از نظر این نوشتار، زنده به گور تلاش جانکاه سوژه برای دستیابی به هویت و فردیتی انضمامی در عصر تجدد آمرانه است. با شکست سوژه در زنده به گور، راهی جز بازگشت به پشت سر، پشت زمانها، و گفتوگو با سایه، اسطوره، و تاریخ نمیماند. دو داستان کوتاه داش آکل و مردی که نفساش را کشت، وجه ساختاری و پدرسالارانهٔ اسطوره را در فرهنگ و تاریخ ما بازنمایی میکنند. داش آکل روایتی تراژیک از جهانپهلوان سنّت حماسی ماست، و مردی که نفساش را کشت پایان امید به قهرمانِ درونی یا همان اَبَرمرد عارف ما. بوف کور بهمثابه منزل نهایی تحلیل این نوشتار، بازنمایی از سوژه، اسطوره، تاریخ و ایدئولوژی را در دوران مدرنیزاسیون آمرانه نشان میدهد. تجربهٔ شکست سوژه در زنده به گور و ناکارآمدی نخبگان فرهنگی اجتماعی سنت ما در مواجهه با جهان مدرن، در دو داستان داش آکل و مردی که نفساش را کشت، بهتماموکمال در بوف کور به هم میرسند. بدینترتیب، بوف کور به یکی از مهمترین اسناد و نوشتارهای فرهنگی در شناخت و بررسی تجربهٔ مدرنیتهٔ ایرانی مبدل میشود.