
جامعهشناسانه اندیشیدن آخرین اثر زیگمونت باومن (۲۰۱۷-۱۹۲۵)، نظریهپرداز و جامعهشناس برجستهٔ لهستانیالاصل، است. آخرین ویراست این اثر پس از درگذشت باومن و با همکاری تیم مِی منتشر شده که ترجمهٔ حاضر از همین نسخه انجام شده است.
باومن و مِی در این اثر سعی میکنند مسائل اجتماعی را در چارچوب آخرین تحولات مفهومی آن بحث کنند. اینگونه است که جهانیشدن، تغییرات اقلیمی، تابآوری و دگرگونیهای ناشی از پیشرفتهای پُرشتابِ فنّاوریهای نوین در کنار مسائل و مفاهیم کلاسیک جامعهشناختی مانند نابرابری، عدالت اجتماعی و دربرگیری نشانده میشوند تا منظومهٔ جدیدی پی افکنده شود. کتاب حاضر مسیری بدیع و جذاب در تأمل بر این مسائل و تحولات پیچیدهٔ آنها میگشاید.
بنابراین، همانگونه که نویسندگان اشاره میکنند: جامعهشناسانه اندیشیدن ما را در فهم یکدیگر و خودمان یاری میدهد و تبیینهای ارزشمندی دربارهٔ پویاییهای جوامع و مناسبات اجتماعی فراهم میآورد. امیدواریم پس از مطالعهٔ این کتاب با ما همرأی و همنظر باشید که جامعهشناسی رشتهای شورانگیز، روشنگر و چالشبرانگیز است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهگزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رضا دستجردی: «جامعهشناسانه اندیشیدن» آخرین اثر زیگمونت باومن نظریهپرداز و جامعهشناس برجسته لهستانیالاصل و تیم می است که با ترجمه فرهنگ ارشاد بههمت نشر نی منتشر شده است. مولفین در این اثر میکوشند مسائل اجتماعی را در چارچوب آخرین تحولات مفهومی آن بحث کنند. اینگونه است که جهانیشدن، تغییرات اقلیمی، تابآوری و دگرگونیهای ناشی از پیشرفتهای پرشتاب فناوریهای نوین در کنار مسائل و مفاهیم کلاسیک جامعهشناختی مانند نابرابری، عدالت اجتماعی و در برگیری نشانده میشوند تا منظومه جدیدی پی افکنده شود. کتاب مسیری بدیع و جذاب در تأمل بر این مسائل و تحولات پیچیده آنها میگشاید. نیز، همانگونه که نویسندگان اشاره میکنند جامعهشناسانه اندیشیدن ما را در فهم یکدیگر و خودمان یاری میدهد و تبیینهای ارزشمندی درباره پویاییهای جوامع و مناسبات اجتماعی فراهم میآورد.
زیگمونت باومن همواره بهعنوان یکی از چهرههای جریانساز در اندیشه اجتماعی شناخته میشود. او با نقد بنیادین بر مدرنیته و تأکید بر مفهوم «مدرنیته سیال» توانست تصویری تازه از جهان معاصر و چالشهای آن ارائه دهد. کتاب «جامعهشناسانه اندیشیدن» یکی از مهمترین آثار اوست که نخستینبار در سال ۱۹۹۰ منتشر شد و بعدها با همکاری «تیم می» در ویراستهای دوم (۲۰۰۱) و سوم (۲۰۱۹) بازنگری و تکمیل گردید.
ترجمه فارسی این اثر از ویراست سوم انجام شده که پس از درگذشت باومن و بهمنظور بزرگداشت او منتشر شد. همین ویژگی کتاب را به سندی مهم در تاریخ اندیشه جامعهشناسی معاصر تبدیل میکند، چراکه میتوان آن را جمعبندی نهایی باومن در باب «چگونه اندیشیدن جامعهشناسانه» دانست.
کتاب در بدو انتشار با استقبالی گسترده مواجه شد و تنها طی هفت سال، هشتبار تجدید چاپ گردید. این استقبال نهتنها به نام بزرگ باومن بازمیگشت، بلکه ناشی از شیوه خاص او در توضیح و تحلیل مسائل اجتماعی نیز بود که پیچیدگیهای نظری را با تجربههای روزمره پیوند میزد. ساختار کتاب در ویراست دوم، دچار تغییرات چشمگیری شد. با اینکه خط فکری باومن ثابت ماند، اما چینش مباحث و انسجام مفهومی بهبود یافت. ویراست سوم نیز که تیم می مسئولیت بازنویسی آن را بر عهده داشت، علاوه بر بازبینی شکلی و بلاغی، مباحثی تازه درباره نقش فناوری اطلاعات، شبکههای اجتماعی و تحولات دیجیتال در روابط اجتماعی افزود که در دهههای اخیر بر زیست اجتماعی انسانها تأثیری انکارناپذیر گذاشتهاند.
مترجم فارسی در پیشگفتار تأکید کرده که ترجمه از آخرین ویراست انجام شده است، چراکه این نسخه نمایانگر کاملترین صورت اندیشههای باومن درباره این کتاب است. او همچنین توضیح میدهد که به دلیل سبک طولانی و گاه پیچیده جملات باومن و بازنویسیهای تیم می، در برخی موارد برای شفافسازی متن فارسی، واژههایی در کروشه افزوده است.
برای درک اهمیت این کتاب، آشنایی با زندگی پرچالش باومن ضروری است. او در سال ۱۹۲۵ در لهستان در خانوادهای یهودی متولد شد و در سالهای جنگ جهانی دوم بههمراه خانوادهاش به شوروی گریخت. پس از جنگ، تحصیلات جامعهشناسی را در دانشگاه ورشو به پایان رساند و به تدریس مشغول شد. باومن از همان آغاز، گرایشهای انتقادی و چپگرایانه داشت. او عضو حزب کمونیست لهستان بود، اما بهدلیل مخالفت با نظام سیاسی حاکم، در دهه ۱۹۶۰ از حزب کناره گرفت. در سال ۱۹۶۸ از دانشگاه اخراج شد و حتی تابعیت لهستانی خود را از دست داد. پس از مدتی اقامت در اسرائیل، به انگلستان مهاجرت کرد و در دانشگاه لیدز به تدریس پرداخت؛ جایی که تا پایان عمرش در آن زیست و بخش اعظم آثارش را پدید آورد.
باومن از اندیشههای متفکرانی چون مارکس، آدورنو، هورکهایمر، فوکو، لویناس و گرامشی تأثیر پذیرفت و توانست آنها را در دستگاه فکری انتقادی خود بازآفرینی کند. او با نگاهی انتقادی به مدرنیته، آن را عامل همزمان امنیت و محدودیت آزادی میدانست و از «ازخودبیگانگی» بهعنوان پیامد اجتنابناپذیر مدرنیته یاد میکرد. همین نگاه سبب شد که او به «پستمدرنیسم» توجه کند، هرچند خود بیشتر اصطلاح «مدرنیته سیال» را بهکار میبرد. ژاین یکی از کلیدواژههای اصلی در اندیشه باومن است که در تقابل با برداشتهای کلاسیک از مدرنیته قرار دارد. به باور او، جهان امروز سرشار از نااطمینانی، تغییر و تحول دائم، پیشبینیناپذیری آینده، شکاف میان قدرت و سیاست و فردیشدن امور است. در چنین شرایطی، مسئولیتها بیش از آنکه بر دوش ساختارهای رسمی باشد، بر عهده افراد گذاشته میشود. به باور مولف، این وضعیت اجتماعی «سیال» باعث میشود روابط انسانی، هویتها و ارزشها همواره در معرض دگرگونی باشند. از نظر باومن، جامعهشناسی تنها زمانی میتواند نقش روشنگرانه خود را ایفا کند که این سیالیت را ببیند و تحلیل کند.
کتاب حاضر بیش از هر چیز بر اهمیت «جامعهشناسانه اندیشیدن» تأکید دارد. باومن در این مسیر به ایده مشهور سی. رایت میلز جامعهشناس آمریکایی یعنی «تخیل جامعهشناسانه» ارجاع میدهد. او جامعهشناسی را نه رشتهای صرفاً دانشگاهی، بلکه راهی برای دیدن و فهمیدن زندگی اجتماعی معرفی میکند. در نگاه باومن، وظیفه جامعهشناس ارائه نسخههای آماده برای حل مشکلات نیست، بلکه نشان دادن ریشهها و زمینههای آنهاست. جامعهشناسی باید به ما کمک کند که بفهمیم چرا نابرابری، بیعدالتی، یا محدودیت آزادی شکل میگیرد و چگونه این مسائل در بافت اجتماعی بازتولید میشوند. در نتیجه، «جامعهشناسانه اندیشیدن» نوعی نگاه است که با عینک جامعهشناسی به جهان مینگرد و پدیدهها را در ارتباط متقابلشان با ساختارهای اجتماعی و تجربههای فردی بررسی میکند.
یکی از محورهای مداوم در آثار باومن، «اخلاق» است. او معتقد بود که جامعهشناسی بدون در نظر گرفتن بُعد اخلاقی ناقص خواهد بود. به همین دلیل برخی از مفسران او را «صدای اخلاق در دوران مدرنیته سیال» خواندهاند. باومن تحت تأثیر لویناس، اخلاق را «فلسفه نخستین» میدانست که پیش از هر نظریه اجتماعی باید در نظر گرفته شود. باومن همچنین در نقد مدرنیته بر این نکته پای میفشرد که پیشرفتهای عقلانی و فنی مدرنیته، نهتنها آزادی را تضمین نکرده، بلکه گاه به محدود شدن آن منجر شدهاند. همین نقد بنیادین او را در شمار برجستهترین متفکران ضدجهانیشدن قرار داد.
یکی از ویژگیهای جذاب کتاب، گفتوگوی ضمنی با دیگر متفکران است. برای مثال، باومن در مصاحبهها و نوشتههای خود بارها به آثار پیر بوردیو اشاره میکند و او را متفکری میداند که توانست شکاف میان نظریه و عمل را از میان بردارد. در همین کتاب نیز روح پیوند میان تحلیل نظری و زندگی روزمره جاری است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهگزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رضا دستجردی: «جامعهشناسانه اندیشیدن» آخرین اثر زیگمونت باومن نظریهپرداز و جامعهشناس برجسته لهستانیالاصل و تیم می جامعهشناس بریتانیایی است که اکنون با ترجمه فرهنگ ارشاد، جامعهشناس بههمت نشر نی منتشر شده است. باومن و مِی در این اثر میکوشند مسائل اجتماعی را در چارچوب آخرین تحولات مفهومی آن بحث کنند. اینگونه است که جهانیشدن، تغییرات اقلیمی، تابآوری و دگرگونیهای ناشی از پیشرفتهای پرشتاب فناوریهای نوین در کنار مسائل و مفاهیم کلاسیک جامعهشناختی مانند نابرابری، عدالت اجتماعی و دربرگیری نشانده میشوند تا منظومه جدیدی پی افکنده شود. بنابراین، همچنان که نویسندگان اشاره دارند «جامعهشناسانه اندیشیدن» ما را در فهم یکدیگر و خودمان یاری میدهد و تبیینهای ارزشمندی درباره پویاییهای جوامع و مناسبات اجتماعی فراهم میآورد. آنچه در پی میآید ماحصل گفتوگوی ایبنا با فرهنگ ارشاد مترجم کتاب است که پیشتر آثاری چون «نظریه طبقه تنآسا»، «نظریهپردازی انقلابها» و «مفاهیم بنیادی نظریه اجتماعی کلاسیک» نیز از وی منتشر شده است.
مولفین با تألیف «جامعهشناسانه اندیشیدن» قصد داشتند کدام خلأ جامعهشناسی را پر کنند؟
اجازه بدهید نخست مقدمه کوتاهی را درباره چگونگی تولید این کتاب در زبان اصلی (انگلیسی) عرض بکنم که شاید برای شناخت ژرفتر سایر پرسشهای مهم شما مؤثر باشد.
ایده «جامعهشناسانه اندیشیدن» اصالتاً در ذهن زندهیاد پروفسور زیگمونت باومن تبلور یافت که پایه اصلی انگیزه و تدوین هدف اصلی تألیف این اثر گردید. نخستین ویرایش یا به اصطلاح، چاپ اول این کتاب در سال ۱۹۹۰ و تنها با نام زیگمونت باومن انتشار یافت. از زمان چاپ نخست کتاب تا ۱۹۹۷ (تاریخ انتشار نسخهای که من در کتابخانه شخصیام دارم) این اثر هشت بار بازانتشار یافت و لابد این روند انتشار مجدد آن در سالهای بعدی ادامه داشته است. این در ویرایش دوم (۲۰۰۱) بود که نام پروفسور تیم می روی جلد کتاب به عنوان مؤلف دوم ثبت شد. من از روابط فکری و دوستانه دو نویسنده اثر اطلاع کافی ندارم. از پیشگفتار تیم می برای ویرایش دوم کتاب برمیآید که او از استقبال اهل علم نسبت به این کتاب آگاهی داشته و خودش هم آن را اثری مهم یافته است. بر این اساس و با احترام به شخصیت علمی باومن، پیشنهاد اصلاح ساختار کتاب و افزودن مطالبی درباره تأثیر تکنولوژی اینترنت و گسترش شبکههای مجازی در روابط روزمره زندگی را برای ویرایش دوم به باومن میدهد. باومن نه فقط با پیشنهاد تیم می موافقت میکند، بلکه میپذیرد که نام او بهصورت نویسنده دوم کتاب در روی جلد بیاید. همکاری این دو نفر، در جهت جامع و مانع بودن نسبی محتوا و ساختار این اثر به واقع مؤثر بوده است. سپس چون از سال انتشار ویراست دوم کتاب به بعد، نوآوریهای شگرف در فناوری اینترنت و اطلاع رسانی (IT) تغییرات و تحولات مهمی در روابط مجازی و واقعی مردم جهان پدید آورده بود، ناشر پیشنهاد تهیه ویرایش سوم کتاب را با افزودن آثار این نوآوریها در روابط اجتماعی و در «جامعهشناسانه اندیشیدن» را به نویسندگان اثر داد. برای ویرایش سوم که در سال ۲۰۱۹ انتشار یافت (که دو سال بود که باومن، سوگنانه درگذشته بود). تیم می این مطالب را با شرح بیشتر در پیشگفتار ویراست سوم نویسانده است.
حال لازم میدانم کمی از بیان حسب حال فراتر رفته و زمینه پاسخی علمیتر برای پرسشی که مطرح کردید فراهم آورم. معدودی از جامعهشناسان بر خصیصه سهل و ممتنع بودن در اظهارنظرهای جامعهشناختی و بهطور کلی در علم جامعهشناسی گفتوگو کردهاند. ممکن است پرسیده شود آیا علوم دیگر با این خصیصه درگیر نیستند؟ مگر خصوصیات مشترکی برای تشخیص بیان علمی در کلیت علم (طبیعی یا اجتماعی) وجود ندارد؟ ضمن پاسخ مثبت به این سئوال، چیزی که هست، خصیصه سهلوممتنع بودن و زمینه و نمودهای آن در جامعهشناسی، جایگاه ویژهای دارد. عموم مردم در زندگی روزمره اجتماعی، با امور گوناگون و پیچیده زندگی سروکار دارند، با آنها برخورد میکنند، داوری مینمایند و حتی عمل میکنند. این امور و برخورد با آنها گاهی مرتبط با قلمرو جامعهشناسی است و گاهی هم با مقتضیات علوم دیگر (طبیعی یا اجتماعی) مربوط میشود. این را باید افزود که برخورد با این امور و واکنش به آنها در بین عموم مردم بر مبنای چیزی به نام «فهم عام» (Common Sense)صورت میگیرد. اما چنانکه عرض شد تفاوت جامعهشناسی با علوم دیگر در این است که تفکر جامعهشناختی با فهم عام ارتباطی ویژه دارد، یعنی علم جامعهشناسی با توجه به موضوع-مایهاش، از جهات مختلف با فهم عام پیوند خورده است. به عبارت روشنتر، درگیری علوم دیگر با فهم عام و برخورد با امور زندگی، گاهیبهگاهی یا مقطعی است (مثلاً در حوزه اقتصاد و بحث عامه مردم درباره گرانی و تورم که مسئلهای بهواقع مهم است یا در حوزه علم پزشکی و درمان، که در معرض دخالت فهم عام قرار میگیرد). اما در «جامعهشناسانه اندیشیدن»، نه میتوان آن را دست کم گرفت (زیرا خودش موضوعی مهم در روابط اجتماعی عموم مردم و در جامعهشناسی است) و از سوی دیگر، فهم عام، شالوده دانش عمومی است که حداقل در جامعهشناسی، در مرحله «پیشا-علمی» قرار دارد. بدیهی است فهم عام، در تبیین، تحلیل، تفسیر، و ارزیابی معتبر علمی جایگاهی ندارد (از جمله در علم جامعهشناسی). چرا که تبیین، تفسیر، و ارزیابی معتبر علمی، با سازوکارها و بایستگیهایی ملازم است که فهم عام به این مرحله نرسیده، ولی جامعهشناس نمیتواند در فعالیت خود آن را نادیده بگیرد و این بنیان خصیصه سهلوممتنع بودن جامعهشناسی است. بهسخن کوتاه، قضاوت کردن در سطح فهم عام سهل است و کار روزمره عموم مردم. اما اظهارنظر مبتنی بر درک علمی (از جمله جامعهشناسانه اندیشیدن) نیاز به اندیشهورزی دقیق …
مفهوم «مدرنیته سیال» چگونه به شکلگیری نگاه مولفین به جامعهشناسی انجامید؟
باومن طی مصاحبهای که متن آن در یکی از خبرنامههای انجمن جامعهشناسی بریتانیا چاپ شده، بهروشنی میگوید که ابداع عنوان «مدرنیته سیال» از او نیست، بلکه این عنوان را از گیدنز وام گرفته و البته آن را پرورانده و کتابی هم با عنوان «مدرنیته سیال» در سال ۲۰۰۰ از او منتشر شده است. باومن مانند بسیاری از جامعهشناسان، بر مدرنیته نقد بنیادی دارد و بههمین خاطر به تفکر پسامدرنیته دل میبندد. اما بهتدریج بر پسامدرنیته نگاهی نقادانه پیدا میکند. بههمین خاطر، با توجه به شرایط کنونی جامعه جهانی ترجیح میدهد به جای پسامدرنیته، از ترکیب «مدرنیته سیال» استفاده کند. او عواملی مانند عدمقطعیت و بیاطمینانی، پیشبینیناپذیری امور اجتماعی، تغییرات و تحولات همیشگی، و شکاف بین قدرت و سیاست را از عناصر اصلی مدرنیته سیال میداند و بهاین ترتیب، چنانکه میفهمیم، این عنوان برای شرایط مزبور قابل توجیه است.
مولفین بارها بر اهمیت «اخلاق» در جامعهشناسی تأکید کردهاند. چرا اخلاق برای آنها اینقدر بنیادی بود؟
متشکرم از شما که بر این مقوله تمرکز نمودهاید، چراکه هم از جهت وضعیت کنونی جامعه ما و هم بحث اخلاقیات، در دیدگاه باومن موضوعی مهم است که فعلاً فقط به بخش دوم یعنی جایگاه اخلاقیات در پندار و کردار باومن میپردازم. درباره کردار او، حرف زیادی ندارم. فقط برای نمونه عرض میکنم که من در یکی از همایشهای سالانه انجمن جامعهشناسی انگلیس، همراه با گروه بزرگی از جامعهشناسان جهان، مخاطب نطق اختتامیه او درباره جهانیشدن و پاسخهای ایشان به پرسشکنندگان بودمو رفتار محترمانه باومن با مخاطبان و بهطور خاص با همسر بیمارش که روی صندلیچرخدار بود و در پایان آن، با خود من که خواستم متن سخنرانیاش را برای ترجمه به فارسی در اختیار من بگذارد، هیچگاه برایم فراموششدنی نیست. بههر حال، پاسخ دادن به پرسش جنابعالی درباره رویکرد باومن به اخلاق، خودش بهتنهایی نیاز به فرصت مناسبت و زمان بیشتری دارد. من کوشش میکنم با ماحصل برداشتی که از گفتهها و نوشتههای باومن دارم و همچنین با برداشت فشرده و مختصری از مقاله پروفسور بری اسمارت درباره شرح زندگی علمی و رهاورد نظری او (که در کتاب مجموعه مقالات «برداشتهایی در نظریه اجتماعی معاصر» تدوین الیوت و ترنر، ترجمه فرهنگ ارشاد به چاپ رسیده) عرایضی خدمتتان تقدیم کنم. اما باز هم پیش از ورود به پاسخ اصلی، لازم میدانم اشاره کنم که درباره تیم می (نویسنده دوم کتاب) اشارهای نمیکنم، زیرا هم اطلاع زیادی ندارم و هم اینکه این باومن است که جامعهشناس اخلاقگرا و پیشنهاددهنده «ترمیم اخلاقی جامعه» مدرن است و خواهینخواهی بحث اصلی به باومن اختصاص دارد.
باومن بهعنوان جامعهشناس اخلاقی، حداقل از این بابت دنبالهرو کانت، دورکیم، و امانوئل لویناس است. در اشارهای کلی از گفته کانت و دورکیم برمیآید که در مناسبات اخلاق با زندگی اجتماعی (علم اخلاق)، این مقوله مفهومی دولایه دارد و برای هرکدام از آنها در زبان لاتین واژه متفاوت به کار گرفته میشود: Morals و Ethics که میتوان هر دو را بهصورت «اخلاقیات» ترجمه کرد، اما تفاوتی بسیار ظریف و نیز بسیار مهم بین آنها وجود دارد. من واژه اول را به صورت «اخلاق فردی یا شخصی» و دومی را «اخلاق جمعی» ترجمه میکنم. مسلماً این دوجنبه اخلاق از یکدیگر جداییپذیر نیستند، اما هرکدام کارکرد متفاوت و مکمل یکدیگر در زندگی اجتماعی دارند.
به گفته اسمارت، باومن در مسیر تکامل فکری و پس از کشاکشهای دوران هیتلری و سالهای جنگ جهانی دوم و پسلرزههای آن در سراسر دهه ۱۹۶۰، در دهه ۷۰، کمکم از پایبندی به یک چارچوب فکری واحد و گرایشهای ایدئولوژیک گذر میکند (عمدتاً از مارکسیسم) و فکر میکند با تقویت تفکر انتقادی و بهویژه با تحلیل انتقادی سنت روشنگری و مدرنیته (و سپس پسامدرنیسم) میتواند با بیان دقیقتری به مسائل و تحولات اجتماعی بپردازد. از آن پس، در هر تحلیل رویکردی امور اجتماعی، توسل به نگرش مارکسیستی فقط یکی از عوامل نافذ در شکل دادن به اندیشه و گفتار او بود. باومن در نقد بر مدرنیته و توجه به پسامدرنیته بهمثابه راهبردی انتقادی و رهاییبخش، تا حدودی به جهانبینی اندیشمندان مکتب فرانکفورت نزدیک میشود. گو اینکه با آنها تفاوتهایی نیز دارد، چنانکه متفکران مکتب فرانکفورت در کارهای خود به تحلیل و نقد صنعت فرهنگ و جامعه بسیار مدیریت شده و سرکوبگری میپردازند و باومن بیشتر به نقد جامعه مصرفی (که همچون صنعت فرهنگ، از ترفندهای نظام مدرن سرمایهداری است) و نیز نقد تبلیغات اغواگرانه برای مصرف بیشتر (برساخت ارزشهای فرهنگ مصرف) علاقهمند میشود و حتی در نقد اغواگری به نظریهپردازی و پرداخت دورنمایی از فرانظریه روی میآورد. او در این رهگذر نقد اغواگری، به تأکید بر اهمیت اخلاقیات در جامعه میرسد. او در نقد فرهنگ و جامعه مصرفی این باور را بارور میکند که در شرایط کنونی جهانیسازی، نظام قدرت به جای اینکه جای پای خود را در قانونیت و مشروعیت خود در میان مردم بیندیشد، به سرکوبگری (دیدگاه فرانکفورتی) و اغواگری (باومنی) و تبلیغات برای فربه شدن جامعه مصرفی و فرهنگ و اخلاص مصرفگرایانه میپردازد. او بر بیتفاوتی اخلاقی و کمرنگ شدن اخلاقیات در شکلهای نوین زندگی امروز، نگاه نقادانه دارد. مبانی فکری دیدگاه باومن بر رویکرد دورکیم و همچون او در دنبالهروی از کانت و لویناس استوار است و بر این پایه، اخلاقیات را در ارتباط با الزامهای جامعوی (یا جامعه-زیستی) و در جهت تقویت همبستگی اجتماعی مورد توجه قرار میدهد. در همین رهگذر است که به لویناس روی آورده و بر گفته معروف او که «اخلاقیات، همان فلسفه نخستین بشر است» و بر مسئولیتپذیری اجتماعی بهمنزله ویژگی مقدم مؤکد در زندگی اجتماعی انگشت تأکید میگذارد.
بهنظر شما جامعهشناسی چه مسئولیتی در قبال مسائل اجتماعی (مثل نابرابری یا بحرانهای جهانی) دارد؟
موضوع کلی چگونگی برخورد علم جامعهشناسی با مسائل اجتماعی یک نکته است، و تقلیل دادن یا تحمیل امور اجرایی و دخالت عملی «حل مسئله» اجتماعی بر دوش جامعهشناسی و جامعهشناسان نکتهای دیگر است. برخی جامعهشناسان از دیرباز و تحت تأثیر آموزههای پارادایم پوزیتیویستی علم، تأکید داشتهاند که رسالت جامعهشناسی، دخالت مستقیم و ورود عملی و بهاصطلاح تجربی در مراحل اجرایی «حل مسئله اجتماعی» است و اصولاً علم جامعهشناسی را بر محوریت حل مسئله (Problem Solving) بازشناسی و تعریف کردهاند. من با توجه به آموزههای اندیشمندان مکتب فرانکفورت از آدورنوی پیر که بیش از نیم قرن از درگذشت او میگذرد تا هابرماس سالخورده امروز و نیز افرادی مانند باومن، کوشش میکنم در حد توان فکری و بیانی خودم نکاتی هرچند ناقص در پاسخ به این سئوال عرض نمایم. هابرماس وظیفه علم جامعهشناسی را بر پایه آموزههای سه پارادایم نظری علم توضیح میدهد. کسانی که کاروبار علم جامعهشناسی را در فضای تبیینی، و عملی و تجربی و در جهت پیشبینی و کنترل امور اجتماعی مهم میدانند، بر پارادایم پوزیتیویستی علم تأکید و تکیه میکنند. آنانی که اصولاً درک معنا و تفسیر و تأویل مسئله اجتماعی را مهمتر و در اولویت مینگرند از پارادایم تفسیری (پدیدارشناسی و هرمنیوتیک) کمک میگیرند. در پارادایم سوم که مورد توجه اصحاب مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی آنهاست، مهمترین وظیفه علم جامعهشناسی، ارزیابی و شناخت انتقادی امر اجتماعی است و در ارتباط با پرسشی که مطرح کردهاید، تشخیص مسئله، علتیابی تاریخی-اجتماعی وجود مسئله، کوشش در کشف زوایای نهفته آن و درک اولویت آن در محدوده شناخت و ارزیابی انتقادی علم قرار میگیرد. تصور من این است که رسالت اصلی علم جامعهشناسی، همین شناخت و ارزیابی انتقادی امر اجتماعی است و مطلوبتر آن است که در این کوشش، از راهبردهای پارادایم اول و دوم نیز باید کمک گرفت. به نظر میرسد چنانچه معرفتشناسی شناخت وجودی مسئله اجتماعی و بار حساسیت آن به دقت ارزیابی انتقادی شود، جامعهشناس رسالت و تکلیف خود را انجام داده است. دغدغه راهحل اجرایی حل مسئله بر عهده کارشناسان مجرب و سازمانهایی است که مستقیماً با جنبههای عملی و تجربی مسئله در یک زمینه خاص درگیر هستند. شناخت و ارزیابی مسئله ترافیک و ضرورت بازاندیشی نقادانه در رفع آن، به تحقیق جامعهشناسانه نیاز دارد، ولی حل آن در گرو درگیری و دخالت کارشناسانه متخصصان و سازمانهایی است که هم مسئولیت و هم تجربه دقیق و عملی در اینباره دارند.
بهباور شما جامعهشناسانه اندیشیدن بیش از هر چیز چه چیزی به ما میآموزد: روش علمی، نگاه انتقادی یا نوعی اخلاق اجتماعی؟
نکته مهمی در پاسخ ندارم که به عرض برسانم. شاید بتوان گفت کتاب موضوع بحث، توجه ما را بر اهمیت و ضرورت روش علمی اندیشیدن و تقویت آن بیشتر برمیانگیزد. نیز، اهمیت تفکر انتقادی و فربه کردن سنت انتقادی، و همچنین اهمیت و اولویت اخلاقمداری در کنش علمی را مورد تأکید قرار میدهد. «اقوام روزگار به اخلاق زندهاند / قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرزاد نعمتی، خبرنگار گروه فرهنگ روزنامهٔ هممیهن
زیگمونت باومن جامعهشناس و فیلسوف لهستانیالاصل (۲۰۱۷ـ ۱۹۲۵) زندگی پر فرازونشیبی داشت. در خانوادهای یهودی اما نهچندان مذهبی به دنیا آمد. بااینهمه انگ یهودیبودن در کنار فقر خانوادگی، او را آماج تحقیر همسالانش قرار داد و بدینترتیب نطفه گرایشهای انتقادی و چپگرایانه در وجودش بهبار نشست. ۱۴ ساله بود که آتش جنگ جهانی دوم شعلهور شد و کشور او یکی از نخستین سرزمینهای هدف هیتلر بود. چنین بود که برای خانواده او راهی جز فرار به شوروی باقی نماند. باومن اما در روسیه به ارتش لهستانیهای مهاجر پیوست و آنچنان عزمی در جنگ با آلمانها از خود نشان داد که مفتخر شد به دریافت مدال شجاعت.
پس از جنگ نیز شکوهمندانه به زادگاهش بازگشت و در ارتش فعالیتاش را ادامه داد. در همین دوران البته سویههای ضدصهیونیستی نیز در اندیشه او نمودار شد. نقد او به جنبش صهیونیسم بهقدری جدی بود که او را به مخالفتی قاطع با پدرش که به سفارت اسرائیل مراجعه کرده بود، واداشت. طنز ماجرا آنکه در همان سال ۱۹۵۳ که رابطه پدر و پسر شکرآب شد، باومن هم بهدلیل یهودیبودن از ارتش اخراج شد.
در کنار این بحرانها و باورها، باومن بعد از جنگ جهانی دوم، مارکسیستی راسخ و عضو حزب کمونیست نیز بود و قصد داشت در دانشگاه ورشو جامعهشناسی بخواند. خواند و به استخدام همان دانشگاه هم درآمد. در حزب و دانشگاه نیز البته مانند ارتش تحمل نشد. از حزب در دهه ۱۹۶۰ کناره گرفت و در ادامه وقتی مواضع انتقادی او نسبت به نظام سیاسی لهستان که از اقمار شوروی بود، نمایان شد، از دانشگاه نیز اخراج شد.
حتی بنا به روایتی موثق، تابعیت لهستانی او نیز در جریان وقایع ۱۹۶۸ که طی آن اکثر یهودیان لهستان از کشور اخراج شدند، لغو شد تا او بهناچار راهی سرزمینی شود که ۱۵ سال پیش پدرش را بهخاطر تلاش برای مهاجرت بدانجا نکوهیده بود؛ اسرائیل. او سه سالی آنجا ماند اما بهدلیل اعتراضاتش به اقدامات اسرائیل در قبال فلسطینیها، مجبور شد از مهاجرت دوباره. اینبار مقصدش انگلستان بود. در دانشگاه لیدز هم مشغول بهکار شد و اگرچه در سال ۱۹۹۰ بازنشسته شد اما همچنان، هم بهعنوان استاد ممتاز به تدریس و پژوهش ادامه داد، هم ازقضا مهمترین آثارش را در همین دوران بازنشستگی نوشت؛ کتابهایی در زمینه موضوعاتی همچون مدرنیته و هولوکاست، مدرنیته و عقلانیت، پستمدرنیته، مدرنیته سیال، جهانیشدن، مصرفگرایی، اخلاق و هنر ساختارشکنانه.
باومن در ایران متفکری ناشناختهای نیست و برخی از کتابهای او مانند «اشارتهای پستمدرنیته»، «عشق سیال: در باب ناپایداری پیوندهای انسانی»، «زندگی مصرفگرایانه»، «رتروتوپیا»، «آیا اصول اخلاقی در دنیای مصرفکننده شانسی دارد؟» و «آیا غنای عدهای اندک به سود همه ماست؟» ازجمله نوشتههای اوست که به فارسی بازگردانده شدهاند. بااینهمه جای یکی از اثرگذارترین تألیفات باومن در میان این بازگردانهای فارسی خالی بود؛ کتابی بهنام «جامعهشناسانه اندیشیدن» که نخستینبار در سال ۱۹۹۰ نوشته شد، پرفروش هم شد و در سال ۲۰۱۹ ویراست سوم از آن نیز با مشارکت تیم می، بهدست خوانندگان رسید.
این کتاب همانطور که از عنوان آن نیز پیداست، دیدگاه باومن را درباره موضع منحصربهفرد و مطلوب دانش جامعهشناسی روشن میکند و موضع نقادانه او نسبت به پدیدههای انسانی را نشان میدهد. باومن در این کتاب، از جامعهشناسیای دفاع میکند که در خدمت آزادی انسانی، عدالت اجتماعی و در راه کوشش برای مدیریت نابرابری باشد و دانشی که چنین غایاتی را پیگیری نکند، جامعهشناسی نمیداند.
در شکلگیری چنین نگرش ارزشمدارانهای نزد باومن که شاید در دیدگاههای پوزیتویستی رایج در علوم، امری غریب بنماید، زندگی شخصی و تجربههای متنوعی که او در حیات خویش با آنها دستوپنجه نرم کرد، بیتاثیر نبود. باومن دغدغههای اخلاقی و انسانی خود را در جریان فعالیت علمی به حالت تعلیق درنمیآورد و ابایی از ابراز این پیوستگی میان باور و دانش نیز نداشت. در همین کتاب نیز میگوید تفکر جامعهشناسانه یعنی نگرش رابطهای به کنشهای انسانی و فهمی تفسیری از جهان. این یعنی ما در جامعه زاده شدهایم و عضو جامعهای هستیم که پیش از ما وجود داشته است.
بنابراین ما در این مناسبات ساخته و پرداخته شدهایم و تجارب ما متاثر از ساختارهای اجتماعی هستد. بهبیانیدیگر ما وابسته به دیگرانیم و طرز نگاهمان به خودمان به میانجی این مناسبات شکل میگیرد. با این تفاسیر از نظر باومن جامعهشناسی دانشی تاملی و بازاندیشانه است که در عین تلاش برای شناخت ساختارها و محدودیتها، به فردیتها و امکانات نیز میاندیشد. بنابراین بهزعم باومن، جامعهشناسی در مقام یک حرفه مستلزم «ترکیبی متعادل از اعتمادبهنفس و فروتنی است. همچنین جامعهشناسی مستلزم قدری شهامت است»، زیرا «تفسیر تجارب انسانی پیشه و زندگیای نیست که بخواهم به افراد دمدمیمزاج توصیه کنم».
یکی از کسانی که ازنظر باومن توانسته است به تعادل موردنظر او در جامعهشناسانه اندیشیدن برسد و فاصله میان فهم جامعهشناختی و عمل اجتماعی را بردارد، پیر بوردیو است که باومن با ستایش از او، موفقیتاش را در کمرنگکردن مرزهای نظر و عمل، مهم قلمداد میکند و میگوید که بوردیو در عین تعهد علمی، هم توانست مرزهای بین حوزه عمومی و خصوصی را درنوردد، هم از درگیری با موضوعات فردی و اجتماعی پرهیز نداشت.
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این کتاب مینویسد.