فرزندان خانوادهای پیامی اضطراری از پدر و مادرشان دریافت میکنند تا هر چه زودتر خودشان را نزد آنها در شهر دیگری برسانند. سه فرزند این خانواده سراسیمه راهی منزل پدر و مادرشان میشوند و هر کدام در ذهن بدترین فرضیهها را تجسم میکنند. سرانجام حقیقت آشکار میشود، سرشار از ناگفتهها و کشمکشها و زخمهای نهفتة خانوادهای که تا آن روز خود را منسجم و متحد میدانست. این نمایشنامه به چندین زبان ترجمه شده و، پس از چهار سال، همچنان در پاریس بر روی صحنه است.
لوییز: آخه چرا مامان، چرا؟
ژن: خب برای اینکه دوستتون داریم!
پیر: نه نه! این حرفها تو کَت من نمیره!
لوییز: ببخشید مامان، اما اصلاً چه ربطی داره؟ این چه عشقِ عجیبغریبیه!
ژول: کاملاً عجیبغریب.
ژن: آره! دوست داشتن لزوماً معنیش خوشحال کردن نیست… و کار سادهای هم نیست، باور کنین.
(از صفحة ۶۷ متن)