بورکمن: آن باد به چشم من نفس زندگی است. سلام همهی ارواحی است که در خدمت منند. حسشان میکنم… آن میلیونها ثروت محبوس در زمین را. میبینم… آن رگههای سنگاهن را که دستهای شاخهشاخهی پیچاپیچ اغواگرشان را به طرف من دراز کردهاند. در برابرم دیدم آن اشباحی را که به زندگی چشمک میزدند… شبی که در سردابههای بانک ایستاده بودم، چراغ در دستم. (مکث) شما مشتاق بودید که آزاد بشوید. من تلاش کردم. ولی قدرت نداشتم. گنج شما به اعماق فرو رفت. (دستهایش را دراز میکند) ولی من اینجا، در سکوت شب، در گوشتان زمزمه میکنم: من عاشق شمایم، ای شمایان که مثل مردگان در اعماق تاریکی خفتهاید! من عاشق شمایم، ای گنجهایی که با ملازمان شکوهمند قدرت و افتخارتان آرزومند حیاتید. من عاشق شمایم، من عاشق شمایم، من عاشق شمایم.