی، استاد ادبیات، نویسنده و مترجم، کتابی ۸۷۰ صفحه‌ای از جولیان یانگ ـ فیلسوف آمریکایی دانشگاه ویک‌فارست ـ ترجمه کرده که اثری است در نوع خود منحصربه‌فرد؛ آمیزه‌ای از زندگی‌نامه‌نویسی و شرح فکری و فلسفی نیچه. چندی پیش به مناسبت انتشار این کتاب نشستی با حضور منوچهر بدیعی، مترجم شهیر، حسین معصومی‌همدانی، عضو موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی، محمد دهقانی، مترجم اثر و امیر مازیار، دکترای فلسفه هنر در محل نشر «نی» برگزار شد. در ادامه گزارشی از این نشست تقدیم خوانندگان خواهد شد.

   

نیچه را ازطریق کازانتزاکیس شناختم

محمد دهقانی/ مترجم کتاب

من نیچه را با نیکوس کازانتزاکیس شناختم و به‌طور مستقیم با نیچه آشنایی نداشتم. در دوران جوانی و هنگام مطالعه آثار کازانتزاکیس متوجه شدم که موضوع کار و تحصیل او درباره نیچه بوده است و رساله دکتری خود را درباره این متفکر آلمانی نوشته است و اندیشه‌ی نیچه نیز بر آثار او تاثیر قابل‌توجهی داشته است. بدین‌ترتیب به خواندن آثار نیچه علاقه‌مند شدم. در آن سال‌ها ترجمه‌هایی را که از نیچه موجود بود، خواندم. در آن ترجمه‌ها مشکلاتی می‌دیدم. وقتی کتاب جولیان یانگ به‌دستم رسید به‌نظرم آمد این کتاب بسیاری از تصورات اشتباهی که درباره زندگی و تفکر نیچه وجود دارد، تصحیح می‌کند. با مقایسه بخش‌هایی از نقل‌قول‌های این کتاب از نیچه با ترجمه‌ها متوجه شدم که خیلی ایراد در برخی از ترجمه‌ها وجود دارد. به‌همین‌دلیل راغب شدم که کتاب را هرچقدر هم که زمان ببرد، ترجمه کنم و به‌نظرم این کتاب می‌تواند برای خوانندگان ترجمه‌های نیچه نیز همان فوایدی را که برای من داشته است، داشته باشد. در مسیر ترجمه این کتاب خوشبختانه استادم دکتر معصومی‌همدانی از سر لطف و عنایت پذیرفتند که ویرایش ترجمه من را برعهده بگیرند. دراین‌زمینه باید گفت دانشمندی و دقت‌نظر ایشان بسیاری از خطاها و سهوهای مرا اصلاح کرد و قصد دارم روزی این موارد اصلاحی را منتشر کنم زیرا جنبه آموزشی دارد. می‌دانید که نیچه موسیقی‌دان بسیار مبرزی بود و حتی خودش آهنگ‌هایی نیز نوشته است که برخی از آنها در همین کتاب نیز آمده است. من با موسیقی به‌خصوص موسیقی غربی و اصطلاحات آن آشنایی چندانی ندارم. دوست عزیز، گرامی و مترجم نامدار، رضا رضایی دراین‌زمینه به من بسیار کمک کردند و سپاسگزار همه این دوستان هستم.‌ ‌

   

دیرینه‌شناسی نیچه

حسین معصومی همدانی/ عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی

آشنایی ما فارسی‌زبانان با نیچه چگونه بوده است و چه تاثیری از آن پذیرفته‌ایم؟ شاید نوشته فروغی در «سیر حکمت در اروپا» اولین نوشته‌ای است که در زبان فارسی راجع به نیچه در ایران نوشته شده است. البته کمی پیش از آن شاعر بزرگ پاکستانی یا بهتر است بگوییم هندی، اقبال لاهوری به نیچه روی آورده و یکی از منابع اصلی فکر او نیچه بوده است. اقبال در انگلستان و آلمان درس خواند و به‌خصوص با اشعار شعرای رمانتیک انگلیسی و آلمانی آشنایی داشت. او پیگیر اندیشه‌های متفکران ایده‌آلیست آلمانی نیز بود. اقبال نوشته‌ای به نثر درباره این قضایا ندارد جز مجموعه‌ای که به انگلیسی نوشته است  و Sray Reflections نام دارد. در این مجموعه تأملات خود را به سبک گزیده‌گویی درباره مسائل مختلف عالم بیان کرده است. این کتاب خواندنی البته هنوز به فارسی ترجمه نشده است. در شعر فارسی اما نشانه‌های تاثیرپذیری اقبال از نیچه در دو مثنوی بلند «اسرار خودی» و «رموز بی‌خودی» دیده می‌شود؛ به‌خصوص از لحاظ تاکیدی که بر مفهوم خودی می‌کند و رابطه‌ای که بین فرد و جمع می‌بیند. کتاب جولیان یانگ نیز این نشان را می‌دهد و یکی از امتیازات این کتاب این است که نشان می‌دهد نیچه در وهله اول یک مصلح اجتماعی بوده است و هدفش بیش از آنکه برافکندن جامعه بوده باشد، اصلاح اجتماعی بوده است. به هر روی اقبال نیز تصوری اینگونه از خود داشته و شاید بتوان گفت حتی دراین‌زمینه تاثیر خود، نظیر نیچه دچار اغراق‌گویی هم شده و تصور می‌کرده است که دارد دنیایی نو می‌سازد.

در بخشی از یکی از کتاب‌های اقبال لاهوری به‌نام «پیام مشرق» که کتاب شعری به فارسی است و اقبال آن را در پاسخ به «دیوان غربی شرقی» گوته سروده است، اقبال به گفت‌وگو با شعرا و متفکران غربی مشغول می‌شود و سعی می‌کند لب کار آنها را در چند بیت بیاورد. کسی که بیشترین سهم را در میان این متفکران دارد، نیچه است، بعد از او هم هگل. اقبال راجع به نیچه ۵-۴ قطعه دارد و سعی می‌کند تعبیری از نیچه ارائه کند که البته باید گفت هم تعبیری رایج از نیچه در آن دوران بوده است، هم تعبیری شخصی از او. یکی از قطعات این کتاب پیام مشرق «شوپنهاور و نیچه» نام دارد و در آن اقبال قصد دارد نشان بدهد نیچه چگونه از این تم شوپنهاوری که زندگی سراسر رنج است شروع می‌کند و بعد چگونه می‌خواهد از این تم فراتر برود. در این شعر اقبال می‌گوید: «مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید/ خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید/ بد گفت فطرت چمن روزگار را / از درد خویش و هم ز غم دیگران تپید/ داغی ز خون بی‌گنهی لاله را شمرد/ اندر طلسم غنچه فریب بهار دید/ گفت اندرین سرا که بنایش فتاده کج/ صبحی کجا که چرخ درو شامها نچید/ نالید تا به حوصله آن نوا طراز/ خون گشت نغمه و ز دو چشمش فرو چکید» تا اینجای شعر، این مرغ، همان شوپنهاور است. در ادامه اما هدهد یا همان نیچه وارد داستان می‌شود: «سوز فغان او بدل هدهدی گرفت/ با نوک خویش خار ز اندام او کشید/ گفتش که سود خویش ز جیب زیان بر آر/ گل از شکاف سینه زر ناب آفرید/ درمان ز درد ساز اگر خسته تن شوی/ خوگر به خار شو که سراپا چمن شوی.» در اینجا نیچه می‌گوید، همان چیزی را که تو رنج می‌پنداری، باعث تعالی و رشد تو می‌شود. این برداشتی است که اقبال از رابطه شوپنهاور و نیچه دارد. در کتاب جولیان یانگ هم قریب به ۱۰۰ صفحه به این رابطه بسیار پیچیده پرداخته می‌شود؛ رابطه‌ای میان شوپنهاور به‌عنوان مربی و نیچه که درنهایت به این امر می‌انجامد که «جهان به‌منزله اراده» شوپنهاور را نیچه با «جهان به‌منزله اراده و قدرت» جایگزین می‌کند.

دو قطعه دیگر نیز اقبال در کتاب پیام مشرق دارد که بالای آنها نوشته است نیچه. یکی که همان قطعه ۲۶۶ است، چنین است: «از سستی عناصر انسان دلش تپید/ فکر حکیم پیکر محکم‌تر آفرید/ افکند در فرنگ صدآشوب تازه‌ای/ دیوانه‌ای به کارگه شیشه‌گر رسید» در اینجا اقبال می‌خواهد ما را به وجوه سازنده و ویرانگر فکر نیچه توجه دهد؛ جنبه‌ای که همه اندیشه‌ها و نهادهای جامعه غربی را نقد می‌کند و  جنبه‌ای که می‌خواهد پیکری محکم‌تر بسازد. تلقی عمده در آن زمان این بود که این پیکر نوین همان ابرمرد یا به‌تعبیر داریوش آشوری، «ابرانسان» است؛ موجودی بهتر از این انسان امروزی.

در قطعه‌ای دیگر از اقبال (بخش ۲۶۹) او درباره نیچه چنین می‌سراید: «گر نوا خواهی ز پیش او گریز/ در نی کلکش غریو تندر است/ نیشتر اندر دل مغرب فشرد/ دستش از خون چلیپا احمر است/ آنکه بر طرح حرم بتخانه ساخت/ قلب او مومن، دماغش کافر است/ خویش را در نار آن نمرود سوز/ زانکه بستان کلیم از آذر است». در اینجا اقبال مسلمان وارد می‌شود و می‌گوید اگرچه حرف‌های نیچه در ظاهر کافرانه است، اما ته قلب او نوعی ایمان نیز قابل شناسایی است. البته اقبال همین حرف را در مورد کارل مارکس نیز بیان می‌کند: «صاحب سرمایه از نسل خلیل/ یعنی آن پیغمبری بی‌جبرئیل/ زانکه حق در باطل او مضمر است/ قلب او مومن دماغش کافر است». اینجا یکی از تم‌های اصلی شعر اقبال که درواقع یکی از وجوه بنیادین سنت شعر فارسی است ـ یعنی نزاع عقل و عشق ـ خود را بروز می‌دهد و از نظر اقبال چنین مسئله‌ای حتی در مورد مارکس نیز صادق است و قلب او به سمتی می‌رود و مغزش به سمتی دیگر. برگردیم به بخش ۲۶۹ و نظر اقبال در مورد نیچه. اقبال به مخاطب توصیه می‌کند که نیچه را بخوان و جذب کن تا بتوانی از آن فراتر بروی. این سخن دقیقاً همان چیزی است که نیچه درباره نیهیلیسم می‌زند و معتقد است جامعه غربی بدون گذراندن این دوره نفی و نیهیلیسم نمی‌تواند به ایجاب برسد. بنابراین باید نیهیلیسم را به انتها رساند تا بتوانیم از آن فراروی کنیم.

اقبال لاهوری منظومه‌ای هم دارد به‌نام «جاویدنامه» که شباهتی به «کمدی الهی» دارد و سفر انسانی را در دنیایی دیگر توصیف می‌کند. اقبال در این سفر به راهنمایی مولانای رومی به ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل می‌رود و هرکجا آدم‌های خاصی را می‌بیند که از اجناس مختلفند. جایی دو وزیر هندی را می‌بیند که به ورود انگلیسی‌ها به هند کمک کرده بودند. او آنها را افرادی تصویر می‌کند که جهنم هم از پذیرش آنها خودداری می‌کند.  اقبال پس از دنیای فیزیکی و قبل از ورود به بهشت، از دنیایی «آن‌سوی افلاک» سخن می‌گوید که «مقام حکیم آلمانی، نیچه» است. توجه کنیم که اقبال، منصور حلاج، دهلوی و… که همه را در عالم مادی قرار داده بود، نیچه را هم در بهشت قرار نمی‌دهد اما او را در مکانی «آن‌سوی افلاک» متصور است؛ جایی بین این‌دنیا و آن‌دنیا: «بر ثغور این جهان چون و چند/ بود مردی با صدای دردمند/ دیده او از عقابان تیزتر/ طلعت او شاهد خون جگر/ دم به دم سوز درون او فزود/ بر لبش بیتی که صد بارش سرود/«نه جبریلی نه فردوسی نه حوری نی خداوندی/ کف خاکی که می‌سوزد ز جان آرزومندی»/ من به رومی گفتم این فرزانه کیست/ گفت این فرزانه آلمانوی‌ست/ در میان این دو عالم جای اوست/ نغمه دیرینه اندر نای اوست/ باز این حلاج بی‌دار و رسن/ نوع دیگر گفته آن حرف کهن/ حرف او بی‌باک و افکارش عظیم/ غربیان از تیغ گفتارش دو نیم/ عاقلان از عشق و مستی بی‌نصیب/ نبض او دادند در دست طبیب/ بود حلاجی به شهر خود غریب/ جان ز ملا برد و کشت او را طبیب/ مرد ره دانی نبود اندر فرنگ/ پس فزون شد نغمه‌اش از تار چنگ/ راهرو را کس نشان از ره نداد/ صد خلل در واردات او فتاد/ مستی او هر زجاجی را شکست/ از خدا ببرید و هم از خود گسست».

اینجا اقبال می‌گوید، نیچه سخن نویی نگفته است و آنچه گفته همان حرف منصور حلاج است اما دیگران چون متوجه سخن او نشدند، تصور کردند دیوانه است. از نظر اقبال، در غرب کسی نبود که اهل طریقت باشد و  برهمین‌اساس هرچه نیچه گفت، شنونده نیافت. بدین‌ترتیب از نظر اقبال به‌عنوان یک مسلمان معتقد، نیچه در راهی درست گام برمی‌داشته است. این برداشت از نیچه، تعبیر مسلط بوده است و وقتی فصل فروغی درباره نیچه نیز خوانده می‌شود، نیچه از طریق نقدش بر اخلاق شناخته می‌شود. از نظر فروغی نیچه در مواقعی مواضعی برحق و در مواقعی مواضعی نادرست داشته است. روی هم رفته آرای او درباره اراده به قدرت و ابرمرد و پیدایش انسان جدید از مهمترین عناصری است که از اندیشه نیچه در ذهنیت ما به وجود آمده است. این تصویر اما در کتاب جولیان یانگ شکسته می‌شود و تحقیق‌های جدید نیز چندان به این تصویر اعتقاد ندارند.

مهمترین دستاورد نیچه دیرینه‌شناسی اوست و طبق آن در بررسی اندیشه‌ها باید بیش از دلایل اندیشه‌ها، به چرایی پدیدآمدن این اندیشه‌ها پرداخت زیرا با دانستن این چرایی بسیاری از اندیشه‌ها خودبه‌خود دود می‌شوند و به هوا می‌روند. این روش نیچه‌ای امروز بازتاب زیادی پیدا کرده است. کتاب یانگ را هم می‌توان در ادامه همین روش، دیرینه‌شناسی نیچه نامید زیرا به ما می‌گوید نیچه به‌عنوان انسانی در یک متن اجتماعی و تاریخی و برخوردار از روابطی خاص با واگنر موسیقیدان و… چگونه زیسته و اندیشیده است. این نیچه، نیچه‌ای زمینی است و دیگر پیغمبر نیست. اصلاً رونق گرفتن زندگینامه‌نویسی نیز یکی از  نتایج جریانی است که یکی از آبای آن را باید نیچه دانست. او نظریه فلسفی مهمی ندارد، بلکه اهمیت او در عرضه همین روش جدید است.‌ ‌ ‌

   

ترجمه‌ای به‌اندازه

منوچهر بدیعی/ مترجم

اگر این ترجمه با این کیفیت نبود، من چیز خاصی برای گفتن در این نشست نداشتم. من بسیاری از پاراگراف‌های این کتاب را که از نیچه نقل شده بود، با ترجمه دکتر دهقانی مقایسه کردم. برای نمونه ترجمه‌های داریوش آشوری از نیچه یا ترجمه سیاوش جمادی از کتابی که کارل یاسپرس درباره نیچه نوشته است. در کتاب یاسپرس نیز بیوگرافی نیچه موجود است. جمادی به‌طور کلی می‌خواهد به هر نحوی که ممکن است نیچه را به فلسفه نزدیک کند. این در حالی است که نیچه مدت‌هاست از دایره فلسفه خارج شده است. درباره داریوش آشوری می‌توان گفت حشمت زبان فارسی او را در برگرفته است. ترجمه‌های جمادی البته بسیار دقیق و منطقی است و فقط توان کسی چون او می‌توانست از پس کتاب «هستی و زمان» مارتین هایدگر برآید.

درباره ترجمه دهقانی اما نکات فراوانی می‌توان گفت. برای نمونه سال‌ها بود که ندیده بودم کسی به جای etc بنویسد «و قس علیهذا». بعد که در ترجمه دکتر دهقانی بدان برخوردم، متوجه شدم این «و غیره» که میان مترجمان مصطلح شده است، بیشتر خواننده را درون دره پرتاب می‌کند. و قس علیهذا اما به خواننده می‌گوید بقیه را نیز با همین منطق استخراج کن. سال‌ها بود که به چنین ترجمه‌ای برخورد نکرده بودم. جز این، نه عربی‌نویسی زیاد در متن دیدم و نه سره‌نویسی زیاد. هیچ کلمه‌ای هم ندیدم که بخواهم روی آن تأمل کنم، جز چند کلمه که شاید سلیقه یا عقیده من با آنچه مترجم نوشته است، متفاوت باشد. مترجم پنج سال وقت روی این ترجمه صرف کرده و نتیجه این همه زحمت شده است متنی که در عین روانی و آسودگی و راحتی و فهم خیلی جدی، توانسته است ما را از فهم فلسفی نیز بی‌نصیب نگذارد. در عین حال خالی از ذوق ادبی نیز نباشد. چنین خصوصیاتی باعث می‌شود که من در مقام تمجید از این ترجمه برآیم.

این کتاب جزء حرکتی است که به‌تازگی در آمریکا شروع شده است. طبق آنچه نویسنده، خود اذعان داشته است این کتاب را می‌توان به سه شکل خواند: یا بیوگرافی نیچه را خواند، یا آثار و فلسفه و تفکر نیچه را شبیه یک کتاب تاریخ فلسفه خواند. شکل سوم خواندن نیز می‌تواند اینگونه باشد که همانطور که نیت نویسنده بوده و در فصل‌بندی اثر هم این دیده می‌شود، آن را به ترتیب فصلی خواند؛ به نحوی که زندگی شخص و آثار او در پیوند با یکدیگر فهم شوند. این پیوند در ترجمه نیز به بهترین نحو دیده می‌شود. از این منظر این ترجمه، ترجمه بسیار مهمی است؛ برای مقایسه نثر سره‌ای که در ترجمه‌های دوستم داریوش آشوری به کار رفته است، نیچه را به یک غول بدل می‌کند. در ترجمه دهقانی اما چنین نیست.  در کتاب یاسپرس نیز این نکته بسیار جالب است که او بیش از 179 صفحه درباره بیوگرافی نیچه می‌نویسد اما بعد می‌گوید این زندگی‌نامه به ما مربوط نیست و شروع کرده است به توضیح آثار. بنابراین در متن یاسپرس هیچ ارتباط زنده‌ای میان زندگی و اثر فکری فیلسوف برقرار نیست.‌ ‌

   

معاصرکردن نیچه

امیر مازیار/ مدرس فلسفه هنر

من بحثم را در پنج محور انجام می‌دهم. این پنج محور عبارتند از: زمانه نیچه، نیچه فیلسوف، جولیان یانگ نویسنده این کتاب، کتابی که یانگ درباره نیچه نوشته است و  مواجهه یانگ و نیچه.

قرون ۱۸ و ۱۹ به‌لحاظ غنا و تنوع فکری اعجاب‌برانگیز هستند و در هر حوزه‌ای اعم از هنر، ادبیات، زبان‌شناسی و فلسفه حرفی نو بیان می‌شود؛ به‌نحوی‌که می‌توان گفت بنیاد علوم انسانی جدید در قرن ۱۹ ریخته می‌شود.  امروز به غیبت این استوانه‌ها و این متفکران غبطه می‌خوریم. چه چیزی در کار بوده است که این عصر را چنین متمایز می‌کند؟ با خواندن این کتاب درمی‌یابیم این متفکران در چه زمینه و زمانه‌ای می‌زیستند که اینگونه عطش و درد اندیشیدن داشتند. یانگ نشان می‌دهد، در این قرن نظام مسیحی و قرون وسطایی فروریخته است و دین جایگاه سابق خود را در جامعه ندارد. درعین‌حال او نشان می‌دهد، آن مخالفت‌ها با نظام قدیم در قرون ۱۷ و ۱۸، در قرن ۱۹ به عطف توجه به مفهوم زندگی رسیده است و خود را در جریان واقعی زندگی و آدم‌ها و مجالس و معاشرت‌ها نمودار می‌سازد. نظم زمانه قدیم رفته است و همه به این می‌اندیشند که اینک در غیبت سنت و مذهب چگونه باید زیست؟ آیا هنر می‌تواند جایگزینی برای این سنن از دست رفته و خلأ پیش‌آمده باشد؟ این زمانه در پی یافتن دین و آیین جدید خود است و وقتی گفته می‌شود نیچه می‌خواست دین جدیدی بیاورد، باید این ادعا را از این دریچه نگریست.

نیچه فیلسوفی است که دانشگاه او را به‌رسمیت نمی‌شناسد و راضی نمی‌شوند به او کرسی فلسفه بدهند. بعدتر هم که در کرسی زبان‌شناسی قرار می‌گیرد، فیلولوژیست خوبی نیست زیرا آداب دانشگاهی برای او دست‌وپاگیر است. نیچه شورشی است و دغدغه اصلاح جامعه و زندگی دارد و مسائل انتزاعی برای او در اولویت نیست. دانسته‌های فلسفی او نیز مورد تمسخر قرار می‌گیرد و نقدهایی منفی علیه او نوشته می‌شود. البته منتقدان نیز تا حدی حق دارند. نیچه متفکری متفاوت با افکاری ناهمگون است که نمی‌خواهد از مسیرهای مشخص حرکت کند. 20 سال بعد از رد کامل نیچه، او البته به شهرتی فراگیر رسید. در این کتاب مطالب زیادی درباره این بحث‌ها وجود دارد؛ نقد نیچه به دانشگاه، فلسفه دانشگاهی و محیط آکادمیک. از نظر نیچه، دانشگاه به دانش عمومیت می‌بخشد، بنابراین مشکلی که او با جامعه و عوام داشت با دانشگاه نیز دارد. از نظر او، فکر جرقه و نبوغی است که در جایی چون دانشگاه که آموزش تعلیمات عمومی محوریت دارد، تحقیر می‌شود.

جولیان یانگ نویسنده این کتاب، فیلسوفی آمریکایی است. البته فیلسوف طراز اولی نیست و بیشتر شارح و معلم فلسفه است. به نیچه و شوپنهاور هم علاقه زیادی دارد و آخرین اثرش نیز کتابی سه‌جلدی درباره فلسفه آلمانی در قرن بیستم است. یانگ، فیلسوفی تحلیلی‌مشرب است. تحلیلی به همان معنای مکتبی فلسفی در برابر فلسفه قاره‌ای. نیچه اما جزو فلاسفه قاره‌ای محسوب می‌شود که تحلیلی‌ها سال‌ها هیچ تمایلی به او نشان نمی‌دادند و به‌همین‌دلیل نیچه در جهان انگلیسی‌زبان بسیار کمرنگ بود. یانگ، تحلیلی می‌نویسد و می‌اندیشد و این بسیار مغتنم است. او هایدگر بسیار دشواراندیش را هم به فیلسوفی با پرسش‌ها و پاسخ‌های روشن تبدیل می‌کند. شاید البته برخی در این عیبی نیز بیایند و بگویند برخی افکار اصلاً روشن‌شدنی نیستند یا وضوح، چیزی را از اندیشه می‌کاهد. این به‌خصوص شاید درباره فیلسوفانی صادق باشد که عامدانه زبان واضح را پس زده‌اند. ازجمله آنها همین نیچه است که نمی‌خواست به زبان منطقی دقیق متن بنویسد. یانگ اما روشن، شفاف و واضح می‌نویسد و درعین‌حال که شارح است، فیلسوفانه می‌نویسد. این نکته بسیار مهمی است زیرا او وقتی درباره هایدگر، نیچه و شوپنهاور می‌نویسد، طوری آنها را محل بحث قرار می‌دهد که مخاطب احساس می‌کند آنها با یکی از مسائل مبتلابه امروز درگیر هستند. به تعبیری، او اندیشه‌ها را معاصر می‌کند.

کتاب یانگ درباره نیچه هم کتاب بسیار خوبی است و می‌توان گفت هر آنچه درباره نیچه می‌خواهید بدانید، می‌توانید در این کتاب بیابید. از زندگی عجیب و غریب نیچه تا خاطرات او که یانگ آنها را با حوصله‌ای مثال‌زدنی بررسی کرده است. برای نمونه درباره یک مهمانی که نیچه در آن حضور داشته است، چهار نفر خاطره نوشته‌اند که همگی هم مهم هستند. یانگ به هر چهار خاطره سر زده است و از آنها به مناسبت در متن استفاده کرده و آنها را دستمایه‌ای برای فهم زندگی نیچه کرده است. درباره زندگی خصوصی و عمومی نیچه هرچه بخواهید در این کتاب هست و هرچه درباره اندیشه‌های فلسفی او نیز بخواهید، موجود است. او کتاب‌ها و نوشته‌های نیچه را یک به یک مرور می‌کند و این مرور مجزا از بخش زندگینامه‌ای است؛ به‌نحوی‌که می‌توان این مرورها را جداگانه نیز خواند. روی‌هم‌رفته این کتاب، کتاب بسیار جامعی است.

معرفی کتاب کلام خاموش

11 ماه پیش

ادبیات به روایت رانسیر

رضا صائمی

پرسش از چیستی ادبیات همواره یکی از دغدغه‌های اهل ادب، هنر و فلسفه بوده که دامنه آن تا خوانش رشته‌های مختلف علوم انسانی و اجتماعی گسترش یافته. ازجمله در جامعه‌شناسی ادبیات یا نشانه‌شناسی ادبی که تلاش می‌کنند ماهیت ادبیات و کارکردهای آن را در نسبت ابژه‌های مفهومی، بازنمایی و صورت‌بندی کنند. «ژاک رانسیر» در کتاب «کلام خاموش» هم تلاش می‌کند به پرسش از چیستی ادبیات با ارجاع به تناقض‌های آن بپردازد. رانسیر در این کتاب پرسش از چیستی ادبیات را از نو طرح می‌کند. ظاهراً همگان تصور روشنی از ادبیات دارند، اما بر سر تعریف آن اجماعی وجود ندارد. رانسیر به‌جای آنکه تعریفی نو از ادبیات ارائه کند به لحظه شکل‌گیری این اصطلاح جدید رجوع می‌کند تا آن را در متن یک تغییر ادراکی ژرف جای دهد. به‌دنبال این تغییر، نظم سلسله‌مراتبیِ حاکم بر موضوع‌ها و ژانرهای ادبی که بنای بوطیقای کهن را تشکیل می‌داد، فرو می‌ریزد و جای خود را به‌نوعی برابری ریشه‌ای میان موضوع‌ها و از هم گسستن ژانرها می‌دهد که بر اثر آن هر چیزی می‌تواند از ظرفیت ادبی برخوردار باشد و هیچ موضوعی نمی‌تواند فرم یا سبک خاص خود را تحمیل کند. این برابری ریشه‌ای مبنای آشوبناک ادبیات در مقام پدیده‌ای نوظهور و ناکامل است و از ادبیات موجودی دوپاره و متناقض می‌سازد که دائم در پی رسیدن به انسجام و غلبه بر تعارض‌های درونی و بیرونی خود است.
تحلیل پردامنه رانسیر که ازیک‌سو تا افلاطون و ارسطو کشیده می‌شود و ازسوی‌دیگر به ایدئالیسم آلمانی و جنبش رمانتیسم می‌رسد، چارچوب نظری جدیدی برای فکرکردن به تاریخ هنر و ادبیات از خلال همین تعارض‌ها و تضادها فراهم می‌کند. در این چارچوب جدید، مسائل ریشه‌داری چون نسبت میان هنر پیشرو و سیاست رهایی‌بخش، هنر برای هنر و هنر در مقام بیان اجتماع و نسبت میان هنر و زندگی از نو طرح می‌شوند و صورتی تازه پیدا می‌کنند. رانسیر در کلام خاموش موشکافی‌های نظری خود را با تفسیرهای بدیعی از آثار نویسندگانی چون فلوبر، بالزاک، مالارمه و پروست همراه کرده است. ژاک رانسیر، فیلسوف فرانسوی در سال ۱۹۴۰ در الجزایر به دنیا آمد. او را در زمره اندیشمندان متعلق به انقلاب ماه مه ‌۱۹۶۸ فرانسه به‌حساب می‌آورند. رانسیر استاد بازنشسته دانشگاه «سنت دنیس» پاریس است. او ازیک‌سو باید به مبارزه اجتماعی، چالش‌های طبقاتی و کمک به کارگران می‌پرداخت و ازسوی‌دیگر به‌عنوان یک محقق و استاد خود را جدا از این طبقه باز می‌شناخت. او در این مرحله با خواندن متون تاریخی و خاطرات دو کارگر که روز فراغت‌شان را به‌نوعی به شهود و تحقیق روشنفکرانه می‌گذرانند برمی‌خورد که در او تأثیر عمیقی می‌گذارد: ازاین‌پس او باور دارد که کارگر با محقق یا مشاهده‌گر تفاوتی ندارد و تنها کاری که باید کرد این است که او را از این جایگاه و پیش‌فرض‌هایی که او را در مقام ناآگاه مطلق قرار می‌دهد، خارج کرد. آرای او در علوم انسانی و علوم اجتماعی به‌ویژه در سال‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته‌اند و کتاب‌های متعددی از او در یک دهه اخیر در ایران ترجمه شده است. «فیگورهای تاریخ»، «ناخودآگاه زیباشناختی»، «آینده تصویر» و «استتیک و ناخرسندی‌هایش» جملگی با ترجمه فرهاد اکبرزاده، «عدم توافق» با ترجمه رضا اسکندری، «توزیع امر محسوس: سیاست و استتیک و رژیم‌های هنری و کاستی‌های انگاره مدرنیته» با ترجمه اشکان صالحی، «سیاست زیباشناسی» با ترجمه امیرهوشنگ افتخاری راد و بابک داورپناه، «پارادوکس‌های هنر سیاسی» با ترجمه اشکان صالحی، «۱۰تز در باب سیاست» ترجمه امید مهرگان و «نفرت از دموکراسی» ترجمه محمدرضا شیخی، نام دیگر کتاب‌های ترجمه‌شده رانسیر به زبان فارسی است. هایدگر معتقد بود، متفکر واقعی آن کسی است که یک فکر و فقط یک فکر را تا انتها دنبال کند، زند‌گی‌اش را وقف آن کند و تمام آثارش به نوعی تکرار همان فکر باشند. این گزاره هایدگری کاملاً پذیرفتنی است و با نگاهی گذرا به کار متفکران و حتی رمان‌نویسان بزرگ، چنین تکراری را به وضوح می‌توان دید و ژاک رانسیر، حداقل در کتاب‌ها و مقالاتی که در باب ادبیات منتشر کرده، به همان فکر اولیه‌اش همواره وفادار بوده است. رانسیر در مورد ادبیات یک ایده کلی دارد که البته ایده‌ای است پیچیده و محل بحث بسیار؛ رانسیر به‌دنبال شرح رابطه نوشتار با بدن است. «سیاست ادبیات» برداشت‌های رایج را باید کنار گذاشت. رانسیر نه به تعهد شخصی نویسند‌گان کار دارد، نه به محتوای متن‌شان. از نظر رانسیر، «سیاست ادبیات» به هیچ‌وجه ربطی ندارد به رمان‌هایی که محتوای سیاسی دارند یا به ایدیولوژی سیاسی خاصی وابسته‌اند و آن را بازنمایی می‌کنند. نکته اصلی مدنظر رانسیر مسئله «عمل» است. رانسیر می‌گوید که ادبیات توان «عمل کردن» دارد؛ ادبیات شکلی از عمل سیاسی یا «سیاست‌ورزی» است و از این منظر است که باید آن را خواند. سیاست طبق برداشت رانسیر، نحوه توزیع امر محسوس است و ادبیات یکی از راه‌هایی است که می‌توان ازطریق آن، منطق رایج توزیع امر محسوس را دگرگون کرد. چنین است که ادبیات دست به عمل می‌زند و شأن متن ادبی را باید در تاثیر آن بر عرصه توزیع محسوسات جست. از نظر رانسیر، درواقع مشکل اصلی کتاب مهم «ادبیات چیست» سارتر، در همین غفلت سارتر از توانایی «عمل» در ادبیات است. رانسیر ادبیات، رمزگشایی و آشکار کردن سیمپتوم‌های وضعیت چیزهاست. رانسیر معتقد است، ادبیات نشانه‌های تاریخ را فاش می‌کند، به همان شیوه‌ای که زمین‌شناس می‌کند: «ادبیات سطح گفتار سخنوران و سیاست‌مداران را می‌خراشد و قشرها و لایه‌های زیرین آن را که بنیان حرف سخنوران است، می‌کاود.» به این ترتیب، سیاست ادبیات رانسیر، مبتنی بر «عمل» است. کتاب سه بخش و 10فصل دارد. در بخش اول با عنوان «از بوطیقای محدود به بوطیقای عام»، درباره تفاوت بازنمایی و بیان بحث می‌کند. بخش دوم با عنوان «از بوطیقای عام به حرف خاموش»، به تفاوت‌های شعر گذشته و آینده می‌پردازد و ساختار نوشتار را در گونه‌های مختلف مورد تحلیل قرار می‌دهد. بخش سوم با عنوان «تناقضات اثر ادبی» که شاید مهمترین بخش کتاب باشد، نویسنده به طرح اصلی ایده کتاب یعنی ادبیات و تناقض‌های آن دست می‌زند.

معرفی کتاب ترس و لرز کیرکگور راهنمای خواننده

11 ماه پیش

چگونه ترس و لرز بخـوانیـم

رضا صائمی

«ولی این مربوط میشه به دوره خاصی که من داشتم روی تزَم کار می‌کردم، داشتم به این فکر می‌کردم که آدم باید خودش باشه یا دیگری؟ به کتاب «ترس و لرز» فکر می‌کردم، راستش خودم هم دچار ترس و لرز شده بودم». این دیالوگ حمید هامون با مادرزن‌اش در فیلم هامون بود. ایده‌اصلی فیلم از کتاب «ترس و لرز» کی‌یر کگور برگرفته شده و مبتنی بر پارادوکس عشق و عقل است. هامون ازیک‌سو دچار مخاطره اگزیستانسیالیستی و هستی‌گرایی است و ازسوی‌دیگر با همسرش مهشید بر سر زندگی مشترک دچار کشمکش است. «سورن کی‌یرکگور» بی‌چون‌وچرا یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین اندیشمندان قرن نوزدهم بود. کتاب ترس و لرز کی‌یرکگور هم در تاریخ اندیشه‌ فلسفی، هم در تاریخ اندیشه‌ دینی یک متن کلاسیک به‌شمار می‌رود. نام کتاب برگرفته از انجیل‌نامه پولُس به فیلیپیان، آیه 2:12 است: «نه‌تنها هنگام حضورم، بلکه حال در غیابم، با رغبت بسیار بیشتر همچنان تلاش کنید که نجات خود را با ترس و لرز به انجام رسانید». در این اثر کی‌یر کگور تلاش می‌کند تا وحشت و اضطراب ابراهیم را دریابد؛ آنگاه که خداوند به او فرمان می‌دهد پسرش اسحاق را برای قربانی‌کردن به سرزمین موریا ببرد.
کی‌یر کگور «ترس و لرز» را بهترین کتاب خود می‌دانست؛ او می‌گفت این کتاب برای جاودانه‌کردن نام من کافی است. دیالکتیک تغزلی او، هنر او در وادارکردن ما به حس‌کردن خصلت‌های ویژه این قلمرو مذهب در بالای ما که خود او وانمود می‌کرد پایین‌تر از آن مانده ‌است، هرگز چنین ژرف بر ما تاثیر نگذاشته‌ و نیز هرگز -و این را خود او نمی‌گوید- روایاتش تااین‌حد با شخصی‌ترین جدال‌هایش در پیوند نبوده ‌است. اما همیشه نمی‌توان به‌آسانی اندیشه کی‌یر کگور را در ورای اندیشه یوهانس دو سیلنتیو (ظاهراً سورن کی‌یرکگور با این نام مستعار می‌نوشته.)، که این اثر را به او نسبت می‌دهد و البته خود اوست اما نه به تمامی، به چنگ آورد. به گفته هیرش: «این دشوارترین اثر کی‌یر کگور است که در آن بیش از هر اثر دیگر به هر وسیله در سرگردان‌کردن خواننده کوشیده‌ است.» کلرکارلایل در کتاب «راهنمای خواننده «ترس و لرز» کی‌یر کگور» تلاش کرده تا با شرح تحلیلی و تفصیلی مفاهیم مهم کتاب، به فهم‌پذیری آن کمک کند. این کتاب به‌دلیل ارائه‌ چشم‌انداز فلسفی اصیل درباره مفاهیمی نظیر عشق، تنهایی، شهامت، حقیقت، خدا، ایمان و آزادی، حتی امروز هم فیلسوفان، متألهان و خوانندگان عادی را به درنگ و پرسش وامی‌دارد. کلر کارلایل راهنمایی روشن و موجز درباره این کتاب نگاشته است. او گذشته از بررسی مضامین اصلی و زمینه‌ تاریخی، الهیاتی و فلسفی متن کی‌یر کگور و بحث در باب تاثیر آن بر فیلسوفان دیگر، نقشه‌ای مبسوط و مشروح و خوانشی جزءبه‌جزء از خود متن فراهم کرده است تا خواننده را در گذر از مسیر دشوار خواندن «ترس و لرز» و به‌دست‌آوردن فهمی دقیق و جامع از آن، یاری رساند. خواندن «ترس و لرز» کی‌یر کگور به‌یاری این کتاب برای همه‌ علاقمندان به اندیشه‌ سورن کی‌یر کگور، همه‌ اساتید و دانشجویان فلسفه و الهیات و -مهم‌تر از همه- برای تمام کسانی که در رابطه با خود، خدا و دیگران به پارادوکس برخورده‌اند، امری ضروری است. پیش ازاین البته درآمدهای بسیار خوبی درباره این کتاب منتشر شده، اما متن دشوارتر ازآن‌است که با آن درآمدها قابل‌فهم باشد. انگیزه کلر کارلایل از نوشتن این راهنمای خواننده، همین بود که فراتر از درآمدهای قبلی و با روایت متفاوت و ساده‌تری به تشریح این کتاب بپردازد. بااین‌حال خود نویسنده هم معتقد است، آنچه در این کتاب آمده، یک تفسیر ممکن از متن کی‌یر کگور است که خودش یک‌تفسیر ممکن از داستان کتاب‌مقدسی اقدام ابراهیم به قربانی‌کردن پسرش اسحاق است. خواننده جدی «ترس و لرز»، هم این درآمد، هم خود متن فیلسوف را با روحیه پرسش‌گرانه مطالعه خواهد کرد و این به‌دلیل رویکرد و شیوه‌ای است که نویسنده در پردازش به کتاب در پیش گرفته است. بااین‌حال باید گفت بخش عمده کتاب حاضر، به‌جای‌آنکه انتقادی و سنجش‌گرانه باشد، شرح‌دهنده و تفسیرگرانه است. نه ازآن‌جهت که بخواهد مخاطب را به موافقت با کی‌یر کگور مجاب کند بلکه به‌این‌دلیل که «ترس و لرز» نکته‌های زیادی در خود دارد که نیازمند شرح و توضیح است. درواقع هدف اصلی کتاب، کمک به متن اصلی «ترس و لرز» است. درعین‌حال در فصل آخر کتاب، از متن فاصله می‌گیرد و پاسخ‌های انتقادی به آن را بررسی می‌کند. بنابراین خواننده‌ای که بحث کلی کوتاه‌تری را در باب «ترس و لرز» ترجیح می‌دهد، می‌تواند بخش مطول «خواندن متن» را نادیده بگیرد و پس از خواندن «مرور مضامین و زمینه» یک‌راست سراغ «استقبال و تاثیر» برود. نویسنده در فصل چهارم کتاب که بخش پایانی آن است، برای شناخت بیشتر کی‌یر کگور، آثارش و متونی که درباره کتاب «ترس و لرز» نوشته شده، اطلاعاتی را در اختیار مخاطب قرار می‌دهد. کی‌یرکگور در کتاب «ترس و لرز» مسئله سرسپردگی یا تعلق‌خاطر بی‌قیدوشرط را مطرح می‌کند و می‌گوید، افراد با تعلق‌خاطر و سرسپردگی‌های‌شان هویت پیدا می‌کنند و تعریف و بازتعریف می‌شوند. بااین‌حال اهمیت خود او و اندیشه‌هایش، فراتر از این کتاب است.

منبع: روزنامهٔ هم‌میهن، شماره ۲۴۴، پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲

معرفی کتاب قصه‌های آشوب

11 ماه پیش

لحظه آشوب و آشوب لحظه‌ها

سعید صدقی

داستان‌کوتاه با رمان متفاوت است. رمان گستره وسیعی برای مانور دارد؛ زمین فراخی که نویسنده می‌تواند با دستی در آن، بنایی دلخواه خودش بسازد. می‌تواند با امکانات مختلفی موقعیت‌ها را تشریح کند، آدم‌ها و شخصیت‌های اصلی و فرعی را با هر میزان از دقت، وسواس و عمقی توصیف کند و دست آخر مثل آن است که خواننده بالای تپه‌ای ایستاده باشد و درعین دیدن منظره‌ای وسیع، با دوربین نویسنده به آدم‌ها نزدیک و ازشان دور شود. اما داستان‌کوتاه شبیه نگاه‌کردن به یک‌عکس یا یک‌تابلوی نقاشی است. نویسنده، قصه‌ای را در چارچوبی محدود قرار می‌دهد و سعی می‌کند در همین هم‌نشینی کوتاه که به هم‌صحبتی با مسافر بغل‌دستی مترو، تاکسی یا اتوبوس شبیه است، حسی را، موقعیت یا امکانی را درقالب روایت‌اش منتقل کند. کار ساده‌ای نیست اصلا. شاید برای همین است که داستان‌های‌کوتاه به‌ندرت حد وسط دارند؛ یا به‌شدت خوب‌اند یا جز تلاشی عقیم‌مانده مثل رمانی که در چند صفحه ابتدایی نویسنده را از ادامه خودش منصرف کرده‌، چیز خاصی ندارند. نویسنده باید نبوغ ادبی خاصی داشته باشد که در عین ایجاز و اختصار، ردی محکم از خودش در ذهن خواننده به‌جای بگذارد. رمان برای چنین چیزهایی فرصت بیشتری دارد. داستان‌کوتاه باید بتواند در زمینی کوچک، بنایی بزرگ و ماندگار خلق کند.
«قصه‌های آشوب»، اثر جوزف کنراد جزو همان دسته از داستان‌های کوتاهی است که پس از خواندن‌اش، اثرشان می‌ماند. پنج‌داستان کوتاهی که کنراد بین سال‌های 1896 و 1897 در چند نشریه ادبی منتشرشان کرده و در سال 1898 به‌صورت کتاب به‌چاپ رسیده، روایت لحظات آشوب‌های عمیقی است که به جان زندگی آدمی می‌افتد. کنراد، نویسنده‌ای است که خودش یکی از آن لحظات آشوب عمیق را در زندگی ازسر گذرانده. در 21سالگی وقتی تمام سرمایه‌اش را در راه قاچاق اسلحه از دست داد، تپانچه‌ای را به‌سمت قلبش گرفت و شلیک کرد. خوشبختانه تیرش به‌ خطا رفت تا بعدها خالق شاهکارهایی چون «دل تاریکی»، «لرد جیم» و «نوسترومو» باشد. نویسنده‌ای که در موازنه غالبا معکوس تایید منتقد و علاقه‌ خواننده، طرف اول را نصیب می‌برد. کنراد زیاد خوانده نمی‌شد، اما نقدهای در اغلب اوقات خوبی ازطرف منتقدان ادبی دریافت می‌کرد. در 56سالگی بود که باتوجه به اقبال عمومی سینما به رمان‌، شانس به او رو کرد و کنراد تنها 11سال تا قبل از مرگ‌اش فرصت داشت که طعم موفقیت ادبی را بچشد.
«قصه‌های آشوب»، روایت رخ‌دادن یک آشوب اساسی، چیزی شبیه یک‌زلزله در زندگی شخصیت‌اصلی داستان است. چهارداستان از پنج‌داستان، ردپای کشته‌شدن یک‌انسان در آشوب بعدی زندگی شخصیت‌محوری را دارد. پنداری، کنراد قصد دارد «راسکولنیکوف» داستایفسکی را در قالب داستان کوتاه به صحنه بیاورد و یک داستان (بازگشت) که قتل روانی است. قتل اعتماد و غرور یک‌مرد با برملا شدن خیانت همسرش. لحظه‌های آشوب در این پنج‌داستان، لحظه‌هایی است که یک‌زندگی را وارد روالی دیگر می‌کند و شخصیت‌محوری آن‌داستان پس از آن‌ لحظه آشوب، دیگر آن انسان سابق نمی‌شود. در داستان «کارائین: یک خاطره»، تیری به خطا می‌رود و مردی دستانش سهوا به خون رفیق صمیمی‌اش آلوده می‌شود و او که جایگاهی مهم در بین مردمان قبیله‌اش دارد، سالیان‌سال گرفتار توهم شنیدن صدای همیشه‌حاضر رفیق به‌قتل‌رسیده‌اش می‌شود و دست‌آخر به مردان سرزمینی التماس می‌کند که اعتقادی به بازگشت ارواح ندارند. التماس می‌کند که او را با خودشان ببرند: «من به سرزمین بی‌اعتقادی‌های شما می‌آیم، جایی که در آن مُرده‌ها حرف نمی‌زنند، جایی که در آن همه عاقل‌اند و تنها…و در آرامش.» در «داستان عقب‌مانده‌ها»، کنراد زنی را ترسیم می‌کند که چهار شکم زاییده اما هر چهار فرزندش مبتلا به عقب‌ماندگی‌اند. زنی که همه گمان می‌برند نفرین شده است و دست‌آخر شوهری که روی از تمام ایمان و اعتقاد برمی‌گرداند و در لحظه‌ آشوب، زن با قیچی خیاطی از خودش دفاع می‌کند و شوهرش را می‌کُشد. زنی که دنیا آنقدر برایش محل درد و رنج بوده که در آن لحظه آشوب و التهاب پس از جنایت، دردمندانه به مادرش می‌گوید: «آن دنیا بدتر از این که نمی‌شود.» داستان سوم این مجموعه پایگاه پیشرفت، روایت دو مردی است که نماینده اشاعه‌تمدن در بین قبایل وحشی‌اند. پیمانکاران احداث پایگاهی در جزیزه‌ای دوردست و باز لحظه‌ آشوب با ارتکاب یک‌جنایت رخ می‌دهد. نمایندگان تمدن به بربریت نهفته در زیر پوست متمدن‌بودن‌شان واپس می‌روند و دست یکی به خون آن‌دیگری آلوده می‌شود. داستان «بازگشت»، بدون‌تردید شاهکار این‌مجموعه است. اگر کسی خواست بداند کنراد چه نویسنده بزرگی است، بدون‌تردید باید گذرش به داستان «بازگشت» بیفتد. به داستان مردی که نامه‌ اقرار به خیانت و ترک خانه همسرش را می‌خواند. همسری که اما پا سست می‌کند و از ترک او منصرف می‌شود. انگار اِما بوواری ِ فلوبر از خوردن سیانور منصرف شده و حالا شارل بوواری مانده و جهانی که یکباره همه‌جایش بوی گند دروغ گرفته است. «مرداب»، داستان آخر این مجموعه است. داستان دو برادر. داستان یکی‌شان که دل در گرو دختری گذاشته و هنگام فراری‌دادن دختر، برادرش را در بین دشمنان رها کرده و سنگینی این جمله را در وجدان‌اش به عذاب نشسته: «به‌من‌چه‌که کسی مُرد! من فقط آرامش دل خودم برایم مهم بود!».
اگر می‌خواهید بدانید که داستان‌کوتاه چه امکان‌وسیعی برای خلق اثری‌ماندگار در ذهن خواننده دارد، «قصه‌های آشوب» بدون تردید انتخاب خوبی خواهد بود.

منبع: روزنامهٔ هم‌میهن، شماره ۲۴۴، پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲

مروری بر الیزابت فینچ

1 سال پیش

وقتی اصالت و پرسشگری و گذشته به هم می‌رسند

هر کسی در زندگی‌اش ممکن است لحظه‌ یا لحظه‌هایی خاص و سرنوشت‌ساز داشته باشد که روند زندگی‌اش را دگرگون کند. یک انتخاب، یک حادثه، یک اتفاق خارج از کنترل و … ملاقات با یک آدم البته. گاهی کسی می‌تواند با بودن‌اش، نظرگاه‌اش، صحبت‌هایش و یا شخصیت خاص و متفاوت خودش تاثیری عمیق روی زندگی آدم بگذارد. کیفیت حضور بعضی آدم‌ها ممکن است مثل زلزله‌ای عمل کند. آدم بعد از ملاقات و شناختن کسی، بعد از راه دادنش به متن اصلی داستان زندگی‌اش، دیگر آن موجود قبلی نمی‌شود. و اگر شانس بیاورد، آن آدم و کیفیت حضورش تاثیری سازنده و مفید خواهد گذاشت. جوری که می‌شود زندگی را به دو نیمه تقسیم کرد: قبل از او، بعد از او.

 الیزابت فینچ جدیدترین اثر ترجمه شده و آخرین اثر منتشر شده‌ی جولین بارنز نویسنده بزرگ انگلیسی، رمانی است درباره همین نوع از ملاقات و شناختن.  راوی اول شخص رمان مردی است که خودش را با یک ویژگی اصلی معرفی می‌کند: استاد پروژه‌های ناتمام. مردی با احساس ناکافی بودن و ناکام ماندن. ناکام در عشق و ازدواج، با دو ازدواج ناموفق. و ناکام در شغل، روابط بین‌فردی و البته در زندگی.  مردی که در بزرگسالی و در سی و چند ساله‌گی و پس از طلاق اولش در یک دوره دانشگاهی ثبت نام می‌کند. دوره فرهنگ و تمدن با استادی به نام الیزابت فینچ. اما این دوره‌ای معمولی نیست. قرار است راوی(نیل) پس از این دوره موجود متفاوتی شود. قرار است آشنایی و یادگیری از استاد فینچ، زندگی نیل را بلرزاند. و همینطور هم می‌شود.

 الیزابت فینچ استاد متفاوتی است. از منبع یا منابع درسی اجباری، از امتحان و نمره در سر کلاس خبری نیست. از اطلاعات و نقل قول‌ها و رفرنس دادن‌ها هم. فینچ قرار است ذهنی پرسش‌گر در شاگردانش ایجاد کند. قرار است به آن‌ها بیاموزد به گذشته با ذهنی رهاشده از پیش‌داوری و با پرسش‌گری نگاه کنند. و به این‌ها بسنده نمی‌کند و با شیوه‌ی خاص و کاریزمای تاثیرگذارش، فلسفه زندگی و نگاه به آن را در دانشجویانش به چالش می‌کشد. به عبارتی بارنز با خلق شخصیتی در قالب استادی که متفاوت می‌پوشد، متفاوت درس می‌دهد، متفاوت می‌اندیشد و حتا حین صحبت و ادای کلمات متفاوت با هنجار عمومی یا کلیشه‌های رایج استادهای دانشگاه است، و با قرار دادن ماده درسی فرهنگ و تمدن در دستان چنین استادی، تلاش می‌کند میراث فرهنگی و میراث تمدنی بشر را از منظری پرسش‌گرانه نگاه کند. اما این نوع از شکاکیت در نگاه به تاریخ و گذشته که در ظاهر امری ایستا، شکل‌گرفته و به نتیجه نهایی رسیده به نظر می‌رسد، در کلاس درس الیزابت فینچ به همین جا ختم نمی‌شود. او نه تنها پا را از حدود متعارف تاریخ‌اندیشی فراتر می‌گذارد و پرسش “چه می‌شد اگر فلان اتفاق تاریخی، رخ نمی‌داد” را در ذهن شاگردانش می‌اندازد، بلکه به فلسفه زندگی آن‌ها، به استنباط‌شان از خوشبختی و نگاه‌شان به رنج‌های زندگی هم می‌پردازد. الیزابت فینچ زنی است چند وجهی. یک رواقی مدرن. یک بدبین رومانتیک. اما بیشتر جلوه‌ای امروزی است انگار از یک سقراط. خرمگس عرصه‌ی عمومی. آشفته کننده‌ی خوابِ خوشِ باورهای اکتسابی.

اما نگاه به گذشته تنها محدود به درس‌های الیزابت فینچ نمی‌ماند. چرا که خود او نیز به یک گذشته تبدیل می‌شود. مرگ او و وصیتش مبنی بر این‌که تمام کتاب‌ها و نوشته‌هایش به نیل (راوی داستان) برسد، او را هم به گذشته پرت می‌کند. و رمان می‌شود صحنه‌ی تلاش راوی برای زنده کردن الیزابت فینچ در خاطرات‌اش.

بارنز  این دو چهره متفاوت از گذشته را با یک نخ بهم وصل می‌کند. با تکلیف انجام نشده استاد پروژه‌های ناتمام، درباره یک امپراطور تاحدودی فراموش شده و در بیشتر دوران تاریخ مورد لعن و نفرین قرار گرفته: فلاویوس کلادیوس یولیانوس ملقب به جولین مرتد. کشته شده در بیابان‌های ایران، با حکومتی به مدت تنها 18 ماه. امپراطوری فلسفه خوانده و تا مغز استخوان دشمن مسیحیت در حال اشاعه. طرفدار سرسخت چندخدایی یونانی و فیلسوف-امپراطوری  نه با ابزار قدرت و کشتار و شکنجه و تعقیب، که با نوشتن و استدلال و نقد به جنگ خطری بزرگ می‌رود: اخراج خدایان، و تثبیت اقتدار تنها یک خدا (خدای پدر در خوانش کلیسای رومی- مسیحی).  حالا شخصیتی منفور که تلاش کرده بود چندخدایی را در برابر تک خدایی مسیحیت زنده نگه دارد، موضوع بازاندیشی  شاگرد الیزابت فینچ قرار می‌گیرد. و یک سوم رمان، به یک‌باره تبدیل می‌شود به جُستاری تاریخی  که سخت مستعد است توی ذوق مشتاقان رمان در معنای معمولش بزند. اما اگر پای یکی از درخشان‌ترین نوابغ ادبی دوران معاصر در میان باشد، اینگونه از متن روایت خارج شدن و جُستاری تاریخی در حدود 60 صفحه را در دل داستان قرار دادن، هیچ لطمه‌ای به لذت خواندن رمان نمی‌زند.

این جُستار در واقع تلاش راوی داستان است  برای تمام کردن تحقیق کلاسی‌ای که هیچگاه انجام نشد. به کوشش‌اش برای جرات اندیشیدن به یک پرسش فینچی: چه می‌شد اگر جولین مرتد بیشتر سلطنت می‌کرد؟ تاریخ را با این قبیل پرسش‌ها نمی‌نویسند. اما فینچ همان‌طور که اهمیتی نمی‌دهد بقیه به کفش‌های مردانه پوشیدن‌اش چه نظری دارند، همان‌طور هم به این ممنوعیت در اندیشه تاریخی اهمیتی نمی‌دهد و شاگردانش را به این چالش دچار می‌کند که به امکان‌های مختلف، چه در فرهنگ و تمدن انسانی و چه حتا در مورد زندگی فردی خودشان بیاندیشند.

مرگ الیزابت فینچ و وصیت‌اش، راوی را مشتاق شناختن شخصیت جذاب، اصیل و  تاحدودی در پرده‌ای ابهام و راز استادش می‌کند. انگار فینچ خودش موضوع درس خودش می‌شود. زنی سرشار از اصالت، با رویکردی متفاوت به زندگی، هویت و واقعیت.

خواندن الیزابت فینچ مواجه شدن با دو چهره گذشته است. گذشته‌ای کلان در معنای فرهنگی و تمدنی‌اش، و گذشته نوعی و فردی در معنای محدود خودش. در واقع تجربه این رمانِ مختصر و نه چندان حجیم، تمرینی است برای  به صرافت شک در بدیهات فرهنگی، تمدنی و تاریخی و حتا خاطرات و محفوظات به ظاهر قاطع فردی  افتادن. بارنز نه فقط در این اثر، که در بیشتر آثارش نگاه ایستا و ثابت به گذشته را نقد می‌کند. در جهان بارنز گذشته را می‌شود با تغییر نگاه و زاویه دید، حتا با رخدادی خارج از حدود کنترل و انتخاب و اراده، دوباره به گونه‌ای دیگر زیست. هر اثر ترجمه شده از جولین بارنز یک رخداد مهم در فضای فکری و ادبی ماست. دست کم برای من این‌گونه است.

 ✍️  سعید صدقی

معرفی کتاب «ناگهان انقلاب»

2 سال پیش

يك انقلاب كاملا مردمي

ماهرخ ابراهيم‌پور- محسن آزموده

در بادي نظر ممكن است چنين به نظر برسد كه با گذشت 43 سال از انقلاب بهمن 1357، همه‌ی حرف‌ها راجع به آن زده شده و آحاد جامعه و به خصوص اهل نظر و دغدغه‌مند، راجع به آن تبيين و ديدگاهي معين دارند. كثرت فيلم‌ها، مصاحبه‌ها، گفت‌وگوها، كتاب‌ها، مقالات و خاطرات ممكن است اين تصور را پديد آورد كه گويي همه چيز را راجع به اين رويداد مهم تاريخي در نيمه‌ی پاياني سده‌ی بيستم ميلادي مي‌دانيم و چيزي نمي‌توان به آن افزود. اما واقعيت چيز ديگري است. اين روزها، به خصوص نسل سوم و چهارم پس از انقلاب، به رغم انباشت داده‌ها و اطلاعات، درك مستدل و روشني از اين واقعه ندارند و طنين اين ابهام را در پرسش‌هايي كه از نسل‌هاي پيشين مطرح مي‌كنند، مي‌توان شنيد، وقتي می‌پرسند كه چرا انقلاب كرديد؟ يا چه كساني انقلاب كردند؟ كتاب ناگهان انقلاب، اثر تحقيقي چارلز كورزمن يك پاسخ دقيق و تا حدودي قابل قبول به اين پرسش ها ارائه مي‌كند، اگرچه روشن است كه نمي‌توان و نبايد تنها به آن اكتفا كرد و بايد آن را تنها يك منظر روشنگر به انقلاب 57 قلمداد كرد، همچنان كه انبوه آثار تحقيقي پژوهشگران پيشين مثل نوشته‌هاي پژوهشگراني چون حسين بشيريه، يرواند آبراهاميان، فرد هاليدي، همايون كاتوزيان، نيكي كدي و… در كنار كتاب‌هاي خاطرات و روايت‌هاي تاريخي و تصاوير و مصاحبه‌هاي مكتوب و شفاهي، هر يك وجه يا وجوهي از اين واقعه را آشكار می‌سازند. چارلز كورزمن در كتاب مذكور منظري متفاوت به انقلاب ايران گشوده. او به جاي تبيين، ضد تبيين ارائه كرده و آن را بهترين راه براي توضيح تنوع بي‌قاعدگي‌ها، سردرگمي‌هاي افراد و به هم ريختگي اوضاع دانسته است. اين استاد جامعه‌شناسي در دانشگاه كاروليناي شمالي و متخصص در مطالعات خاورميانه و مطالعات اسلامي، در اين كتاب كه رساله‌ی دكتراي اوست و نخستين بار در سال 2004 منتشر شده، نخست و به طور مفصل و دقيق ساير تبيين‌هاي رايج درباره‌ی انقلاب ايران اعم از تبيين سياسي، تبيين سازماني، تبيين فرهنگي، تبيين اقتصادي و تبيين نظامي را تشريح می‌كند و نشان مي‌دهد كه هر يك از اين تبيين‌ها، به  رغم روشنگري‌هاي فراوان، به تنهايي در توضيح وقوع انقلاب ناكامند و به ويژه براي توجيه رويداد انقلاب در سال‌هاي 1356 و 1357 بسنده نيستند. او در نهايت نتيجه مي‌گيرد كه متخصصان علوم اجتماعي هيچ‌گاه قادر نخواهند بود وقوع انقلاب‌ها را پيش‌بيني كنند، چون خود انقلابيون هم از پيش نمي‌دانند چه رخ خواهد داد. بنابراين كورزمن به جاي ارائه‌ی يك تبيين، از ضدتبيين بهره مي‌گيرد، يعني خودش را جاي كنشگراني قرار مي‌دهد كه در ماه‌هاي منتهي به انقلاب در صحنه حضور داشتند و نشان مي‌دهد كه انقلاب زماني رخ مي‌دهد كه بخش قابل توجه و پاي كاري از مردم، به نيروي مؤثر (critical mass) تبدیل شوند و وقوع انقلاب را امكان پذير تلقي كنند و حاضر باشند براي آن به صحنه بيايند. اين چنين است كه ناگهان انقلاب رخ می‌دهد. از كتاب ناگهان انقلاب با نام اصلي Unthinkable Revolution in Iran تاكنون سه ترجمه به فارسي عرضه شده، يكي با عنوان «انقلاب تصورناپذير در ايران» ترجمه‌ی محمد ملاعباسي (نشر ترجمان)، دومي با عنوان انقلاب ناانديشيدني در ايران ترجمه‌ی محمد كريمي (نشر سوره مهر) و سومي ناگهان انقلاب با ترجمه‌ی رامين كريميان (نشر ني). آنچه مي‌خوانيد گفت‌وگويي است با رامين كريميان، پژوهشگر و مترجم علوم اجتماعي كه ترجمه‌اي روان و دقيق از اين كتاب عرضه كرده و خود نيز در زمينه‌ی تاريخ معاصر ايران صاحب نظر است.

  • در ابتدا بفرماييد ويژگي يا اهميت كتاب چارلز كورزمن در چيست كه اينك بعد از دو دهه دست كم سه ترجمه از آن به فارسي منتشر شده است؟

كتاب ناگهان انقلاب از حيث بررسي آكادميك و دانشگاهي انقلاب ايران اثر مهمي است زيرا انقلاب سال ۵۷ ايران را در ذيل موضوع جنبش‌هاي اجتماعي با نگرش نسبتاً جديدي در زمان انتشار كتاب يعني در سال 2004 بررسي و تحليل كرده است. اين نگرش يا ديدگاه جديد شرايط امكان‌پذيري شركت مردم عادي در يك جنبش اجتماعي همچون انقلاب ۵۷ در وضعيت سردرگمي و ابهام است. انقلاب‌های كلاسيك را معمولاً با پيشاهنگان انقلاب پيش مي‌برند. اما كورزمن در اين كتاب كوشيده نشان بدهد كه افراد معمولي چگونه و با چه انگيزه‌هايي و تحت چه شرايطي در انقلاب شركت مي‌كنند و آن را تبيين كند. تبيين او كه خودش آن را «ضد تبيين» مي‌خواند، با نوآوري‌هايي همراه است.

  • در كتاب‌هاي موجود راجع به انقلاب ايران، مخصوصا كتاب‌هايي در داخل نوشته شده‌اند، عمدتاً به اين نكته كلي اشاره می‌شود كه امريكايي‌ها از وقوع انقلاب ايران غافلگير شدند. اما كورزمن در همان بخش‌های آغازين كتاب می‌گويد برخي پژوهشگران يا افراد غيرسياسي يا كساني كه اطلاعاتي به دستگاه‌های سياسي امريكايي می‌دادند، مثل جيمز بيل نكات مهمي راجع به وضعيت وخيم ايران مخابره می‌كنند در حالي كه مثلاً سفير امريكا اين سخنان را شايعه و نادرست می‌خواند. ارزيابي شما از اين موارد چيست؟

البته همان‌طور كه در كتاب آمده سفير وقت امريكا ويليام ساليوان نامه‌ای به وزير خارجه می‌نويسد و هشدار می‌دهد كه بايد به تغيير شرايط انديشيد؛ عنوان كتاب هم از روي همين نامه گرفته شده. اما دستگاه سياسي و به خصوص شخص رييس جمهور وقت جيمي كارتر نمي خواستند يا نمي‌توانستند اين واقعيت را قبول كنند. كورزمن در همين مورد به نكته‌ی جالب توجهي اشاره می‌كند و می‌گويد كه سفارتخانه‌ی امريكا در آن زمان كارمند فارسي نداشت و بعداً يكي، دو كارمند زبان فارسي می‌آورند. در هر صورت اهميت اين نكته در اين است كه كورزمن می‌خواهد بگويد كه اتفاقاً تقريباً همه فكر می‌كردند كه وقوع انقلاب يك وضع غيرممكن است. يعني هم نظام سياسي حاكم بر ايران و هم دستگاه ديپلماسي فرنگي‌ها به‌‌خصوص، اصلاً نمي‌توانستند انقلاب را پيش‌بيني كنند و امكان تغيير در وضعيت را تشخيص ندادند. البته چندين كارشناس سيا يا كساني كه براي سيا گزارش می‌دادند، از جمله ماروين زونيس، نويسنده‌ی كتاب شكست شاهانه و جيمز بيل، پيش‌بيني‌هايي كرده‌اند. اما نكته‌ی مهمي كه بايد به آن اشاره كرد و انگيزه‌ی من هم از ترجمه‌ی كتاب بوده و در مقدمه آن را نوشته‌ام، اين است كه بسياري تصور می‌كنند كه يك عده‌ای يك‌باره بلند شدند و انقلاب كردند. در صورتي كه كسي انقلاب نكرد، انقلاب پيش آمد، انقلاب شد. به نظر من كورزمن اين پيش آمدن انقلاب را هم خيلي خوب تبيين و توصيف كرده و هم آن را تئوريزه كرده. يعني كسي نمي‌خواست انقلاب كند حتي آقاي [امام] خميني. البته از اواخر دهه 1340 و اوايل دهه 1350، برخي گروه‌های چريكي كه عليه حكومت شاه جنگ مسلحانه می‌كردند يا خيلي از روشنفكران كه با سيستم سياسي و اجتماعي اختلافات جدي داشتند و مخالف بود و زندان می‌رفتند ميل به انقلاب و سرنگوني قهرآميز حكومت شاه داشتند اما آن‌ها هم برنامه‌ريزي‌ای براي انقلاب نداشتند. تازه اگر برنامه هم داشتند آن زماني كه تصور می‌كردند و به آن شكلي كه فكر می‌كردند محقق نشد، چون مثلاً گروهي از چريك‌ها تصور می‌كردند كه انقلاب از روستا شروع و به شهر ختم می‌شود و گروهي هم برعكس آن. در حالي كه آن شكل از انقلاب رخ نداد و يك انقلاب مردمي و توده‌ای به وقوع پيوست. كورزمن چرايي و چگونگي وقوع اين شكل از انقلاب را به خوبي توضيح می‌دهد. اين انقلاب، فقط انقلاب نخبگان نبود. مثلاً گفته می‌شود انقلاب روسيه كار صد نفر است و به يك معنا كودتاست. صد نفر در سن‌پترزبورگ و مسكو، مراكز حساس مثل ايستگاه‌های برق و غيره را می‌گيرند و انقلاب پيروز می‌شود. اما انقلاب ايران انقلابي كاملاً توده‌ای يا مردمي است و به همين علت از برخي جهات با انقلاب فرانسه مقايسه می‌شود.

  • برخي اشارات كتاب به نيروهاي موسوم به ليبرال مثل نهضت آزادي و جبهه‌ی ملي طنزآميز و با طعنه است. مثلاً گفته می‌شود يك مهماني در باشگاهي برگزار می‌كنند و تصور می‌كنند كه اين كار موفقيت بزرگي است. چرا نويسنده چنين نگاه دو پهلو يا ريشخندآميزي به آن‌ها دارد؟ اگر نويسندگان ايراني چنين نگاهي به ساير نيروهاي سياسي داشته باشند، می‌شود آن را به جناح بندي سياسي و طرفداري از اين يا آن گروه منتسب كرد، اما چرا يك پژوهشگر غربي كه علي القاعده بايد بي‌طرف باشد، اين طور طعنه‌آميز از برخي گروه‌ها سخن می‌گويد؟

اولاً من خيلي با اين دريافت شما موافق نيستم. طعنه و تمسخري در كار نيست. اتفاقاً كورزمن تعمداً چنين موضوعي را مطرح می‌كند. يك مفهوم مهم كه در زبان فارسي به‌خوبي متمايز نشده مفهوم اپوزيسيون است كه ما آن را به «مخالف» ترجمه می‌كنيم. در صورتي كه اپوزيسيون مخالفي است كه بالقوه احتمال جانشيني حكومت را دارد. در دوره‌ی پهلوي دوم بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 اپوزيسيون اصلي شاه جبهه‌ی ملي بوده است. منظور كورزمن هم از ليبرال‌ها همين جبهه‌ی ملي و نيروهاي نزديك به ايشان مثل نهضت آزادي است. اين‌ها هيچ تشكل و برنامه و زمينه‌ی سياسي و اجتماعي نداشتند. اشارات كورزمن به اين گروه‌ها بيشتر از اين حيث است. اين نكته‌ی درستي است و كساني كه راجع به جبهه‌ی ملي دوم و سوم تحقيق كرده‌اند، اين آشفتگي و پراكندگي را در نيروهاي جبهه‌ی ملي تأييد می‌كنند. در واقع نيروهاي جبهه‌ی ملي وادادند، زيرا تنها اپوزيسيون به معناي واقعي و دقيق كلمه، جبهه‌ی ملي بود و واقعيت اين است كه اين‌ها وادادند، مثلاً بختيار از اپوزيسيون به پوزيسيون بدل می‌شود و مدافع شاه می‌شود. براي همين است كه شاه هم در اواخر كه ديگر كار از كار گذشت سراغ دكتر صديقي می‌رود و وقتي ايشان شرايط را نمي‌پذيرد ناچار بختيار را انتخاب می‌كند.

  • نويسنده به برخي مكالمه‌های خاص و جالب شاه با خبرنگاران اشاره می‌كند كه گويا می‌خواهد به آنها اشاره كند كه اين آدم (شاه) چقدر از ماجرا پرت است و حرف‌هايي می‌زند كه انگار در جريان امور كشور نيست.

فكر می‌كنم تا حد زيادي اين طور بوده، اما چنين نيست كه شاه كلاً در جريان اوضاع نباشد. شاه مغرور و متوهم و خودكامه بود. از قول عَلَم نقل شده كه شاه از او می‌پرسد تفاوت من با پدرم در چيست، می‌گويد به پدر شما نمي‌شد دروغ گفت، به شما نمي‌شود راست گفت! واقعيت اين است كه شاه حرف هيچ‌كس را گوش نمي‌كرد، به خصوص از حدود سال  ۵۳ -۱۳۵۲ كه كشور با درآمدهاي بالاي نفتي وضع اقتصادي خوبي پيدا كرد. قبل از آن هم تا جايي كه من خوانده‌ام و می‌دانم همين‌طوري بوده. يك كتاب فوق العاده خوب در اين زمينه كتاب صدايي كه شنيده نشد است كه شامل نتايج گزارش پيمايش‌های آقايان دكتر علي اسدي و دكتر مجيد تهرانيان در سال ۱۳۵۴ است. اين دو تن كه از جامعه‌شناسان برجسته بودند در سال ۱۳۵۴ يك پيمايش و نظرسنجي كردند و تحولات اجتماعي را رصد كردند و نتيجه‌ی آن را در دو كنفرانس رامسر و شيراز ارائه كردند (آقايان محسن گودرزي و عباس عبدي نتايج و بررسي آن  پيمايش را با يك مقدمه بسيار خواندني تدوين و بازچاپ كرده‌اند)، اما شاه اصلاً به حرف‌های آن‌ها گوش نمي‌دهد و گوش‌هايش را به روي حقيقت می‌بندد. در كنفرانس‌های شيراز و رامسر كه سازمان برنامه و بودجه براي طرح‌های آينده‌ی كشور برگزار كرده بود، كارشناسان و صاحب‌نظران می‌گويند اين وضعيت با اين شرايط اقتصادي و اجتماعي دوام نمي آورد، اما شاه گوش نمي‌كند. يك علت انقلاب ايران خودكامگي و غرور شاه است. تا جايي كه شخصاً به خاطر دارم و از شنيده‌ها و خوانده‌ها فهميده‌ام، شاه در واقع خيلي با جامعه‌ی ايران مرتبط نبود و فقط يك ژست‌های عوام‌فريبانه می‌گرفت، اما جامعه را نمي‌شناخت و با نيروهاي اجتماعي مرتبط نبود. واقعيت اين است كه حكومت شاه، يك حكومت نامشروع بود. بعد از سقوط پدرش در سال 1320 عده‌ای او را با توافق خارجي‌ها علم كردند. بعد هم كه كودتاي 28 مرداد 1332 رخ داد كه اساساً پس از آن حكومتش نامشروع شد. شاه خودآگاه يا ناخودآگاه (البته به نظر من خودآگاه) می‌دانست كه يك حكومت نامشروع است. طرح‌های عجيب و غريب او هم شگفت‌انگيز و غيرواقع‌بينانه بود. شاه دچار توهم شده بود و اين نكته از آخرين تلاش‌های اصلاح‌طلباني مثل دكتر علي اميني كاملاً روشن می‌شود. اما اگر به كتاب برگرديم، به نظر كورزمن با ارائه‌ی اين مطالب و ديدگاه‌های شاه، به خصوص در بحث تبيين سياسي، می‌كوشد نشان بدهد كه اين انقلاب شده است و امري نيست كه بتوان آن را با برنامه‌ريزي كرد. درست است كه بعدها تلاش می‌شود و بسيج نيروها صورت می‌گيرد و مبارزه می‌شود، اما درنهايت انقلاب يك تحول تاريخي است و كار تاريخ است. كما اين‌كه نشان می‌دهد در جاهاي ديگر كه امكان اصلاح هست، انقلاب رخ نمي‌دهد، اما شاه جلوي امكان اصلاح سياسي را سد كرد.

  • به نظر می‌رسد كه كورزمن نقش نيروهاي مذهبي در وقوع انقلاب را پررنگ‌تر از بقيه ديده است. نظر شما چيست؟

بله، به نظر من هم چنين است، زيرا نيروهاي مذهبي با آن‌كه از دهه‌ی 1340 فعال بودند، اما به‌طور جدي از 1356 به عنوان پيشگام و سازمان دهنده وارد می‌شوند. تا قبل از آن سازمان‌های چريكي و تا حدي دكتر علي شريعتي و گروه‌هايي چون جبهه‌ی ملي و نهضت آزادي حضور دارند. نيروهاي مذهبي تا قبل از 1356 مخالفان جدي حكومت شاه نيستند. اصلاً دستگاه مذهب چنين تلقي‌ای نداشت. آقاي [امام] خميني يك استثنا بود. بحث حضور ايشان در عرصه‌ی سياست مفصل است كه به يك معنا خلاف رويكرد سنتي تشكيلات روحانيت است. در صورتي كه تشكيلات روحانيت از عهد صفويه به اين سو، هيچ‌وقت يك نيروي مشخصاً سياسي نبوده و بيشتر يك نيروي اجتماعي بوده. اما آقاي[امام] خميني از همان سال‌های ۴2ـ۴0 سعي دارد از تشكيلات روحانيت در گرفتن قدرت و امر سياست استفاده كند. اين امر به  خصوص بعد از انقلاب هم رخ می‌دهد. كورزمن هم به اين نكته اشاره می‌كند و می‌گويد آقايان بروجردي و شريعتمداري و گلپايگاني و بسياري با اين فعاليت‌های سياسي مخالف بودند، چون اصلاً نگاهشان با آقاي [امام] خميني متفاوت بود و فكر می‌كردند كه در عصر غيبت، اصولاً حكومت‌ها نامشروع اند و اين مباحث. اما آقاي [امام] خميني نظريه‌ی ولايت فقيه را ارائه كرد. البته كورزمن جايي كه بحث بسيج اجتماعي و سياسي را مطرح می‌كند در نقش نيروهاي مذهبي و تشكيلات روحانيت اغراق می‌كند. نيروهاي ديگر هم مؤثر بودند، مثل دانشجويان و دانشگاهيان كه عمدتاً گرايشات چپ داشتند. شايد اين‌ها واقعاً موثرتر بودند. اعتصابات را دانشگاهيان و كارگران شركت نفت و كارمندان بانك‌ها شروع می‌كنند. اما سياست همين است و آقاي [امام] خميني همه اين‌ها را در دست می‌گيرد و به اصطلاح هژمونيك می‌شود.

  • يكي از نكات جالب كتاب اين است كه در آن با مردم معمولي صحبت می‌شود. به نظر شما اهميت اين موضوع در چيست؟

كورزمن خودش به اين موضوع اشاره كرده كه افرادي كه با آن‌ها صحبت كرده كساني هستند كه در ايران نيستند. او مصاحبه‌های خود را با ايرانياني كرده كه در تركيه هستند. از اين نظر نمي‌توانم بگويم كه آنچه اين افراد می‌گويند الا و لابد درست است و تلقي ايشان درست است. اما به هر حال اين يك روش مطالعاتي است. نگاه كورزمن مردم‌شناسانه يا اتنوگرافيك است و به نقش عامل‌ها (agents) توجه می‌كند. من فكر می‌كنم اگر كورزمن اجازه می‌داشت و به ايران می‌آمد و با برخي افراد مؤثرتر يا حتي آدم‌های عادي كه در ايران هستند مصاحبه و گفت‌وگو می‌كرد، ممكن بود به نتايج ديگري هم برسد. يعني احتمالاً در آن صورت در وقوع انقلاب نقش اراده را پررنگ‌تر می‌ديد. تز اصلي او اين است كه مردم و حتي نيروهاي پيشرو، دچار يك سردرگمي و آشفتگي بودند و زماني انقلاب ممكن شد كه اين‌ها از سردرگمي و آشفتگي در آمدند و آن «نيروي مؤثر» (critical mass) وارد شد. حرف كورزمن اين است كه نيروي مؤثري به عنوان مردم يا توده‌ها وارد انقلاب شد. اين نكته را در عكس‌های معروفي بعد از رفتن شاه در راهپيمايي‌های عظيم شاهد هستيم. در اين عكس ها شاهد حضور توده‌ی مؤثر هستيم.

  • تا پيش از 5-4 سال اخير، كمتر با جزييات راجع به انقلاب بحث می‌شد و از نقش طبقه‌ی متوسط بحث به ميان می‌آمد. اما در يكي، دو سال پيش، دكتر جوادي يگانه در مقاله‌ی «فراموشيدن و فراموشانيدن انقلاب 57» به نقش طبقه‌ی متوسط در انقلاب اشاره می‌كند و اين‌كه حضور مردم و توده در انقلاب بعد از رفتن شاه پررنگ‌تر می‌شود. كورزمن در كتاب اشاره می‌كند كه مثلاً حاشيه‌نشين‌ها مشكلاتي داشتند و درگير مشكلات خودشان بودند و خيلي دير به انقلاب پيوستند. در انقلاب مشروطه هم يك قشر متوسط بودند كه انقلاب را شكل دادند. بنابراين خيلي نمي‌توان از نقش توده‌های عظيم سخن گفت. توده به قول كورزمن با آنچه ناگهاني پيش آمد، همراه شد. يعني گويي رودخانه‌ای در جريان است و توده‌های مردم نيز در مسير آن قرار گرفتند.

البته شما چندين سؤال را يك جا مطرح كرديد و اين بحث خيلي مفصل است و در اين مجال نمي‌گنجد.  البته انقلاب مشروطيت را نمي‌توان انقلاب طبقه‌ی متوسط خواند، بلكه انقلاب سياسي ـ اجتماعي نخبگان بود كه با اصطلاحات قديمي و كلاسيك می‌توان آن را انقلاب بورژوازي خواند. انقلابي كه طبقه‌ی تجار و ساير نيروهاي اجتماعي مثل روحانيت و منورالفكران می‌خواهند وارد سيستم تصميم‌گيري و سياست‌گذاري شود و به همين خاطر مجلس شورا درست شود. پيش از آن ناصرالدين شاه مجلس مشورتي و هيئت دولت درست می‌كند، اما كافي نيست و جواب نمي‌دهد. انقلاب مشروطيت بيشتر ادغام اجتماعي طبقه‌ی سرمايه‌داري تجاري در حكومت و دولت است. البته ما آن موقع انواع ديگر سرمايه‌داري را هنوز نداشتيم. اين روند با تجدد آمرانه يا مدرنيته از بالا هم در دوره‌ی رضاشاه و هم در دوره‌ی محمدرضا شاه قطع شد. در انقلاب 57 همه‌ی اين‌ها سرريز می‌كند. بعد از جنگ ايران ـ عراق است كه يك طبقه‌ی متوسطي داريم كه رشد می‌كند و در 1376 می‌خواهد وارد سياست شود، آن هم در يك شرايط اقتصادي و اجتماعي و سياسي متفاوت. بين 1376 تا 1384 تلاش می‌كند و نماينده‌ی سياسي خود را وارد قدرت می‌كند و با مطبوعات و جامعه‌ی مدني می‌كوشد در اجتماع نيرو بگيرد. بعد از 1388 هم كه شاهد شكست محض هستيم.

  • بحث پاياني كتاب راجع به منابع هم بسيار جالب توجه است.

بله، گويا چارلز كورزمن يك بار به ايران آمده است، اما بعد از آن ديگر نتوانسته به ايران بيايد.

  • كورزمن می‌خواهد بگويد كه اتفاقا تقريباً همه فكر می‌كردند كه وقوع انقلاب يك وضع غيرممكن است. يعني هم نظام سياسي حاكم بر ايران و هم دستگاه ديپلماسي فرنگي‌ها به  خصوص، اصلاً نمي توانستند انقلاب را پيش‌بيني كنند و امكان تغيير در وضعيت را تشخيص ندادند.

يك علت انقلاب ايران خودكامگي و غرور شاه است. تا جايي كه شخصاً به خاطر دارم و از شنيده‌ها و خوانده‌ها فهميده‌ام، شاه در واقع خيلي با جامعه‌ی ايران مرتبط نبود و فقط يك ژست‌های عوام فريبانه می‌گرفت، اما جامعه را نمي‌شناخت و با نيروهاي اجتماعي مرتبط نبود.

منبع: روزنامه‌ی اعتماد، شماره‌ی ۵۱۴۶، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱

معرفی کتاب «سیاست و حکومت در خاورمیانه (غرب آسیا) و شمال آفریقا»

2 سال پیش

آيينه واقعيت‌هاي تاريخي خاورميانه

محمد لطف‌اللهي

اهميت تاريخي، سياسي، تمدني، فرهنگي و اقتصادي منطقه‌ی خاورميانه (غرب آسيا) و شمال آفريقا بر كسي پوشيده نيست و آگاهي از مسائل پيچيده اين منطقه بدون شناخت ويژگي‌ها و روندهايي كه وضعيت موجود را شكل داده ممكن نخواهد بود. هرچند بسياري از تحليلگران امروزه تأكيد دارند كه به دليل تغيير در منابع انرژي مورد استفاده در جهان و رقابت ابرقدرت ها نگاه‌ها به منطقه‌ی خاورميانه تغيير كرده و اين منطقه ديگر اهميت سابق را از منظر قدرت‌هاي جهاني ندارد، اما همچنان نمي‌توان انكار كرد كه آنچه در خاورميانه مي گذرد مي‌تواند به طور مستقيم روي مناسبات جهاني تأثيرگذار باشد. گفت‌وگوهاي ايران، كشورهاي 1+4 و ايالات متحده براي احياي توافق هسته‌اي، تلاش‌هاي ابرقدرتي نوظهور به نام چين براي گسترش نفوذ خود در خاورميانه و تداوم نياز جهان به منابع انرژي در اين منطقه كه بحران اوكراين بيش از پيش آن را آشكار كرد همه و همه نشان مي‌دهد خاورميانه هرچند كانون اصلي رقابت قدرت‌هاي بزرگ نيست اما همچنان يكي از مهم‌ترين و تأثيرگذارترين مناطق دنيا به شمار مي‌رود. حميد احمدي، استاد دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران در كتاب «سياست و حكومت در خاورميانه (غرب آسيا) و شمال آفريقا» كه چاپ اول آن در سال جاري منتشر شده تلاش كرده تا روايت كاملي از علل، عوامل و ريشه‌هاي وضعيت امروز اين منطقه ارايه كند. نقطه‌ی آغازين اين كتاب، تلاش نويسنده براي مشخص كردن محدوده‌ی جغرافيايي منطقه «خاورميانه» يا «غرب آسيا» و تشريح علل نام‌گذاري و اختلاف نظرها در اين حوزه است. نويسنده با توضيح هفت ديدگاهي كه پيرامون اين منطقه وجود دارد مي نويسد كه اكثريت كارشناسان اعتقاد دارند «منطقه‌ی خاورميانه، منطقه‌اي جغرافيايي شامل امپراتوري سابق عثماني و ايران است.» در اين كتاب كه زباني آكادميك دارد و سعي شده با نقشه‌ها و تصاوير، روايت گويايي از تاريخ و روندها در منطقه خاورميانه ارايه شود، خاورميانه «مهد تمدن‌هاي بشري» و «خاستگاه اديان بزرگ» معرفي شده است. نويسنده در بخش‌هاي آغازين با معرفي تمدن‌هاي كهن پيش‌زمينه‌اي براي تشريح وضعيت كنوني منطقه فراهم مي‌كند. بخش‌هاي انتهايي مهم‌ترين بخش‌هاي اين كتاب به شمار مي‌روند. نويسنده در اين بخش‌ها با نگاهي به ايدئولوژي‌ها و جريان‌هاي فكري تأثيرگذار بر روند اتفاقات تاريخي در منطقه خاورميانه و غرب آسيا، ناسيوناليسم و گرايش‌هاي فكري ناسيوناليستي را «مؤثرتر» از جريان‌هاي فكري ديگر مي‌داند، ضمن اذعان به تأثير ناسيوناليسم ايراني و حوادثي نظير ملي شدن صنعت نفت بر خاورميانه، جريان‌هاي ناسيوناليسم عربي و پان عربيسم، ناسيوناليسم تركي و پان‌تركيسم و ناسيوناليسم يهود را به عنوان جدي‌ترين و اثرگذارترين جريان‌هاي ملي‌گرايانه در منطقه ارزيابي مي‌كند و در ادامه به بررسي زمينه‌هاي شكل‌گيري بنيادگرايي اسلامي مي‌پردازد. شناخت ريشه‌هاي ناسيوناليسم در منطقه‌ی خاورميانه امري حياتي به حساب مي‌آيد، چرا كه نه‌تنها اين تفكر موتور حركتي اصلي برخي كشورها در منطقه به حساب مي‌آيد، دقيقاً همان كشورها براي تضعيف رقباي اصلي منطقه‌اي خود با معرفي كردن ناسيوناليسم به عنوان يك تفكر ضد بشري، رقباي‌شان را به اتخاذ رويكردهاي ناسيوناليستي معرفي مي‌كنند. ايمان الحسين، پژوهشگر سياست خارجي در شوراي روابط خارجي اتحاديه اروپا با بررسي اين مسئله در عربستان سعودي مي نويسد: «عربستان سعودي با در پيش گرفتن نوع خاصي از ملي‌گرايي در وضعيتي قرار گرفته است كه اين ملي‌گرايي سياست داخلي و خارجي اين كشور را هدايت مي كند.» به نوشته‌ی او، «هدف از توسعه‌ی اين نوع ملي‌گرايي كه ساختارهاي مذهبي در عربستان را به شدت تضعيف كرده، تثبيت جايگاه محمد بن سلمان وليعهد اين كشور است.» با اين وجود، عربستان سعودي كه نمونه‌اي از ملي‌گرايي جديد در جهان عرب به حساب مي‌آيد، ايران را به نقض حقوق اقليت‌ها از طريق تكيه بر ناسيوناليسم فارس متهم مي‌كند. العربيه‌ی فارسي، رسانه‌ی دولتي عربستان سعودي در اين خصوص ادعا مي‌كند: «ايران از شش مليت اصلي شامل عرب، بلوچ، كرد، فارس، ترك، تركمن و گروه‌هاي كوچك‌تر از ديگر گروه‌هاي قومي، زباني و قبيله‌اي تشكيل شده است. هيچ گروه قومي داراي اكثريت عددي نيست. ايران همچنين خانه‌ی سني‌ها، مسيحيان، يهوديان، بهاييان، زرتشتي‌ها، يارسان‌ها، مندايي‌ها و ديگران است. اين گروه‌هاي قومي و مذهبي حداقل 50 درصد و بر اساس برخي برآوردهاي ميداني دوسوم جمعيت را تشكيل مي دهند. با اين حال، به اين گروه‌ها حقوق شهروندي برابر اعطا نشده است.» نويسنده در بخش‌هاي بعدي كتاب ادعا مي‌كند: «با توجه به زوال احتمالي جريان اسلام‌گراي سلفي و جريان اسلام‌گراي افراطي، گرايش ميانه‌رو اسلامي از پايگاه بيشتري در منطقه برخوردار خواهد بود» اما همزمان مي‌نويسد: دو عامل مي‌تواند تحقق چنين آينده‌اي را با مشكل روبه‌رو كند. به نوشته‌ی او، تداوم حضور دولت‌هاي اقتدارگرا در منطقه و گرايش تدريجي اسلام‌گرايان ميانه‌رو به سوي سكولاريسم اصلي‌ترين عوامل تهديد غلبه يافتن اسلام‌گرايي ميانه‌رو در منطقه خواهد بود.

اين پيش‌بيني در حالي است كه همزمان هراس مردم منطقه و حتي كشورهاي خارج از خاورميانه از گسترش اسلام‌گرايي افراطي روز‌به‌روز بيشتر مي‌شود. براساس مطالعاتي كه مؤسسه‌ی داده‌سنجي پيو انجام داده، بيشتر شهروندان خاورميانه رفتارهاي افراطي نظير حملات انتحاري يا اعمال محدوديت‌هاي بسيار سختگيرانه عليه جامعه را تأييد نمي كنند اما به‌ويژه پس از جنگ سوريه و گسترش نفوذ گروه‌هايي نظير داعش كه ترسناك‌تر از افراطيون گذشته بودند، هراس مردم منطقه از احتمال اوج‌گيري نفوذ اين گروه‌ها نيز افزايش يافته است. براساس اين ارزيابي مردم لبنان، تونس، مصر، اردن و تركيه بسيار بيش از قبل نگرانند كه مجموعه تحولات منطقه به بازگشت جريان‌هاي راديكال به قدرت منجر شود. بخش هاي پاياني كتاب «سياست و حكومت در خاورميانه (غرب آسيا) و شمال آفريقا» به بررسي شاخص‌هايي نظير دموكراسي، جامعهی مدني، توسعهی اقتصادي، محيط زيست و وضعيت زنان در خاورميانه مي‌پردازد.

منبع: روزنامه‌ی اعتماد، شماره‌ی 5178، سه‌شنبه ۱۶ فروردين ۱۴۰۱

معرفی کتاب «قانون و خشونت»

2 سال پیش

كتاب «قانون و خشونت» گزيده مقالاتي از جورجو آگامبن، كارل اشميت و والتر بنيامين است كه توسط گروهي از مترجمان زيرنظر مراد فرهادپور ترجمه و ازسوي نشر ني در 366 صفحه با شمارگان 1000 نسخه و قيمت 138 هزار تومان منتشر شد. مراد فرهادپور در پيشگفتار اين اثر آورده است: «اگر معتقد باشيم كه ريشه شناسي لغات، دست كم در  شكل معتدلش، واجد معنا و اهميتي فلسفی است، آن گاه براي درك و توضيح معناي دوگانه، كلمه «سياست» در توسل به فلسفه چندان ترديد نخواهيم كرد. معناي امروزي اين كلمه همان قدر روشن و واضح است كه تعريف آن تيره و غامض، ولي به هر حال، در نظر اكثر مردمي كه امروزه به فارسي سخن مي گويند، اين كلمه بيانگر شكلي از رابطه با قدرت و حاكميت است. اگرچه بسياري هنوز نسبت به اصل و نسب «سياست» مشكوكند، اما در گذشته اي نه چندان دور، اين كلمه نه فقط بر فرمان راندن، بلكه بر تنبيه و مجازات كردن نيز دلالت داشت. بنابراين، اگر همه معاني كهنه و نو اين كلمه را يكجا گردهم آوريم، مي توان گفت «سياست» چيزي است كه در آن واحد با حكومت و بدن، فرمانروایی و مجازات، يا به تعبير دقيق تر، با قانون و خشونت، سر و كار دارد. تعمق در باب معناي كلمه سياست و نحوه تحول آن در زبان فارسي نقطه شروع مناسبی براي تبيين مفهوم سياست، به ويژه مفهوم «سياست غربي» در تحليل تاريخي- مفهومي جورجو آگامبن است و تا آنجا كه به جوهر اصلي برداشت آگامبن از سياست غربي، يعني موضوع مركزي اين كتاب مربوط مي شود، از قضا بهترين كار ادامه همين مسير است. قانون و خشونت دو قطب يا جوهر طبيعي نيستند كه سياست را بتوان به مثابه فاصله يا خط رابط ميان آن دو تعريف كرد، حتا اگر اين تعريف به شيوه اي ديالكتيكي برحسب زوج مفهومي شباهت/تفاوت، يا همگرايي/واگرايي توصيف شود. سياست، در واقع، نه فقط شكافي ميان اين دو قطب، بلكه اساسا شكاف يا تنش بر سازنده نهفته در درون آن دو است. بدون اعمال خشونت سازمان يافته كه نهايتاً مبتني بر توانايي كشتن و اعمال خشونت جسماني است ــ هيچ قانون و حكومتي بر جاي نمي ماند؛ به همين ترتيب، هر نوع اعمال خشونت فردي و گروهي نيز جوياي آن است كه به قانون بدل شود و الگو و مبناي آن همان خشونت اجتماعي مشروع و رسميت يافته است.» در ادامه همين پيشگفتار آمده است: «سه متن اصلي كتاب حاضر كه جملگي مستقيما پيوند قانون و خشونت را تحليل مي كنند، عبارتند از: «منطق حاكميت» (آگامبن، كل بخش اول هومو ساكر، به استثناي فصل «شكل قانون»)، مفهوم امر سياسي (رساله اشميت) و «نقد خشونت» (بنيامين). دو متن آخر، في الواقع، مفاهيم، مضامين و ايده‌هاي اصلي پروژه فلسفي سياسي آگامبن را فراهم مي آورند. چنان كه گفتيم، در نظر اشميت، سياست چيزي نيست مگر تصميم‌گيري فرد حاكم در وضعيت استثنايي؛ يا به عبارت ديگر، كنش ناب ترسيم يك مرز در فضايي تهي ــ همان فضاي استثنايي برخاسته از تعليق هر گونه قانون ــ به قصد مشخص ساختن قلمرو حاكميت و ايجاد تمايز ميان درون و برون، خودي و غيرخودي و نهايتاً دوست و دشمن. از اين رو، گرد آمدن گروهي از آدميان در قالب يك گروه يا ملت واجد حاكميت سياسي در تقابل با ساير گروه ها، و امكان وقوع جنگ، مضمون اصلي «مفهوم امر سياسي» است.» آگامبن در قسمتي از كتاب با عنوان منطق حاكميت درباره پادوكس حاكميت توضيح داده است: «پارادوكس حاكميت عبارت است از اين واقعيت كه حاكم، در آن واحد، درون و بيرون نظام قانوني است. اگر حاكم حقيقت همان كسي است كه نظام قانوني قدرت اعلام وضعيت استثنايي و در نتيجه قدرت تعليق اعتبار خود نظام را بدو اعطا مي‌كند، آنگاه حاكم بيرون از نظام قانوني معتبر است و با اين حال بدان تعلق دارد، زيرا تصميم‌گيري در اين مورد كه آيا قانون اساسي بايد در كل تعليق شود، برعهده اوست.» اين نكته خاص كه حاكم «در آن واحد درون و بيرون نظام قانوني است تاكيد از من به هيچ وجه بي اهميت نيست: حاكم، كه واجد قدرت قانوني تعليق اعتبار قانون است، قانون خود را بيرون از قانون جاي مي دهد. اين بدان معناست كه پارادوكس حاكميت مي تواند به شكل زير نيز صورت بندي شود: «قانون بيرون از خودش است»، يا: «من، شخص حاكم، كه بيرون از قانون ام، اعلام مي كنم كه هيچ چيز بيرون از قانون نيست.» در بخشي ديگر از كتاب كه درباره امر سياسي است آمده است: «امر سياسي مي تواند مايه و توان خويش را از متنوع ترين جد و جهدهاي بشري اخذ كند، از انواع برابر نهادهاي ديني، اقتصادي، اخلاقي و غيره. امر سياسي جوهر خود را وصف نمي كند، بلكه تنها به شدت و حدت تجمع يا تفرقه انسان هايي اشاره دارد كه انگيزه هاي شان براي باهم ماندن يا از هم جدا شدن ممكن است ديني، ملي (به معناي قومي يا فرهنگي آن)، اقتصادي يا از نوع ديگر باشند؛ اين انگيزه ها مي توانند در زمان هاي مختلف به ائتلاف ها و جدايي هاي مختلف دامن بزنند. دسته بندي دوست دشمن واقعي به لحاظ وجودي آن چنان قوي و قاطع است كه برابر نهاد غيرسياسي، به محض بدل شدن به برابر نهاد سياسي، انگيزه ها و معيارهاي مطلقا مذهبي، مطلقا اقتصادي و مطلقا فرهنگي سابقش را كنار مي زند و آنها را تابع شرايط و نتايج وضعيت سياسي موجود مي سازد. در هر حال، آن دسته بندي اي همواره سياسی است كه رو به سوي اين حادترين امكان دارد. از اين روي، اين دسته بندي همواره همان دسته بندي بشري تعيين كننده است، يعني همان موجود سياسي. اگر چنين موجودي اصلا وجود داشته باشد، همواره همان موجود قاطع و تعيين كننده است و از آن حيث حاكم است كه تصميم گيری درباره وضعيت بحراني و اضطراري، حتا اگر استثنا باشد، همواره بي  برو برگرد برعهده آن است.»

منبع: روزنامه‌ی اعتماد، شماره ۵۳۰۴ – چهارشنبه ۲۳ شهريور ۱۴۰۱