
این رمان کوتاه و خوشخوان دربارهی عشق افلاطونی نافرجامی است که حول محور استاد دانشگاهی سختگیر و رواقیمسلک به نام الیزابت فینچ روایت میشود. نیل، راوی داستان، در کلاس فوق برنامه و آزاد «فرهنگ و تمدن» که مختص بزرگسالان است شرکت میکند و در طی آن ما از ماجرای علاقهی او به این استاد دانشگاه که در عین عزلتنشینی شخصیتی عجیب استوار و راسخ دارد مطلع میشویم. در ادامه متوجه میشویم افسار روابط شخصی و حتی خانوادگی نیل از دستش خارج شده و او اهمیت چندانی به آنها نمیدهد، و با این حال الیزابت فینچ و هر چه به او اندک ارتباطی دارد، حتی بعد از مرگ او، تبدیل به بزرگترین دغدغهی تمام زندگیاش میشود.
جذابیتهایی که همیشه در آثار بارنز سراغ داشتهایم در «الیزابت فینچ» نیز مشهود است: ماجرای عاشقانهای غریب، گریز به ناداستان (این بار از طریق علاقهی نیل به جولین مرتد و جستاری که دربارهی او مینویسد و همچنین یادداشتهای الیزابت فینچ که بعد از مرگش به دست نیل میرسند و راهنمای او در مسیر نوشتن این جستارند)، اشارات نه چندان آشکار اما هوشمندانه به تاریخ، زندگینامه، فلسفه و همچنین دعوت به اندیشیدن مستقل.
کدام واژهی دیگر در زبان انگلیسی این چنین با اسطوره درآمیخته، نابجا به کار رفته، نادرست فهمیده شده، به هزاران معنا و مقصود تفسیر شده، تباه شده و بر زبان میلیونها دروغزن جاری شده است، کدام واژه جز «عشق»؟ و آیا چیزی پیشپاافتادهتر از شکایت کردن و نالیدن از عشق وجود دارد؟ اما، با تمام این تفاصیل جایگزینی برایش نداریم، زیرا در عین حال به سد سکندر میمانَد، استوار، نفوذناپذیر، مقاوم در برابر طوفان، صاعقهشکن.
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این کتاب مینویسد.