آسمان برلین فیلم تاریخ است، کلام را و تنهایی آدمی را در دل تاریخ میبیند و نشان میدهد. دامیلِ فرشته به یک انسان عاشق میشود و انسان میشود، اما سراسر این سِیر هیچ به تبلیغ راه و رسم چگونه زیستن نمیرسد. تاریخ انسان را با تمامی شکوه و تمام نکبتش دوره میکند و میگوید که باز همین بودنِ پیچیدهی پر از تنهاییِ پر از زیباییِ پر از وحشت، به نبودنِ محض، و در ابدیتِ محض جاری بودن برتری دارد. فیلم همچون آثار ازو در گونهای سادگیِ ژرف ساخته شده است، و مثل سینمای تروفو زیباترین و زشتترین سویههای انسان را نشان میدهد بیآنکه هیچ سویهای را داوری کند، و درست مانند شاهکارهای تارکوفسکی شکوهمند است، و تصاویرش انگار بهراستی از ذهنیتی مقدس برآمدهاند. این حضورِ همزمانِ سادگی و شکوهمندی در آسمان برلین در آثار دیگر وندرس و اصلاً در سینما، چیزی نادر است.