معرفی کتاب «سیاست و حکومت در خاورمیانه (غرب آسیا) و شمال آفریقا»

آيينه واقعيت‌هاي تاريخي خاورميانه

محمد لطف‌اللهي

اهميت تاريخي، سياسي، تمدني، فرهنگي و اقتصادي منطقه‌ی خاورميانه (غرب آسيا) و شمال آفريقا بر كسي پوشيده نيست و آگاهي از مسائل پيچيده اين منطقه بدون شناخت ويژگي‌ها و روندهايي كه وضعيت موجود را شكل داده ممكن نخواهد بود. هرچند بسياري از تحليلگران امروزه تأكيد دارند كه به دليل تغيير در منابع انرژي مورد استفاده در جهان و رقابت ابرقدرت ها نگاه‌ها به منطقه‌ی خاورميانه تغيير كرده و اين منطقه ديگر اهميت سابق را از منظر قدرت‌هاي جهاني ندارد، اما همچنان نمي‌توان انكار كرد كه آنچه در خاورميانه مي گذرد مي‌تواند به طور مستقيم روي مناسبات جهاني تأثيرگذار باشد. گفت‌وگوهاي ايران، كشورهاي 1+4 و ايالات متحده براي احياي توافق هسته‌اي، تلاش‌هاي ابرقدرتي نوظهور به نام چين براي گسترش نفوذ خود در خاورميانه و تداوم نياز جهان به منابع انرژي در اين منطقه كه بحران اوكراين بيش از پيش آن را آشكار كرد همه و همه نشان مي‌دهد خاورميانه هرچند كانون اصلي رقابت قدرت‌هاي بزرگ نيست اما همچنان يكي از مهم‌ترين و تأثيرگذارترين مناطق دنيا به شمار مي‌رود. حميد احمدي، استاد دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران در كتاب «سياست و حكومت در خاورميانه (غرب آسيا) و شمال آفريقا» كه چاپ اول آن در سال جاري منتشر شده تلاش كرده تا روايت كاملي از علل، عوامل و ريشه‌هاي وضعيت امروز اين منطقه ارايه كند. نقطه‌ی آغازين اين كتاب، تلاش نويسنده براي مشخص كردن محدوده‌ی جغرافيايي منطقه «خاورميانه» يا «غرب آسيا» و تشريح علل نام‌گذاري و اختلاف نظرها در اين حوزه است. نويسنده با توضيح هفت ديدگاهي كه پيرامون اين منطقه وجود دارد مي نويسد كه اكثريت كارشناسان اعتقاد دارند «منطقه‌ی خاورميانه، منطقه‌اي جغرافيايي شامل امپراتوري سابق عثماني و ايران است.» در اين كتاب كه زباني آكادميك دارد و سعي شده با نقشه‌ها و تصاوير، روايت گويايي از تاريخ و روندها در منطقه خاورميانه ارايه شود، خاورميانه «مهد تمدن‌هاي بشري» و «خاستگاه اديان بزرگ» معرفي شده است. نويسنده در بخش‌هاي آغازين با معرفي تمدن‌هاي كهن پيش‌زمينه‌اي براي تشريح وضعيت كنوني منطقه فراهم مي‌كند. بخش‌هاي انتهايي مهم‌ترين بخش‌هاي اين كتاب به شمار مي‌روند. نويسنده در اين بخش‌ها با نگاهي به ايدئولوژي‌ها و جريان‌هاي فكري تأثيرگذار بر روند اتفاقات تاريخي در منطقه خاورميانه و غرب آسيا، ناسيوناليسم و گرايش‌هاي فكري ناسيوناليستي را «مؤثرتر» از جريان‌هاي فكري ديگر مي‌داند، ضمن اذعان به تأثير ناسيوناليسم ايراني و حوادثي نظير ملي شدن صنعت نفت بر خاورميانه، جريان‌هاي ناسيوناليسم عربي و پان عربيسم، ناسيوناليسم تركي و پان‌تركيسم و ناسيوناليسم يهود را به عنوان جدي‌ترين و اثرگذارترين جريان‌هاي ملي‌گرايانه در منطقه ارزيابي مي‌كند و در ادامه به بررسي زمينه‌هاي شكل‌گيري بنيادگرايي اسلامي مي‌پردازد. شناخت ريشه‌هاي ناسيوناليسم در منطقه‌ی خاورميانه امري حياتي به حساب مي‌آيد، چرا كه نه‌تنها اين تفكر موتور حركتي اصلي برخي كشورها در منطقه به حساب مي‌آيد، دقيقاً همان كشورها براي تضعيف رقباي اصلي منطقه‌اي خود با معرفي كردن ناسيوناليسم به عنوان يك تفكر ضد بشري، رقباي‌شان را به اتخاذ رويكردهاي ناسيوناليستي معرفي مي‌كنند. ايمان الحسين، پژوهشگر سياست خارجي در شوراي روابط خارجي اتحاديه اروپا با بررسي اين مسئله در عربستان سعودي مي نويسد: «عربستان سعودي با در پيش گرفتن نوع خاصي از ملي‌گرايي در وضعيتي قرار گرفته است كه اين ملي‌گرايي سياست داخلي و خارجي اين كشور را هدايت مي كند.» به نوشته‌ی او، «هدف از توسعه‌ی اين نوع ملي‌گرايي كه ساختارهاي مذهبي در عربستان را به شدت تضعيف كرده، تثبيت جايگاه محمد بن سلمان وليعهد اين كشور است.» با اين وجود، عربستان سعودي كه نمونه‌اي از ملي‌گرايي جديد در جهان عرب به حساب مي‌آيد، ايران را به نقض حقوق اقليت‌ها از طريق تكيه بر ناسيوناليسم فارس متهم مي‌كند. العربيه‌ی فارسي، رسانه‌ی دولتي عربستان سعودي در اين خصوص ادعا مي‌كند: «ايران از شش مليت اصلي شامل عرب، بلوچ، كرد، فارس، ترك، تركمن و گروه‌هاي كوچك‌تر از ديگر گروه‌هاي قومي، زباني و قبيله‌اي تشكيل شده است. هيچ گروه قومي داراي اكثريت عددي نيست. ايران همچنين خانه‌ی سني‌ها، مسيحيان، يهوديان، بهاييان، زرتشتي‌ها، يارسان‌ها، مندايي‌ها و ديگران است. اين گروه‌هاي قومي و مذهبي حداقل 50 درصد و بر اساس برخي برآوردهاي ميداني دوسوم جمعيت را تشكيل مي دهند. با اين حال، به اين گروه‌ها حقوق شهروندي برابر اعطا نشده است.» نويسنده در بخش‌هاي بعدي كتاب ادعا مي‌كند: «با توجه به زوال احتمالي جريان اسلام‌گراي سلفي و جريان اسلام‌گراي افراطي، گرايش ميانه‌رو اسلامي از پايگاه بيشتري در منطقه برخوردار خواهد بود» اما همزمان مي‌نويسد: دو عامل مي‌تواند تحقق چنين آينده‌اي را با مشكل روبه‌رو كند. به نوشته‌ی او، تداوم حضور دولت‌هاي اقتدارگرا در منطقه و گرايش تدريجي اسلام‌گرايان ميانه‌رو به سوي سكولاريسم اصلي‌ترين عوامل تهديد غلبه يافتن اسلام‌گرايي ميانه‌رو در منطقه خواهد بود.

اين پيش‌بيني در حالي است كه همزمان هراس مردم منطقه و حتي كشورهاي خارج از خاورميانه از گسترش اسلام‌گرايي افراطي روز‌به‌روز بيشتر مي‌شود. براساس مطالعاتي كه مؤسسه‌ی داده‌سنجي پيو انجام داده، بيشتر شهروندان خاورميانه رفتارهاي افراطي نظير حملات انتحاري يا اعمال محدوديت‌هاي بسيار سختگيرانه عليه جامعه را تأييد نمي كنند اما به‌ويژه پس از جنگ سوريه و گسترش نفوذ گروه‌هايي نظير داعش كه ترسناك‌تر از افراطيون گذشته بودند، هراس مردم منطقه از احتمال اوج‌گيري نفوذ اين گروه‌ها نيز افزايش يافته است. براساس اين ارزيابي مردم لبنان، تونس، مصر، اردن و تركيه بسيار بيش از قبل نگرانند كه مجموعه تحولات منطقه به بازگشت جريان‌هاي راديكال به قدرت منجر شود. بخش هاي پاياني كتاب «سياست و حكومت در خاورميانه (غرب آسيا) و شمال آفريقا» به بررسي شاخص‌هايي نظير دموكراسي، جامعهی مدني، توسعهی اقتصادي، محيط زيست و وضعيت زنان در خاورميانه مي‌پردازد.

منبع: روزنامه‌ی اعتماد، شماره‌ی 5178، سه‌شنبه ۱۶ فروردين ۱۴۰۱

- نوشته های مرتبط

مروری بر نمایش‌نامهٔ «هفت‌گوشه»

17 ساعت پیش

زندگی بر لبه‏ انفجار/«هفت‏‌گوشه» روایتی است پست‌‏مدرن از زخم‌‏هایی که ترور و ترس بر روان آدمی می‌‏زند

سایمون استیونز که در سال ۱۹۷۱ در منچستر به دنیا آمده است، با نمایش‌نامه‌‌ای که از رمان مشهور مارک هادون، «ماجرای عجیب سگی در شب» اقتباس کرده بود، جوایز متعددی کسب کرد و شهرتی یافت. او در نمایشنامه «هفت گوشه» اما سراغ یک رخداد عینی (انفجارهای تروریستی لندن در سال ۲۰۰۵) می‌رود و متنی می‌آفریند که میان واقعیت و خیال حرکت می‌کند و مرز روشنی میان این‌دو باقی نمی‌گذارد. استیونز در این اثر تلاش کرده فاجعه‌ای‌ واقعی را در قالب نمایشنامه بازسازی کند اما به‌جای روایت خطی و سنتی، سراغ شکلی متفاوت از روایت رفته است؛ شکلی‌که گاهی به رمان شبیه است و گاهی به صحنه‌هایی تکه‌تکه که هرکدام جدا از دیگری معنا پیدا می‌کنند.

«هفت گوشه‌» از صحنه‌ هفتم آغاز می‌شود و قبل از آن، نشانی از معرفی شخصیت‌ها نیست. شروع داستان هم بیشتر مانند رمان است تا نمایش و خبری از دیالوگ نیست: «از خواب می‌پرم و فکر می‌کنم داره غرق می‌شه.» با همین نقطه‌ آغاز است که متوجه می‌شویم با یک نمایش‌نامه پسامدرن سر‌و‌کار داریم. در ادامه متن نیز ویژگی‌های یک متن پست‌مدرن خودنمایی می‌کنند زیرا روایت غیرخطی است، مرز میان واقعیت و خیال مبهم است و گاهی صحنه برعهده مخاطب است و حتی سکوت مخاطب نیز جزئی از نمایش می‌شود. همچنین در پایان هر صحنه با این دو نوشته مواجه می‌شویم: «تصاویری از جهنم. سکوت بازیگران.»

نویسنده در برخی قسمت‌ها داستان را افشاء می‌کند و با مخاطب صحبت می‌کند: «می‌خواین داستان مورد علاقه‌مو بدونین؟ همیشه پیش می‌آد، همیشه هم خنده‌داره…» و در ادامه به داستان بازمی‌گردد. گاهی جای دیالوگ‌ها چیزی نوشته نشده است و به‌جای آن خط تیره‌هایی جایگزین شده‌اند. تمام صحنه‌ها مانند یک خواب می‌گذرند اما این موضوع صدمه‌ای به داستان وارد نمی‌کند و مخاطب با شخصیت‌ها و روایت‌هایی گنگ همراه می‌شود تا داستان را کشف کند. برخی قسمت‌های آن جنون‌وار است: «همین الان از روی دیوار خونه‌م بیا پایین!»، «ـ داری می‌خندی یا گریه می‌کنی؟ ـ چی؟ ـ داری می‌خندی یا گریه می‌کنی؟»

نیاز به دوست داشته شدن

حادثه‌ای که نمایشنامه به آن اشاره دارد، انفجارهایی است که در ۷ ژوئیه ۲۰۰۵ توسط چهار تروریست در مترو و اتوبوس‌های لندن رخ داد. در این حملات، ۵۲ شهروند کشته شدند و بیش از ۷۰۰ نفر زخمی شدند. این رویداد یکی از تلخ‌ترین حملات تروریستی بریتانیا پس از جنگ جهانی دوم به‌شمار می‌رود. استیونز به‌صراحت این حادثه را پیش از شروع نمایش به مخاطب معرفی می‌کند اما نگران لورفتن داستان نیست. او می‌داند که هدف‌اش روایت جزئیات ماجرا نیست، بلکه می‌خواهد تجربه‌ انسانی و روانی آن را زنده کند. 

صحنه‌ها مانند تکه‌های منفجرشده کنار هم قرار می‌گیرند. درست مثل خود حادثه که همه‌چیز را ازهم‌پاشید، روایت هم از‌هم‌گسیخته و پراکنده است. همین شگرد پست‌مدرن باعث می‌شود که متن، شباهتی به خواب یا کابوس پیدا کند؛ جایی که آدم‌ها و جملات می‌آیند و می‌روند، بدون آن‌که شخصیت‌ها، هویت مستقل و پایداری داشته باشند.

در هر صحنه شخصیت‌ها فرق می‌کنند و نیازی به آشنایی با آن‌ها نداریم زیرا هر صحنه و هر شخصیت بر آسیب‌های واردشده بر افراد مختلف دلالت دارد؛ افرادی که در صحنه‌ آخر باز هم نامی از آن‌ها برده نشده و فقط یک خط درباره‌ آن‌ها و هرکسی که می‌تواند جای آن‌ها باشد، آمده است. با وجود آنکه شخصیت مستقلی دراین‌میان وجود ندارد اما ما با شخصیت‌های گذرا همراه می‌شویم و می‌دانیم که شاید آخرین دیدار و برخورد ما با آن‌ها باشد: «فقط دلم می‌خواد تو هم همین‌جوری منو دوست داشته باشی و تا ابد همین‌طور ادامه بدیم. می‌دونم که این‌طور نمی‌شه/ نه/ اما این چیزیه که از زندگی می‌خوام»

یکی از تأثیرگذارترین بخش‌های نمایش، جایی است که شخصیت‌ها از حسرت‌ها و خواسته‌های برآورده‌نشده‌ خود حرف می‌زنند: «ازت می‌خواستم، چیزی که ازت می‌خواستم این بود که… ازت می‌خواستم متوجه حضورم باشی. البته که هیچ‌وقت نبودی. نباید ازم می‌خواستی همدیگه‌رو ببینیم، نه، احتمالاً نباید می‌خواستی.» این جملات بیش از آن‌که درباره‌ ترور باشند، درباره‌ روابط انسانی‌اند؛ درباره‌ نیاز به دیده‌شدن و دوست‌داشته‌شدن در جهانی پر از خشونت.

زخم ترور بر پیکر بازماندگان

استیونز نشان می‌دهد که ترور و خشونت فقط جان آدم‌ها را نمی‌گیرد، بلکه ذهن و روان بازماندگان را هم زخمی می‌کند. او با جملاتی پراکنده و افکاری پریشان، ترومای پس از حادثه را بازتاب می‌دهد: «پیاده برگشتم خونه و دیدم ویرانه شده، از اون‌جا رسیدم به این‌جا و دیگه نمی‌تونم تحملش کنم و می‌خوام تمومش کنم…» این جملات نشان‌دهنده‌ درونی‌ترین تأثیرات حادثه بر روان آدم‌هاست که کم‌کم رنگ و بوی نابودی خود و دیگری به خود می‌گیرد: «اگه قدرتشو داشتم، همه‌رو با بمب می‌فرستادم هوا…» این ترسناک‌ترین فکر را همان شخصیتی بیان می‌کند که از این حادثه، آسیب خورده است و می‌داند ترور چه تاثیراتی بر آن‌هایی که جان سالم به‌در می‌برند یا زخمی می‌شوند، باقی می‌گذارد، اما بااین‌همه خود نیز خواهان نابودی است. چنین امری را اما چگونه می‌توان فهمید؟

شاید در اینجا فروید به کمک ما بیاید. او با طرح مفهومی به‌نام تاناتوس یا غریزه مرگ بدین اشاره کرد که انسان‌ها، در کنار میل به زندگی، میل ناخودآگاهی به بازگشت به حالت بی‌جان دارند؛ یعنی نابودی، فروپاشی و سکون. این میل در افرادی که یک رویداد آسیب‌زا را تجربه می‌کنند، بیشتر می‌شود زیرا میل دارند دوباره تجربیات آسیب‌زای خود را بازسازی کنند.

ملانی کلاین نیز معتقد بود که افراد گاه از راه تخریب «ابژه‌های درونی»، آرامش ذهنی می‌جویند، حتی اگر این تخریب، رنج‌آور باشد. بدین‌ترتیب می‌توان گفت: «هفت گوشه» نمایشنامه‌ای است که بیش از هرچیز، درباره‌ زخم‌های انسان معاصر حرف می‌زند؛ زخم‌هایی که حاصل خشونت، ترور و ترس‌اند. این متن نه‌فقط حادثه‌ای تاریخی را بازآفرینی می‌کند، بلکه تجربه‌ روانی و احساسی انسان‌ها را نیز به نمایش می‌گذارد.

منبع: روزنامهٔ هم‌میهن، ۱۰ مهر ۱۴۰۴

مروری بر کتاب «بیماری خانوادهٔ میم»

18 ساعت پیش

فروپاشی خانه و معنا/فائوستو پاراویدینو در نمایشنامه چند لایه بیماری خانواده میم نشان می‌دهد بحران خانواده، نه پدیده‌‌ای اجتماعی، که موضوعی اگزیستانسیال است

یاسمین طاهرزاده، کارشناس ادبیات

 

«بیماری خانواده میم» اثری چندلایه است از مشکلات یک خانواده که می‌توان در سطح وسیع‌تری چون نمونه‌ای کوچک از جامعه نیز به آن نگاه کرد. آن بیماری‌ای که پاراویدینو از آن صحبت می‌کند، فقط البته یک بیماری نیست. در این اثر، بیماری برای هر شخصیت به‌صورت جداگانه و از زبان دکتری روایت می‌‌شود که گاه حضوری مستقیم دارد و نقش راوی را ایفا می‌کند. بااین‌همه خود بیماری‌ها نیز به‌تنهایی معضل اصلی نیستند؛ گویی بحران‌های خانواده‌ میم گسترده‌تر از بیماری‌ها هستند؛ هرچند ریشه در همان‌ها دارند.

نمایشنامه درباره‌ خانواده‌ای است که پس از مرگ مادر، دچار بحران‌هایی شده است. لوئیجی که پدر خانواده است، دو دختر به‌نام ماریا و مارتا و پسر کم‌سن‌وسال‌تری به‌نام جانی دارد. دکتر از همان صفحات نخست از پدر به‌عنوان بزرگترین مشکل یاد می‌کند که زندگی مارتا و دیگران را غیرقابل تحمل کرده است. پدر نقش سنتی خود را در خانواده از دست داده و این موضوع یکی از بیماری‌های خانواده‌ آن‌هاست.

مادر نیز گویی افسردگی داشته و بر اثر خودکشی درگذشته است. در فقدان مادر و با پدری که در  حال فروپاشی تدریجی است، ماریا پا به عرصه‌ عشق می‌گذارد اما این رابطه نیز بر بستر تهدید‌ها و تزلزل‌های درونی خانواده شکل می‌گیرد؛ گویی عشق نیز در چنین خانواده‌ای بیمارگونه است و معنای حقیقی خود را از دست می‌دهد. داستان در موقعیتی ساده شروع می‌شود، پزشک محلی به‌عنوان راوی، واسطه شناخت ما از خانواده می‌‌شود و آرام‌آرام فضا به‌سمت تراژدی‌ پیش می‌رود.

یکی از نقاط‌قوت اثر، قدرت نمادپردازی آن است. پاراویدینو در خانواده‌‌ای بزرگ شده است که همه پزشک بوده‌اند و به‌همین‌دلیل او آشنایی خوبی با بیماری، درد و رنج دارد. بیماری البته فقط به وضعیت پدر محدود نیست بلکه به قلمروهای گسترده‌تری هم اشاره دارد؛ نابسامانی نقش‌ها، فروپاشی ارتباط میان اعضاء، فقدان معنا و احساس ناامنی در فضای خانه. پاراویدینو موفق می‌‌شود با استفاده از صحنه‌های ساده اما با دیالوگ‌های پرمحتوا، تصویری از بحران خانواده در دنیای معاصر عرضه کند؛ جایی‌که خانه دیگر پناهگاه نیست بلکه عرصه‌ای از تعارض و آشفتگی است.

همچنین می‌توان در سطح دیگری به این نمادپردازی پرداخت. اگر خانواده نهادی کوچک از یک جامعه باشد، می‌توانیم آن را در این اثر همچون جامعه‌ای بدانیم که پایه‌های آن متزلزل و سست است و هرچه تلاش کنیم که پایه‌های محکم و جدیدی بر آن‌ بسازیم، باز هم سقوط خواهد کرد.

زبانی میان سخن عادی و تک‌گویی روانکاوانه

زبان نمایشنامه، موقعیتی میان سخن عادی و مونولوگ‌های روانکاوانه دارد. این حالت باعث می‌‌شود خواننده، هم با شرایط ملموس شخصیت‌ها رو‌به‌رو شود، هم با ابعاد ذهنی و درونی‌شان. جانی در گفت‌و‌گو با ماریا می‌گوید: «آدم تو مدرسه یاد می‌گیره تگرگ بده چون انگورو خراب می‌کنه، مه بده چون بابا رو وقتی داره از سرکار برمی‌گرده کلافه می‌کنه و برف فقط برای محافظت از گندم خوبه. این‌ها همه اشتباهه. انسانو محور فرض می‌کنن. فاشیستیه. (فکر می‌کند.) اما بعد از مدرسه‌ ابتدایی دیگه آدم بهش فکر نمی‌کنه.» در جایی دیگر مارتا خطاب به لوئیجی می‌گوید: «یه زمانی مریض نبودی. دنیا نیست که داره عوض می‌شه، تویی که عوض شدی.»

نکته‌ دیگری که در اثر به‌چشم می‌آید، نقش پزشک و فضای پزشکی است. پزشک محلی که در شروع نمایشنامه حضور دارد، نماد ورود یک عنصر بیرونی به فضای بسته‌ خانواده است. این عنصر نه‌تنها به‌عنوان واسطه‌ روایت، بلکه به‌مثابه شاهدی از فروپاشی معنایی خانواده عمل می‌کند. پزشکی که دیگر فقط درمانگر نیست، بلکه مراقب ناگزیر زوال یک ساختار خانوادگی است. این تقابل میان مراقبت و زوال، میان حرفه‌ای که قرار است سلامت را تضمین کند و وضعیتی که سلامت خانواده از آن تهی می‌شود، یکی از جذاب‌ترین تم‌های نمایشنامه است.

پایان رهاشده؛ ضعف اثر یا انتخاب نویسنده؟

 با وجود ارزش‌های نمایشی و قدرت فضاسازی پاراویدینو، «بیماری خانواده میم» در برخی بخش‌ها از انسجام مفهومی و تعادل لحن دور می‌شود. اثر در میانه‌ راه، میان نمادگرایی و واقع‌گرایی معلق می‌ماند و شخصیت‌ها گاه به تکرار و انفعال می‌رسند. همچنین ترجمه‌ فارسی هرچند وفادار است، ولی از انتقال عاطفه و طنز ایتالیایی بازمانده است. پایان اثر، نه از جنس ابهام خلاق بلکه از جنس رهاشدگی است و شاید همین رهاشدگی، تصویری از خانواده‌ مدرن باشد که نویسنده خواسته یا ناخواسته ترسیم می‌کند.

درنهایت «بیماری خانواده میم»، ما را وادار می‌کند نگاهی دوباره به مفهوم خانه و پیوندهای انسانی داشته باشیم. پاراویدینو از دل یک خانواده‌ کوچک، روایتی جهان‌شمول از تنهایی و فروپاشی را خلق می‌کند. بیماری در این اثر فقط در بدن پدر نیست؛ در روابطی ا‌ست که دچار فرسودگی، تکرار و بی‌معنایی شده‌اند. خانه ـ که در سنت ادبی و فرهنگی، نماد آرامش و پناه است ـ در این نمایش به صحنه‌ اضطراب و گریز بدل می‌شود.

ناتوانی انسان مدرن در زیستن با دیگری

اثر در ظاهر ساده و معمولی پیش می‌رود اما در لایه‌های زیرین، نوعی تأمل فلسفی بر ماهیت «زیستن با دیگری» را شکل می‌دهد. مرگ مادر، سکوت پدر و سردرگمی فرزندان، استعاره‌ای از نسلی است که در میان گذشته و آینده، ریشه و میل، در رفت‌وآمد است و نمی‌داند کدام را انتخاب کند. در چنین جهانی، بیماری دیگر امری فردی نیست، بلکه به نظامی از روابط و ارزش‌ها سرایت کرده است.

پاراویدینو با این نمایشنامه نشان می‌دهد که بحران خانواده، نه پدیده‌ای صرفاً اجتماعی بلکه موضوعی اگزیستانسیال است؛ نشانه‌ای از ناتوانی انسان مدرن در برقراری گفت‌وگو، هم با دیگری و هم با خویشتن. شاید به‌همین‌دلیل است که خواندن این اثر تجربه‌ای تسلی‌بخش نیست، بلکه آیینه‌ای‌ است تلخ در برابر خواننده. «بیماری خانواده میم» ما را درمان نمی‌کند اما وادارمان می‌کند به تماشای زخم‌ها بنشینیم و شاید همین مواجهه، آغاز درمان باشد.

منبع: روزنامهٔ هم‌میهن، ۸ آبان ۱۴۰۴

مروری بر کتاب خدا، مرگ و زمان

18 ساعت پیش

خدا را باید وجدان کرد

فرزاد نعمتی، خبرنگار روزنامهٔ هم‌میهن

کتاب «خدا، مرگ و زمان» اثری فلسفی است که بر اساس درس‌گفتارهای امانوئل لویناس، متفکر فرانسوی لیتوانیایی‌تبار در سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۶ در دانشگاه سوربن فرانسه تدوین شده است. این درس‌ها شرح و تفسیر سه واژه‌اند: خدا، مرگ و زمان. بخش اول این کتاب به دو مفهوم مرگ و زمان می‌پردازد و بخش دوم به مفهوم خدا اختصاص دارد. گردآورنده این کتاب ژاک رولان از شاگردان لویناس بوده و با یادداشت‌ها و تفسیرهایی که به متن اصلی افزوده است، آن را فهم‌پذیرتر کرده است. بدین ترتیب از غموض و پیچیدگی کتاب اندکی کاسته شده است.

با این همه همچنان باید با مترجم کتاب به فارسی موافق بود که نوشته است: «متن کتاب به‌هیچ‌وجه ساده نیست و سخت‌خوانی خود را در ترجمه نیز نشان می‌دهد. برای مثال شاخصه‌هایی همچون تکرار چندباره عبارات، استفاده از تک‌کلمه‌ها، جمله‌های بدون فعل و… در سرتاسر متن دیده می‌‌شود که برای فهم کامل مستلزم خوانشی چندباره با مکث و تامل است.»  

منتقد فلسفه غرب

لویناس به طور کلی فیلسوفی منتقد سنت فلسفی غرب است اما این نقد را در بستر گفت‌وگویی خلاقانه و حتی می‌‌شود گفت همدلانه با فلاسفه بزرگ غربی پیش می‌برد. برای نمونه او در آغاز بسیار متأثر از هایدگر بود و نقدش بر هوسرل را نیز از هایدگر وام می‌گرفت اما بعدتر نسبت به هایدگر نیز موضعی نقادانه اتخاذ کرد زیرا از همکاری این فیلسوف دوران‌ساز با نازی‌ها اطمینان خاطر یافت. از نظر لویناس این عمل نادرست البته نافی جایگاه والای فلسفی هایدگر نیست و «وجود و زمان» را نمی‌توان به عنوان یکی از پنج کتاب بزرگ فلسفه غرب نادیده گرفت، اما با همه این‌ها در خطادانستن رفتار فیلسوف نیز نباید مماشات به خرج داد و درصدد توجیه آن برآمد.  

لویناس در این مجموعه درسگفتارها هم رویکرد نقادانه‌اش را حفظ کرده و با همین روش به سراغ اندیشه‌های فلاسفه‌ای همچون هگل و هایدگر رفته است. او می‌کوشد مفاهیم بنیادین هستی، مرگ و خدا را از منظر اخلاقی و اگزیستانسیال بازخوانی کند. اهمیت این بازخوانی در آن است که از نظر لویناس و برخلاف نظر هایدگر، «اخلاق شاخه‌ای از فلسفه نیست، بلکه فلسفه اولی است». در اینجا نیز او وقتی سراغ این مفاهیم می‌رود درکی متفاوت از آنها عرضه می‌دارد. این البته امری بی‌سابقه نیز نیست و می‌دانیم که میان برخی از مقولات طرح شده در این کتاب با دیگر آثار لویناس همپوشانی‌هایی وجود دارد.

زمان و دیگری

از لویناس کتابی دیگر نیز به فارسی ترجمه شده است با عنوان «زمان و دیگری». در آن کتاب لویناس می‌گوید نباید به زمان همچون تنزلی از جاودانگی بیندیشیم، بلکه بهتر آن است زمان را نوعی رابطه تصور کنیم با آن‌که، فی‌نفسه غیرقابل شبیه‌سازی است؛ یعنی چیزی مطلقاً دیگری است و به شبیه‌سازی از طریق تجربه تن نمی‌دهد. به بیانی دیگر نزد لویناس زمان رابطه‌ای است با آنچه فی‌نفسه نامتناهی است و به ادراک تن نمی‌دهد. 

سوالی که اینجا ممکن است پیش آید این است که وضع آن نامتناهی در این رابطه چگونه خواهد بود؟ لویناس می‌گوید این نامتناهی یا این دیگری، هنوز باید این امر را تاب آورد که ما آن را با اشاره‌ انگشت‌مان به سویش در ضمیر اشاره‌ای این ــ همچون شیئی ساده ــ نشان دهیم، یا این رنج را تحمل کند که برای مشخص‌کردنش، حرف تعریف معین یا نامعینی را به آن بیافزاییم. به زعم لویناس این معضل در رابطه با امرنادیدنی، فقط از ضعف شناخت بشری برنمی‌آید، بلکه ناشی از نابسندگی چنین شناختی در نسبت با نامتناهیِ مطلقاً دیگری نیز است. از این منظر، زمان هموارگی رابطه ـ رابطه‌ی اشتیاق و انتظار است.

نه به خدای مفهومی

حال بیاییم و در وهله بعد به سراغ آن نامتناهی برویم یعنی «خدا». لویناس البته برهانی برای اثبات وجود خدا اقامه نمی‌کند و اصلاً این مسئله او نیست. به همین دلیل هم هنوز کسانی او را مدافع دین و خدا و دسته‌ای ملحد می‌دانند. نزد لویناس اما بحث اصلی این است خدا مربوط است به حوزه اخلاق. به یاد آوریم که او اخلاق را مقدم بر هستی‌‌شناسی و فلسفه می‌دانست و بنابراین اینجا نیز وقتی به خدا می‌اندیشد خدایی را مد نظر می‌آورد که در روابط میان انسان‌ها می‌توان آن را پدیدارشناسی کرد. چنین خدایی از جنس «باید»ی مقدس است که برهان‌پذیر نیست بلکه الهام‌دهنده است.

لویناس با خدای مفهومی کاری ندارد و می‌گوید گواهی‌دادن به خدا یک اندیشه نیست بلکه یک عمل است که در رابطه من با دیگری منکشف می‌شود. در چنین تفسیری وجدان اخلاقی که سوژه درون خود حس می‌کند به‌نوعی ظهور و وجهی از صدای خدا است. بنابراین شاید بشود گفت اندیشه لویناس یادآور آن سخن مشهور مایستر اکهارت است: «خدایا مرا از خدا نجات بده».

منبع: روزنامهٔ هم‌میهن، ۲۷ مهر ۱۴۰۴

مروری بر کتاب «پایانی که آغاز من است»

19 ساعت پیش

کمونیستی که معنوی شد/شرحی از زندگی و زمانه تیتسیانو ترتسانی که از انقلاب سیاسی به انقلاب درونی رسید

فرزاد نعمتی، خبرنگار گروه فرهنگ روزنامهٔ هم‌میهن

تیتسیانو ترتسانی (2004ـ 1938) روزنامه‌نگار و نویسنده ایتالیایی را باید ازجمله موثرترین خبرنگاران سیاسی قرن بیستم دانست؛ روزنامه‌نگاری‌که کمتر لحظه‌ای آرام و قرار داشت و نه‌فقط در شغل‌اش که در زیست شخصی‌اش نیز، کنجکاوی مواجهه با نادیده‌ها، ناشنیده‌ها، شهامت حضور در میادین نبرد و مشاهده مستقیم فجایع جنگی، اصلی همیشه برقرار بود. کتاب «پایانی که آغاز من است» مشتمل بر گفت‌وگوی بلند تیتسیانو با فرزندش فولکو است؛ آن‌هم در شرایطی‌که همه می‌دانند سرطان و مرگ به‌زودی خبرنگار کهنه‌کار را از این دنیا خواهد برد.

او در روزهای آخر عمرش، فرزندش را فرا می‌خواند تا با او از بالا و پایین زندگی و پایان زیبای آن سخن بگوید: «چه می‌شد اگر من و تو هرروز یک‌ساعت می‌نشستیم و تو چیزهایی را که همیشه می‌خواستی از من بپرسی، از من می‌پرسیدی و من آزادانه در مورد هرچیزی که برایم مهم است، از داستان خانواده‌ام گرفته تا سفر بزرگ زندگی، صحبت می‌کردم؟» 

کار تو روزنامه‌نگاری است، نه مدیریت فروش

تیتسیانو در خانواده‌ای فقیر و کارگری در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد اما تجربه‌های تلخی که از فقر خانواده چشید، او را مصمم کرد که از محیط کوچک زندگی در محله‌ای کارگرنشین بیرون بزند و دنیایی بزرگ‌تر را تجربه کند. اسم‌ا‌ش را هرچه بخواهید بگذارید؛ چه شانس و تصادف، چه بخت و اقبال، اما خیلی‌چیزها و البته عزمی راسخ دست‌به‌دست هم دادند تا آن نوجوان نوجو، دو، سه دهه بعد سر از شرق آسیا درآورد و به خبرنگار نشریه اشپیگل آلمان در ویتنام، چین و کامبوج بدل شود تا یکی از معدود خبرنگاران غربی باشد که شاهد سقوط سایگون به‌دست ویت‌کنگ‌ها و سقوط پنوم‌پن به‌دست خمرهای سرخ در اواسط دهه ۱۹۷۰ باشد.

بماند‌که خودش می‌گفت، هنگامی‌که مسلمانان آسیای مرکز‌نشین، مجسمه لنین را الله‌اکبر گویان بر زمین می‌انداختند، جز او خبرنگاری آن لحظات را ثبت نمی‌کرد. در این‌مسیر البته کم سختی ندید و حتی گاهی راه‌هایی سراسر متفاوت را گذراند. نخست رفت سراغ خواندن حقوق. بعد از آن، چندسال شد مدیرفروش شرکت بزرگی به‌نام اولیوتی. هیچ‌کدام از این کارها رضایت‌اش را جلب نمی‌کرد.

وسط همه این کارها البته عاشق هم شد و با دختری آلمانی از خانواده‌ای محترم و متنعم ازدواج کرد. همین آنجلای جوان هم بود که روزی او را به خود آورد: «چرا دست از این کار نمی‌کشی؟ چرا استعفا نمی‌دهی؟ تو مگر همیشه نمی‌خواستی خبرنگار و نویسنده باشی، چرا نمی‌روی سراغ کار خودت؟» 

آمریکایی‌های نژادپرست

جدا از توصیه‌های همسر، او باز به‌طرزی اتفاقی در دانشگاه جان هاپکینز بولونیا و درحالی‌که قرار بود در سمینار مدیران اروپایی و آمریکایی شرکت کند تا مدیری قابل برای اولیوتی پیدا کند، بورسیه دوساله تحصیل در آمریکا را در دستانش دید. ماجرا آن بود که تیتسیانو از کودکی گرایش‌های عدالت‌خواهانه پیدا کرد، در جوانی نیز انگاره‌های دست چپی سوسیالیستی و طرفدار عدالت اجتماعی در ذهن‌اش وول می‌خورد، بنابراین در آن سمینار نتوانسته بود در مقام یک مدیر منابع انسانی محترم حفظ ظاهر کند.

برخاسته بود و در سخنرانی آتشینی مظلومیت ویتنامی‌ها و جنایات آمریکا را محکوم کرده بود. این رفتار، واکنش یکی از مدیران بنیاد هارکنس را در پی داشته بود. به او گفته بود، چرا اینقدر با کینه از آمریکا حرف می‌زنید؟ جواب شنیده بود: «شاید چون آنجا را نمی‌شناسم. تابه‌حال آنجا نبوده‌ام.» او نیز به این جوان ضدآمریکایی پیشنهاد بورسیه را داده بود.

این البته پروژه‌ای بود که بنیاد هارکنس طی آن برخی از جوانان اروپایی را به آمریکا دعوت می‌کرد تا، هم با فرهنگ آمریکا آشنا شوند، هم ذهنیت مناسبی درباره این کشور پیدا کنند و بعدتر بتوان از وجودشان بهره برد. بورسیه بنیاد هم برای تیتسیانو بسیار جذاب بود و به‌سرعت آن را پذیرفت.

فرمول بنیاد اما دراین‌زمینه غلط از آب درآمد، چون او بعدتر و تا دم‌مرگ نیز نگاه مثبتی به آمریکا نداشت: «آمریکا سرزمینی است عمیقاً نژادپرست، به‌دور از عدالت و لبریز از تبعیض». از نظر او: «بیماری مزمنی که آمریکایی‌ها از آن رنج می‌برند این است: خود را خلق برگزیده خداوند می‌دانند و برای پیشبرد اهداف‌شان به هر کاری مجازند». بدون تردید آنچه نیز در ویتنام دیده بود، در شکل‌گیری چنین تصویر تاریکی بی‌تاثیر نبود: «چطور ممکن است انسانی‌که در سینه قلبی دارد، در چنین جنگی جانب آمریکایی‌ها را بگیرد؟ آخر آنها در آنجا چه‌کار داشتند؟» 

رسالت استقلال قلم از قدرت

با همه این نقدهای بنیادین به آمریکا، تیتسیانو نمی‌توانست آزادی رسانه‌ها را در آن سرزمین انکار کند: «زیبایی کار روزنامه‌نگاران در آمریکا این است که هرچه بخواهند به شیواترین شیوه می‌نویسند و لازم نیست از کسی بترسند یا تعارف کنند. این ویژگی با خصیصه آنارشیستی من جفت‌وجور بود.» همین روحیه آنارشیستی هم بود که اصل خدشه‌ناپذیر استقلال قلم از قدرت را راهنمای عمل او قرار می‌داد.

قدرت حقیقی روزنامه‌نگاری را در این می‌دانست: «این احساس که پی‌بردن به حقیقت و نوشتن درباره آن حق توست». چنین حسی را منشأ نیرویی قدرتمند قلمداد می‌کرد که باعث می‌شد، روزنامه‌نگار در مقابل هیچ‌کس سر خم نکند. به قول خودش: «حتی در کشوری چون چین که آزادی روزنامه‌نگاری به سخره گرفته می‌شد، من می‌گفتم: «شما کار خود را انجام می‌دهید و من خبر خودم را درباره آن می‌نویسم!». دراین‌زمینه روزنامه‌نگاری چون ادگار اسنو منبع الهام‌اش بود. 

مسحور چین

وقتی تظاهرات علیه جنگ ویتنام در خیابان‌های آمریکا جریان داشت، تیتسیانو البته در کتابخانه دانشگاه کلمبیا در نیویورک، روی کتاب‌های چینی قوز کرده بود و مسحور جادویی بود که از «کتاب سرخ» مائو برمی‌خاست. به‌دنبال چیزی بود که جایگزین ارزش‌های غربی شود و به‌همین‌دلیل در آمریکا رفته بود سراغ یادگیری زبان چینی. تجربه انقلابی که در چین به‌راه افتاده بود و بعدتر با انقلاب فرهنگی تداوم یافته بود، بسیاری از جوانان اروپایی را مسحور خود کرده بود و تیتسیانو نیز از این سحر برکنار نبود.

حتی اسم فرزندش را مائو انتخاب کرد اما دفتر ثبت احوال با این نام مخالفت کرد. طرفدار چه‌گوارا هم بود و می‌گفت: «شاید این آدم در عالم سیاست می‌لنگید، اما انسان شریفی بود». در ذهن او، حتی دم‌مرگ و با وجود اذعان‌اش به فاجعه‌بار بودن تجربه‌های چین و شوروی، آن جوانان آرمانگرای ۱۹۶۸ که شعارشان بود «پیروز باد آرمان جوانان»، شأنی بالاتر از جوانان آغاز هزاره‌سوم داشتند که «به هیچ‌چیز ایمان ندارند و از هر آرمانی دوری می‌کنند» و بدتر از آن؛ «فوتبال، موتورسواری، ورزش و مُد، مغز آنها را پر کرده است.»   

اخراجی

با چنین تفاسیری در همان آمریکا دوره کارآموزی روزنامه‌نگاری را به هر مشقتی که بود، گذراند اما هنوز تا خبرنگاری در چین راهی ۱۳ ساله درمیان بود. سال ۱۹۶۷ تقاضای سفر به چین کرد و در ۱۹۸۰ وقتی بالاخره چینی‌ها بعد از مرگ مائو به این نتیجه رسیدند که بهتر است تعدادی روزنامه‌نگار خارجی را بپذیرند، او نیز در زمره اولین گروه خبرنگارانی قرار گرفت که راهی پکن شدند. از ۱۹۴۹ پای هیچ خبرنگاری به چین نرسیده بود و او اینک داشت نخستین مصاحبه مطبوعاتی‌اش را با جانشین مائو رئیس‌جمهور هواگوفنگ انجام می‌داد.

حضور در چین اما به‌مرور او را با چهره واقعی مائوئیسم و نتایج منفی سیاست‌های انقلابی رژیم چین که کمر به حذف سنن اصیل این کشور بسته بود، آشنا کرد و کار به جایی رسید که او دیگر علاقه‌ای نیز به کمونیسم نداشت و این ایدئولوژی که زمانی چونان راه‌حلی سیاسی برای درمان آلام بشریت دانسته می‌شد، از چشم ترتسانی افتاد. نتیجه این تناقض‌ها و نقدها البته اخراج از چین بود. بهانه‌اش هم، گزارشی‌که او نوشت مبنی بر تخریب عمدی پکن به‌دست کمونیست‌ها. 

در پی مرگ و معنویت 

در جوانی کمونیست بود، سفر ویتنام باعث شد که به امکان‌پذیر بودن عدالت ایمان بیاورد و برایش قطعی شود که می‌‌شود جامعه را اصلاح کرد. در روزنامه‌نگاری نیز چشم به همینگوی و اورول داشت و حتی در انقلاب فرهنگی چین، سویه‌های مثبت نیز می‌دید. هنگام مرگ اما دیدی دگرگونه و کاملاً منفی به تحولات انقلابی داشت.

درعوض به ایده انقلاب از درون رسیده بود: «تنها انقلابی‌که به آن عقیده دارم، انقلابی است که آدم در درون خود صورت می‌دهد. چرا باید برای دیگران تعیین‌تکلیف کنم؟… تا وقتی آدمیزاد خودش را تغییر ندهد، ارزش خود را بالا نبرد، از زورگویی و تجاوز پرهیز نکند، به تسلط‌طلبی و استثمار دیگران بپردازد، آش همان است و کاسه همان.» خودش می‌گفت که تجربه چین، هم فکر مطلوبیت تحولات انقلابی را از سرش انداخت، هم او را به انقلابی معنوی و درونی برانگیخت تا از همه‌چیز و همه‌کس کناره بگیرد.

این سخن ویلیام بلیک، شاعر رمانتیک انگلیسی را زندگی می‌کرد: «جهانی را می‌‌شود در ریگی دید و ابدیت را در یک‌ساعت کشف کرد!» و به آیین‌های معنوی آسیایی تمایل داشت. وقتی در اوایل دهه ۲۰۰۰ در کلبه‌ای کوچک در هیمالیا مشغول مدیتیشن شد، بیشازپیش به تنهایی گرایش یافت و چگونه‌مردن را آموخت. در چنین عوالمی، دیگر مرگ را نیز پایان نمی‌دانست، بلکه آن را آغازی دلپذیر برای پیوستن به مردگانی می‌پنداشت که روزی تمام خاک جهان را در برخواهند گرفت. 

منبع: روزنامهٔ هم‌میهن، ۱۵ آبان ۱۴۰۴

 

مروری بر کتاب سه جلدی «علم منطق»

19 ساعت پیش

وحدت اندیشه و هستی/در اهمیت انتشار ترجمه‌‏ای از «منطق» هگل

فرزاد نعمتی، خبرنگار گروه فرهنگ روزنامهٔ هم‌میهن

 

هگل، فیلسوفی است که به غامض‌نویسی شهرت دارد. همین پیچیدگی باعث‌شده که تفسیر اندیشه او دشواری‌های فراوانی داشته باشد و بسیاری ترجیح دهند وارد این مقوله نشوند. این نکته‌ای است که ازقضا مسعود حسینی، مترجم بسیاری از آثار هگل به فارسی نیز در مقدمه ترجمه جدیدش از دوره سه‌جلدی «علم منطق» بدان اشاره کرده و نوشته است: «مقدمه‌ای بر ترجمه‌ای از «علم منطق» هگل، جای آن نیست که مترجم تفسیر مختار خویش را از این اثر یا از کلیت اندیشه فلسفی هگل طرح کند.»

در کنار این نکته، مترجم به مسئله مهم دیگری نیز اشاره می‌کند که البته آن نیز میان موافقان و مخالفان هگل محل مناقشه است، اما تردیدی نیست که نزد دوستداران فلسفه هگل سخنی است کاملاً بدیهی: «علم منطق هگل چنان‌که از خیل آثاری که از ثلث نخست قرن نوزدهم تا همین امروز به نگارش درآمده‌اند پیداست، نه کتابی فلسفی در ردیف سایر کتاب‌ها، بلکه به جرأت می‌توان ادعا کرد «کتاب کتاب‌ها»ست، و ازهمین‌رو، طرح ادعایی تفسیری درخصوص کلیت آن در مقدمه‌ای بر ترجمه‌ای از آن، چه‌بسا گزاف و لاف‌زنانه به‌نظر رسد.»

پدیدارشناسی و منطق

نظام اندیشه هگل را عموم مفسران به سه بخش منطق،‌ فلسفه طبیعت و نظام روح تقسیم می‌کنند. معمولاً هگل را با «پدیدارشناسی روح» بیشتر به‌یاد می‌آورند. در میان‌ آثار هگل اما فراموش نباید کرد که «منطق» نیز جایگاهی ویژه دارد. البته این دو اثر، در دو دوره متفاوت از زندگی هگل نوشته شدند. «پدیدارشناسی» همانطور که هگل، خود نیز بر آن تاکید داشت، در شب نبرد ینا به پایان رسید.

زمانی‌که نخستین جلد علم منطق را در سال ۱۸۱۲ منتشر کرد، آن‌گونه که‌ تری پینکارد در کتاب «فلسفه ‌آلمانی» گزارش کرده است: «شغل استادی‌اش را از دست داده بود، پدر فرزندی نامشروع بود، نشریه‌ای را اداره می‌کرد، معلم فلسفه دبیرستانی در نورمبرگ شده بود و با اشراف‌زاده‌ای نورمبرگی ازدواج کرده بود (و وقتی که منطق در سال ۱۸۱۶ به پایان رسید، دختر خود را از دست داده بود و دو پسر داشت).»

باز طبق گفته پینکارد:«سال‌های میان پدیدارشناسی و منطق سال‌های ناپلئون بودند؛ پیروزی پرافتخار او بر امپراتوری مقدس روم و ارتش پروس، حمله مصیبت‌بارش به روسیه، تبعید و بازگشت‌اش، کنگره وین و نبرد واترلو. درحالی که «پدیدارشناسی»، زیر نگاه خیره انقلاب پرشکوه فرانسه نوشته شده بود، «منطق» در دورانی نوشته شد که پادشاهان آلمانی در پی احیای قدرت و اقتدار خویش بودند (البته پادشاهی‌های عظیمی که در دوره آلمان ناپلئونی شکل گرفته بودند، اکنون حاضر نبودند حتی یک‌قدم از مرزهایی که درواقع ناپلئون برای آنها تعیین کرده بود، عقب‌نشینی  کنند.»

مواجهه با تناقض‌های پساکانتی

از نظر هگل، «منطق» قرار بود سنگ‌بنای ساختار کلی نظام فکری‌اش باشد. درعین‌حال وجه مشترک «پدیدارشناسی» و «منطق» این است که هر دو کتاب به شیوه‌های خاص خودشان در پی نشان‌دادن تناقض‌های اندیشه کانت بودند. نوع مواجهه هگل با این تناقض کانتی در «پدیدارشناسی» بیشتر تاریخی و اجتماعی بود اما در منطق او این معضل را در سطح خود «اندیشه» مورد توجه قرار می‌دهد و می‌پرسد: «باتوجه به این داعیه پساکانتی که اندیشه ما فقط‌وفقط تابع هنجارهایی است که خودش را مؤلف و مرجع اعتبار آنها بداند (که هگل نیز آن را می‌پذیرفت) آیا می‌توان گفت که نوعی «منطق» یا نوعی ساختار هنجاری ضروری برای اندیشیدن ما به خودمان و جهان وجود دارد؟ یا اگر پرسش را به زبان خاص هگل در «منطق» مطرح کنیم، چگونه ممکن است «اندیشه»، درعین‌حال «دیگر خودش» باشد، یعنی درعین‌حال هم قانون‌گذار باشد و هم تابع قانون؟»

ویراست‌های متعدد منطق

همانطور گه گفته شد، «علم منطق» اولین‌بار بین سال‌های ۱۸۱۲ تا ۱۸۱۶ منتشر شد و شامل سه جلد (جلد نخست: آموزه هستی، جلد دوم: آموزه ذات و جلد سوم: آموزه مفهوم) است. «علم منطق» برای دانشجویان کارشناسی البته بسیار دشوار است، بنابراین هگل یک نسخه دایره‌المعارفی از منطق نوشت که در سال ۱۸۱۷ منتشر شد و در سال ۱۸۲۷ با اصلاحات اضافی گسترش یافت. در سال ۱۸۲۶، کتاب «علم منطق» نایاب شد. هگل به‌جای چاپ مجدد، طبق درخواست، برخی اصلاحات را انجام داد.

تا سال ۱۸۳۱، هگل نسخه‌ای بسیار اصلاح‌شده و گسترش‌یافته از «آموزه هستی» را تکمیل کرد، اما فرصتی برای بازنگری بقیه کتاب نداشت. مقدمه چاپ دوم به تاریخ ۷ نوامبر ۱۸۳۱ ـ درست قبل از مرگ‌اش در ۱۴ نوامبر ۱۸۳۱ ـ نوشته شده است. این چاپ در سال ۱۸۳۲ و دوباره در سال‌های ۱۸۳5-۱۸۳4 در آثار پس از مرگ‌اش منتشر شد و فقط چاپ دوم «علم منطق» به انگلیسی ترجمه شده است.

وحدت اندیشه و هستی

«منطق» هگل نظامی است دیالکتیکی و در این اثر هگل می‌کوشد این ایده را بپروراند که اندیشه و هستی، یک وحدت واحد و فعال را تشکیل می‌دهند. «علم منطق» مدنظر هگل، البته قیاس سنتی ارسطویی را نیز در برمی‌گیرد اما سنت ارسطویی به‌عنوان مرحله‌ای از وحدت اولیه اندیشه و هستی تصور می‌شود، نه به‌عنوان یک ابزار مستقل و رسمی استنتاج. هگل «منطق» را به سه دفتر تقسیم می‌کند که خودشان به دو بخش منطق «عینی» (شامل دو دفتر نخست) و منطق «ذهنی» تقسیم می‌شوند. سه دفتر «منطق» به‌وضوح گرایش‌های پساکانتی هگل را نسبت به فلسفه نشان می‌دهند و در ضمن طنین تفکر فیشته نیز در این تقسیم‌بندی شنیده می‌شود.

نزد هگل، مهمترین دستاورد ایده‌آلیسم آلمانی، که با ایمانوئل کانت آغاز شد و در فلسفه خودش به اوج خود رسید، این استدلال بود که واقعیت (هستی) توسط اندیشه شکل می‌گیرد و به‌معنایی‌دیگر، با اندیشه یکسان است. بنابراین درنهایت ساختارهای اندیشه و هستی، سوژه و ابژه، یکسان هستند. از آنجا که از نظر هگل، ساختار زیربنایی کل واقعیت درنهایت عقلانی است، «منطق» صرفاً در مورد استدلال یا برهان نیست، بلکه هسته عقلانی و ساختاری کل واقعیت و هر بُعدی از آن نیز هست. بنابراین «علم منطق» هگل ازجمله موارد دیگر، شامل تحلیل‌هایی از هستی، نیستی، شدن، وجود، واقعیت، جوهر، بازتاب، مفهوم و روش است.

منطق، تفکر خداست

به‌گفته هگل، «منطق» شکلی است که علم تفکر به‌طور کلی به خود گرفته است. او معتقد بود که این علم، همانطور که تاکنون به‌کار گرفته شده است، نیازمند یک اصلاح کامل و ریشه‌ای «از دیدگاهی بالاتر» است.

در پایان مقدمه نوشت: «منطق، تفکر خداست». هدف اعلام‌شده‌اش با کتاب «علم منطق»، غلبه بر چیزی بود که او آن را نقص مشترکی می‌دانست که در تمام سیستم‌های منطقی قبلی وجود داشت، یعنی اینکه همه آنها جدایی کامل بین محتوای شناخت (جهان اشیاء، که به‌دلیل وجودشان کاملاً مستقل از تفکر در نظر گرفته می‌شدند) و شکل شناخت (افکار مربوط به این اشیاء، که به خودی‌خود انعطاف‌پذیر، نامعین و کاملاً وابسته به انطباق آنها با جهان اشیاء هستند تا به‌هرنحوی به‌عنوان حقیقت در نظر گرفته شوند) را پیش‌فرض می‌گرفتند.

این شکاف غیرقابل عبور که در علم عقل یافت می‌شد، از نظر او ناشی از آگاهی روزمره، پدیداری و غیرفلسفی بود. هگل معتقد بود که وظیفه خاموش‌کردن این تقابل در درون آگاهی را قبلاً در کتاب خود «پدیدارشناسی روح»، با دستیابی نهایی به شناخت مطلق انجام داده و اینک با «منطق» آن را به پایان رسانده است.

منبع: روزنامهٔ هم‌میهن، ۶ آذر ۱۴۰۴

مروری بر کتاب «پایانی که آغاز من است»

1 ماه پیش

ژورنالیستی که مرگ را به سخره کشاند

تاریخ و روزنامه‌نگاری در خاطرات تیتسیانو ترتسانی

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – آناهید خزیر: کتاب «پایانی که آغاز من است» با زیر عنوان واپسین گفت‌وگو و آخرین نگاه به گذشته اثر تیتسیانو ترتسانی با ترجمه عطا گیلانی از سوی نشر نی منتشر شد. این کتاب گفت‌وگویی صمیمی میان پدری در آستانه مرگ و پسری در جست‌وجوی معناست.

سفرها و ماجراجویی‌های خبرنگار ایتالیایی اشپیگل

تیتسیانو ترتسانی، متفکر، نویسنده و خبرنگار ایتالیایی اشپیگل بود که بیشتر به خاطر دانش گسترده‌اش از شرق آسیا در قرن بیستم و به عنوان یکی از معدود خبرنگاران غربی که شاهد سقوط سایگون به دست ویت کنگ‌ها و سقوط پنوم پن به دست خمرهای سرخ در اواسط دهه ۱۹۷۰ بود، شناخته می‌شود. او در بحرانی‌ترین سال‌های قرن بیستم به عنوان نماینده مطبوعاتی مجله اشپیگل آلمان در آسیا، از رویدادهای جنگ ویتنام و انقلاب فرهنگی، چین، ژاپن، کامبوج و هند که از نزدیک شاهدشان بود گزارش‌هایی مخابره می‌کرد و به تحلیل حوادث دشوار آن روزگار می‌پرداخت او در این کتاب درباره سفرها و ماجراجویی‌هایش و همچنین از برخوردش با فرهنگ‌ها و سیستم‌های سیاسی مختلف و جست‌وجویش برای یافتن کمال معنوی سخن می‌گوید.

ترتسانی در شصت و پنج سالگی به سرطانی وخیم دچار شد و تصمیم گرفت در ماه‌های پایانی عمرش همراه پسرش فولکو گوشه‌ای بگیرد و یافته‌های زندگی‌اش را برای فرزندش بگوید تا او آن یافته‌ها را با جهانیان در میان بگذارد. او این فرصت را داشت تا به رویکردهای فلسفی عصر خود نظری بیندازد و خوانندگان هم نسل ترتسانی و خوانندگان جوان‌تر این کتاب هم فرصت می‌یابند تا به ریشه‌یابی بسیاری از مصائبی بپردازند که قرن بیست و یکم و انسان امروز با آن مصائب روبه‌روست. تمام کتاب به منزله آخرین پرده نمایشی است که زندگی نام دارد و در قالب دیالوگ نوشته شده است:

ریشه‌یابی بسیاری از مصائب در قرن بیست و یکم

تیتسیانو: ترس از مرگ ترس از دست دادن چیزهاست. ترس تو از این است که ویلایت را جا بگذاری.

فولکو: ترس پوچی است.

تیتسیانو: پوچ است. این ترس‌هاست که مرگ را وحشتناک می‌کند. ترس از دست دادن دار و ندارت، ترس از دست دادن همه آن چیزهایی که روزی به آنها چنگ انداخته‌ای بغل گرفته‌ای و نمی‌خواهی رهایشان کنی؛ خانه‌ات، خانواده‌ات، ماشینت، موتورت، ملکت… می‌ترسی اینها را جا بگذاری.

ترتسانی با به سخره کشاندن مرگ شوق و عشق به زندگی و زندگان را به خوانندگان خود سرایت می‌دهد: «زندگی من سرشار بود از ماجراهای عجیب. حکایاتی که نباید همواره از منظر اخلاق یا سیاست به آنها نگریست همین که زندگی بودند و ماجرایی با خود داشتند، برای خود خوبند.»

کسی که تاریخ را نفهمد روزگار خودش را هم درک نخواهد کرد

عطا گیلانی در مقدمه کتاب می‌نویسد: در تماسی که با فولکو ترتسانی برای کسب اجازه ترجمه این اثر از زبان آلمانی داشتم برایم نوشت: «پدرم شاد می‌شد اگر می‌دانست مردم فارسی زبان هم این اثرش را می‌خوانند. یادآور می‌شوم که اصل کتاب به ایتالیایی نوشته شده و هم زمان با همکاری مجله اشپیگل به زبان آلمانی منتشر و معرفی شده است؛ زبانی که تیتسیانو با آن می‌نوشت. پایانی که آغاز من است در چاپ‌های متعدد بعدی توسط مترجمان آلمانی و شخص فولکو ترتسانی بازنگری و گاه مختصر شده است.»

سفرهای روزنامه‌نگارانه تا مواجهه با مرگ و جست‌وجو برای صلح

این کتاب حاصل گفت‌وگوهای طولانی ترتسانی با پسرش، فولکو، در واپسین روزهای زندگی اوست؛ زمانی که نویسنده با پذیرش بیماری‌اش، به بازنگری تمام مسیر زندگی‌اش می‌پردازد و از دل خاطرات، سفرها و اندیشه‌هایش، نگاهی عمیق به معنای زیستن و مردن ارائه می‌دهد. ترتسانی در این گفت‌وگوها زندگی خود را نه به عنوان مجموعه‌ای از اتفاقات، بلکه به مثابه سفری معنوی بازمی‌خواند؛ سفری از جنگ‌ها، انقلاب‌ها و سفرهای روزنامه‌نگارانه تا مواجهه با مرگ و جست‌وجوی درونی برای صلح. او از سال‌ها حضورش در آسیا سخن می‌گوید، از هند و چین و ویتنام، از تأثیر فرهنگ‌های شرقی بر نگاهش به جهان، و از اینکه چگونه در میان آشوب سیاست و خشونت، به حقیقتی ساده رسیده است: «آنکه آرامش واقعی تنها در پذیرش ناپایداری زندگی است.»

در پشت جلد کتاب آمده است: «در دل این روایت‌ها، مفاهیمی چون آزادی، رهایی از ترس، و بازگشت به طبیعت جایگاهی محوری دارند. زاویه دید ترتسانی به جنگ‌ها و انقلاب‌ها و اتفاقات فرهنگی، عمدتاً در آسیا، زاویه‌ای است به دور از سیاست و منشِ معمول ژورنالیستی. چشمِ او چشمی است که جزئیات و کلیات را به موازات یکدیگر شالوده مشاهدات می‌کند و طریقِ دیدن تاریخ را به میدانی دیگر می‌برد. ترتسانی باور دارد که انسان مدرن، در میان شتاب تکنولوژی و مصرف، از خویشتن خویش دور شده است.

او به‌جای مقاومت در برابر مرگ، از آشتی با آن سخن می‌گوید؛ از اینکه مرگ ادامه طبیعی زندگی است، نه پایان آن. به همین دلیل، «پایان» برای او آغاز نوعی بینش تازه است، نگاهی که از دل خاموشی، معنا می‌زاید. در این گفت‌وگوها، مرز میان روایت شخصی و اندیشه فلسفی از میان می‌رود؛ خواننده هم‌زمان شاهد زندگی یک انسان است و سفری ذهنی در جست‌وجوی معنا را تجربه می‌کند.

متن کتاب در عین سادگی، ژرف‌ترین دغدغه‌های انسانی را بیان می‌کند: چگونه باید زیست، چگونه باید دوست داشت، و چگونه باید رفت. این کتاب درباره پذیرش و آگاهی و یافتن زیبایی در گذرا بودن است. ترتسانی در واپسین روزهای عمرش، به ما یادآوری می‌کند که زندگی، حتی در لحظه خاموشی، می‌تواند روشنایی داشته باشد. او می‌نویسد تا بگوید هر پایانی، اگر با بینش همراه شود، آغازی است برای نوعی دیگر از بودن، بودنی آرام، آزاد و سرشار از معنا.»

بخش بزرگی از کار تیتسیانو مطالعه تاریخ بود

در بخش ژورنالیست‌ها تیتسیانو به پسرش فولکو می‌گوید: «بخش بزرگی از کار من مطالعه بود، مخصوصاً مطالعه تاریخ. نگاهی به کتابخانه‌ام بینداز و ببین چه کتاب‌هایی دارم. تعداد زیادی از آن‌ها به تاریخ هندوچین و استعمار اختصاص دارند. همه‌چیز حول همان محور می‌گشت. بخشی از آن‌ها را در سفرها همراه داشتم و می‌خواندم. بخشی دیگر در خانه بودند و بین دو سفر می‌خواندم و خودم را برای موضوع مربوطه آماده می‌کردم.

کسی که حوادث روز را در بستر تاریخی آن دنبال نکند از هیچ چیز سر در نمی‌آورد. به همین جهت باید در تمام ابعاد آن موضوع مطالعه کرد. کسی که تاریخ را نفهمد روزگار خودش را هم درک نخواهد کرد. روزنامه‌نگاری که وقایع روز را توصیف می‌کند، اگر در همان محدوده بماند، مانند کسی است که جهان را از پشت تلسکوپ می‌بیند. در حالی که تو برای دیدن دوردست‌ها به تلسکوپ نیاز داری. به همین دلیل من ارزش زیادی برای مدرسه روزنامه‌نگاری قائل نیستم. آنجا فقط تکنیک نوشتن را یاد می‌دهند اما نمی‌توانند از تو یک روزنامه‌نگار بسازند. چیزهایی کلی درباره تاریخ و جغرافی و اقتصاد را در اختیارت می‌گذارند. درنهایت خودت هستی که باید از خودت چیزی بسازی.

همان‌گونه که هیچ دانشکده ادبیاتی نمی‌تواند شاعر پرورش بدهد. کسی که می‌خواهد شاعر شود باید روی شخصیت خودش کار کند. البته دانش پایه لازم است. من آنگلوساکسون‌ها را به خاطر کارهای بنیادینی که در این زمینه کرده‌اند تحسین می‌کنم. این موضوع منحصر به ژورنالیسم نیست. کار عکاسان هم بر این پایه استوار است. از جمله عکاسان خوب یکی فلیپ جونز گریفیث عکاس و خبرنگار گاردین بود. با او در کامبوج آشنا شدم. هر چه من مطالعه کرده بودم او هم خوانده بود. هر چه من می‌دانستم او هم می‌دانست. نه برای آن‌که چیزی بنویسد، برای آنکه عکس بگیرد جالب است. این است که او یکی از بهترین عکاسان خبری دنیاست. برای آن‌که تصویری از چیزی نشان بدهی باید بدانی که چه چیزی پشت پرده در تکوین آن حادثه نقش دارد، وگرنه هر کسی می‌تواند با یک کلیک عکس بیندازد.»

همه‌چیز را باید در بستر تاریخی آن مشاهده کرد

در جایی دیکر فولکو از تیتسیانو می‌پرسد تاریخ برای تو مهم‌ترین چیز زندگی است؟ همه‌چیز تاریخ است. همه‌چیز را باید در بستر تاریخی آن مشاهده کرد و باید بگویم هرگاه که تاریخ به زایش مهمی می‌رسید آن را حس می‌کردم. در تمام دوران کار ژورنالیستی‌ام صدای پای تاریخ را به‌وضوح می‌شنیدم. هر کجا که می‌رسیدم، علائم تغییر را می‌توانستم به چشم ببینم و تشخیص بدهم که آیا در این‌جا اتفاق مهمی در شرف وقوع است یا نه. حتی شانزده سال بعد، وقتی که با یک خبرنگار سرخوشِ روسی یکی از آن تبلیغاتچی‌های رژیم، با کشتی از رود آمور می‌گذشتیم، بی‌بی‌سی خبر از کودتا علیه گورباچف داد. آغازی بود بر پایان کمونیسم.

در آن هنگام هیجانی به من دست داده بود که سر از پا نمی‌شناختم. حال موشی را داشتم که دارد با کشتی غرق می‌شود و برای نجات خودش به هر سویی می‌دود. باید از آن‌جا در می‌رفتم. باید خود را به جایی می‌رساندم که صحنه اصلی نمایش تاریخ بود. جایی که تاریخ داشت ورق می‌خورد. آن روز دو پا داشتم، دو پای دیگر قرض کردم و از آن گروه سیاحان جدا شدم و بار دیگر خود را به جریان حوادث سپردم. این بار هم داشت خطای احمقانه‌ای از من سر می‌زد. می‌خواستم خود را به هر قیمتی که شده به مسکو برسانم. خوشبختانه ندانم کاری شوروی‌ها مانع حضور من در مرکز حوادث مسکو شد. آن روز با عده‌ای سوار هواپیماری کوچکی شدیم که به مسکو می‌رفت. هواپیما باید قبل از مسکو در فرودگاه بلاگووسنسک به زمین می‌نشست.

در کمال تعجب، تراکتوری وسط باند فرودگاه به کار تعمیر آسفالت مشغول بود و هواپیما نتوانست فرود بیاید و به پرواز خود ادامه داد. با این اتفاق از کنفرانس مطبوعاتی‌ای که در مسکو جریان داشت جا ماندم. اما چه باک! در آنجا من فقط یکی از چهارصد خبرنگاری بودم که در سالن به استماع گزارش رسمی پیروزی بر کودتاچی‌ها می‌پرداخت و به خاطر تعمیر آسفالت و بازگشت هواپیما، تنها خبرنگاری بودم که شاهد فروافتادن مجسمه لنین در آسیای مرکزی شدم؛ آن هم با فریادهای «الله‌اکبر!» و بار دیگر صدای پای تاریخ در گوشم طنین‌انداز شد.

اکنون ما هستیم و گرفتاری ما با القاعده، می‌بینی چطور وقایع مختلف به هم مرتبطند؟ آدم باید کور باشد که ارتباط درونی این حوادث را نبیند و نفهمد که شکست مفتضحانه کمونیسم که زمانی ایدئولوژی محرومان به حساب می‌آمد باعث رونق بنیادگرایی اسلامی شده است. از این دیدگاه درباره مائو و هوشی‌مین هم به جای خود گفته‌اند. کسی که پیوستگی حوادث را نفهمد از تاریخ چیزی نمی‌داند.

تو می‌پرسی آن چیست که من در برخورد با تاریخ درمی‌یابم. اسمش را هر چه می‌خواهی بگذار، من آن را تاریخ می‌نامم و تقدیسش می‌کنم. شاید این تجربیات همان چیزهایی هستند که دیگران به آن تجربیات عارفانه تفاوت‌هایی داشته باشد. حداقل این‌جا سلسه مراتبی نیست. شیخی نیست که تو را از عوالم اشراقی‌ات محروم کند، خرقه‌ای را از تو دریغ بدارد و بگوید: «تو شایسته دیدار محبوب نیستی!» در این‌جا خودت هستی و دریافت‌های خودت از هستی و تفسیری که خودت، بی‌نیاز از پیر و مرشد، از عوالم خودت به دست می‌دهی.

بدون دعا و سرود و سخنرانی در سکوت تا کوره مرده‌سوزی بدرقه کنید

در بخش پایانی کتاب با نام بدرود چنین می‌خوانیم: «روی میز نامه‌ای به چشم می‌خورد با جوهر بنفش که نشان از دست‌خط پدر دارد.

قراری را که با هم گذاشتیم، در اینجا یادآوری می‌کنم: وقتی که کارم به پایان رسید با اداره صلیب سبز تماس بگیرید؛ آن‌ها به کارشان واردند. می‌آیند و بی سروصدا اقدامات لازم را انجام می‌دهند. همان‌طور که قبلاً صحبت کردیم می‌خواهم کالبدم را بسوزرانید، در تابوتی از تخته ساده، بی‌هیچ تزئینی. مرا به کلیسای کوچک ببرید و از آن‌جا بدون دعا و سرود و سخنرانی، بلکه در سکوتی که همه چیز را با خود دارد، تا کوره مرده‌سوزی بدرقه کنید. خاکسترم را در کوزه‌ای ساده تحویلتان می‌دهند. از آن‌جا می‌خواهم با خانواده‌ام به اورسینیا برگردم. این‌ها آخرین خواسته‌های من هستند. سعی کنید که کار به سادگی برگزار شود. از همه شما ممنونم و امیدوارم که بتوانید از ته دل به این ماجرا بخندید. دوستتان دارم.»

معرفی کتاب «رومولا»

1 ماه پیش

آئینه انگلستان ویکتوریایی

دربارهٔ رمان رومولا نوشته جورج الیوت با ترجمه رضا رضایی

نویسنده: طه‌حسین فراهانی

روزنامهٔ سازندگی، ۵ آبان ۱۴۰۴

 

گفت‌وگو با شیرزاد گلشاهی‌کریم در سالمرگ جان لاک

1 ماه پیش

گفت‌وگو با شیرزاد گلشاهی‌کریم در سالمرگ جان لاک؛

ضرورت بازگشت به درکی انسانی از آزادی

تساهل نه فضیلتی اخلاقی صرف، بلکه شرطی برای عقلانیت و تمشیت امور است.

به‌گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رضا دستجردی: بیست‌وهشتم اکتبر مصادف با ششم آبان، سال‌مرگ جان لاک فیلسوف پرآوازه است. این اندیشمند انگلیسی که پدر لیبرالیسم کلاسیک شناخته می‌شود، از مهم‌ترین شارحان نظریه قرارداد اجتماعی و پیروان مکتب تجربه‌گرایی است. از لاک که از تأثیرگذارترین اندیشمندان عصر روشنگری شمرده می‌شود، آثار بسیاری همچون «جستاری در خصوص فاهمه بشری»، «رساله دوم در باب دولت»، «پرسش‌هایی درباره قانون طبیعت» و نظایر آن به‌فارسی ترجمه شده است. از میان این آثار «نامه‌ای در باب تساهل» که به‌همت نشر نی روانه بازار کتاب شده حائز اهمیت است. جان لاک در این کتاب، برای برخورداری از تساهل دو شرط اساسی را لازم می‌دانست. شرط اول این‌که وابستگی‌های مذهبی با تعلقات سیاسی که منجر به ساقط‌نمودن دولت یا حکومت می‌گردد توأم نشود. بنابراین، آن فرقه‌های مذهبی که تعلقات دینی آنان منافع ملی یک حکومت را به‌گونه‌ای به مخاطره می‌اندازد که امکان غلبه بیگانگان را فراهم می‌سازد، مشمول عمل متساهلانه قرار نمی‌گیرند. شرط دوم این‌که برخورداری از تساهل فقط از آنِ موحدان است و استفاده از امکان تساهل به ملحدان تسری نمی‌یابد. آنچه در پی می‌آید ماحصل گفت‌وگوی ایبنا با شیرزاد گلشاهی‌کریم مترجم «نامه‌ای در باب تساهل» است که از وی، آثار دیگری چون «جهان‌های صدق» و «مقدمه‌ای بر فلسفه ذهن» نیز به چاپ رسیده است.

ضرورت بازگشت به درکی انسانی از آزادی

لطفاً مقدمه‌ای در باب اندیشه جان لاک توضیح بفرمایید.

جان لاک از مهم‌ترین فیلسوفان تجربه‌گرای سده هفدهم و از پایه‌گذاران لیبرالیسم کلاسیک است. اندیشه او بر این باور استوار است که انسان موجودی خردمند و آزاد است و از حقوق طبیعیِ غیرقابل‌سلبی چون حیات، آزادی و مالکیت برخوردار است. لاک در معرفت‌شناسی، با رد ایده‌های فطریِ دکارتی، ذهن انسان را در آغاز «لوحی سفید» می‌داند که تجربه بر آن نقش می‌زند. از این منظر، منبع شناخت نه عقل محض بلکه تجربه حسی و بازتاب درونی آن است. بر همین اساس، در سیاست نیز هیچ قدرتی نمی‌تواند مدعیِ درک مطلق حقیقت یا مالکِ وجدان انسان‌ها باشد. در فلسفه امروز، این نگرش همچنان اهمیت دارد، زیرا بنیانی معرفتی برای نقد هرگونه اقتدارگرایی و دفاع از گفت‌وگوی آزاد میان دیدگاه‌ها فراهم می‌کند.

چه زمینه‌های سیاسی و اجتماعی، جان لاک را به نوشتن «نامه‌ای در باب تساهل» واداشت؟

لاک در فضایی آکنده از کشمکش‌های مذهبی و سیاسی می‌زیست. انگلستانِ سده هفدهم شاهد نزاع شدید میان کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها و فرقه‌های گوناگون بود. سرکوب مذهبی، محاکمه‌های دینی و جدال میان پادشاه و پارلمان، جامعه را به بحران کشانده بود. لاک که مدتی نیز به‌سبب گرایش‌های فکری و سیاسی‌اش به تبعید رفت، در «نامه‌ای در باب تساهل» واکنشی فلسفی و اخلاقی به این آشوب نوشت. هدف او آن بود که نشان دهد ایمانِ حقیقی را نمی‌توان به زور تحمیل کرد و دولت نباید در وجدان انسان‌ها دخالت کند. این کتاب پاسخی است به مسئله دیرینِ نسبتِ دین و قدرت، و در افق معرفتی امروز، دعوتی به بازاندیشی در مرز میان حقیقت و اقتدار است.

 

در اندیشه لاک، «تساهل» بر کدام مبنای معرفت‌شناختی استوار است؟

لاک تساهل را بر محدودیت شناخت انسانی و تجربه‌گرایی استوار می‌کند. او بر این باور است که انسان‌ها نمی‌توانند حقیقت الهی را به‌صورت یقینی دریابند؛ پس هیچ فردی حق ندارد دیگری را به عقیده خاصی وادارد. در نظر لاک، تساهل نه نشانه بی‌تفاوتی، بلکه اعترافی عقلانی به ناتوانی معرفت بشری است. این موضع از نظر فلسفی بسیار ژرف است، زیرا مبنای اخلاقیِ مدارا را در معرفت‌شناسی جست‌وجو می‌کند. در فلسفه معاصر نیز همین اصل، در قالب «عقلانیت گفت‌وگویی» یا «پلورالیسم معرفتی» تداوم یافته است، فهم مشترک از دل گفت‌وگو میان دیدگاه‌های گوناگون پدید می‌آید، نه از تحمیل حقیقتی واحد.

آرای جان لاک چه تفاوتی با هابز داشت؟

هابز دولت را نیرویی مطلق برای حفظ امنیت می‌دانست و وضعیت طبیعی را جنگِ همه علیه همه توصیف می‌کرد. در مقابل، لاک وضعیت طبیعی را قلمرو حقوق طبیعی انسان‌ها می‌دانست، جایی که افراد در آزادی و برابری زندگی می‌کنند و تنها برای پاسداری از این حقوق به تأسیس دولت رضایت می‌دهند. در اندیشه لاک، دولت خدمتگزار مردم است نه حاکم مطلق بر آنان، و اگر حقوق طبیعی شهروندان را پایمال کند، حق مقاومت وجود دارد. تفاوت معرفتی آن دو نیز در تصورشان از انسان نهفته است: هابز انسان را موجودی صرفاً خودخواه و منفعت‌طلب می‌دید، اما لاک در او توانِ عقلانی و اخلاقیِ داوری را باور داشت. همین تفاوت مبنای دو تلقی متفاوت از سیاست و مشروعیت است.

آیا نگارش این اثر بیشتر واکنش به سیاست‌های مذهبی دوران حیات لاک بود یا برآمده از یک باور فلسفی عمیق‌تر به آزادی؟

هرچند نگارش «نامه‌ای در باب تساهل» واکنشی مستقیم به فضای سرکوب مذهبی زمان لاک بود، اما ریشه آن در باور فلسفی ژرف‌تری به آزادی اندیشه نهفته است. لاک معتقد بود بدون آزادی اندیشه، نه معرفت ممکن است و نه ایمان راستین. از این‌رو، تساهل را شرط وجودیِ عقل می‌دانست: عقل تنها در آزادی شکوفا می‌شود. در جهان امروز، که اشکال نوینی از سلطه و تحمیل حقیقت ظهور یافته، این پیام لاک یادآور ضرورت دفاع از خودآیینی عقل و استقلال وجدان است؛ همان‌جایی که فلسفه به آزمون حقیقی خود می‌رسد.

به‌باور شما، بنیاد فلسفی تمایز میان «کلیسا» و «دولت» چیست؟

لاک تمایز میان کلیسا و دولت را بر اساس غایت و ابزار هر یک توضیح می‌دهد. دولت نهادی است برای حفظ نظم و حقوق طبیعی، در حالی‌که کلیسا نهادی داوطلبانه برای هدایت روحانی انسان‌هاست. ایمان، به‌زعم او، امری درونی است و اجبار بیرونی در آن بی‌معناست. دولت با قانون و مجازات سروکار دارد، اما ایمان تنها در قلمرو وجدان شکل می‌گیرد. از منظر معرفتی، این تمایز به معنای تعیین مرز میان «امر قابل اثبات تجربی» و «امر درونی و شخصی» است؛ مرزی که احترام به آن، تضمین‌کننده عقلانیت و آزادی در هر دو حوزه است.

لاک متفکر ضد دین نبود و از تکثر دفاع می‌کرد. این نظرگاه در جامعه امروز که خطر بنیادگرایی آن را تهدید می‌کند چه اهمیتی دارد؟

لاک دین را امری شخصی و عقلانی می‌دانست، نه ابزاری برای سلطه سیاسی. او از تکثر دیدگاه‌ها دفاع می‌کرد، زیرا باور داشت ایمان راستین تنها از راه آزادی وجدان پدید می‌آید. در جهان امروز که بنیادگرایی دینی و ایدئولوژیک بار دیگر سربرآورده، بازخوانی لاک یادآور این نکته است که تساهل، شرط بقا و اصالت ایمان است. از منظر معرفتی نیز، بنیادگرایی در واقع انکار آزمون عقلانی و جزمیت در باب حقیقت است. دفاع لاک از تساهل، دفاع از عقلانیتی باز و خودآگاه است؛ عقلانیتی که در تعامل با دیگری معنا می‌یابد.

 

اندیشه لیبرالیسم امروز تحت عنوان نئولیبرالیسم نقد می‌شود. لیبرالیسم لاک چه ویژگی‌هایی داشت و احیای آنچه اهمیتی دارد؟

لیبرالیسم لاک بر آزادی، عقل و اخلاق استوار بود، نه بر سود اقتصادی یا رقابت صرف. او آزادی را هم‌زادِ مسئولیت می‌دانست و مالکیت را نه امتیاز، بلکه حق طبیعی‌ای که از کار و تلاش برمی‌خیزد. نئولیبرالیسمِ امروز اغلب این بُعد اخلاقی و معرفتی را از یاد برده است. احیای لیبرالیسم لاک یعنی بازگشت به درکی انسانی از آزادی: آزادی به‌عنوان امکان تفکر، نقد، و آزمون معرفتیِ عقل در جهان مشترک. در این معنا، لیبرالیسم لاک بیش از آن‌که مکتبی اقتصادی باشد، راهی برای رشد اخلاقی و شناختیِ انسان است.

 

 

فرید زکریا از اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی سخن می‌گوید. مراد او از لیبرالیسم چیست و آیا لیبرالیسم زکریا با اندیشه لاک مشابهت دارد؟

زکریا بر این باور است که دموکراسی بدون نهادهای لیبرال، ممکن است به استبداد اکثریت یا پوپولیسم بینجامد. منظور او از لیبرالیسم، نظامی از ارزش‌ها و ساختارهایی است که از آزادی فردی، قانون‌مداری و حقوق اقلیت‌ها حفاظت می‌کند. در این معنا، زکریا ادامه‌دهنده سنت لاک است؛ زیرا لاک نیز آزادی و محدودیت قدرت سیاسی را مقدم بر اراده اکثریت می‌دانست. بااین‌حال، لاک مبنای لیبرالیسم را در معرفت و اخلاق فردی جست‌وجو می‌کند، در حالی‌که زکریا بر وجه نهادی و سیاسی آن تأکید دارد. بنابراین، میان آن دو نوعی تداوم تاریخی با تفاوت سطحِ تحلیل وجود دارد.

 

چرا به آثار جان لاک علاقمند شدید و از میان آثار او به‌سراغ این کتاب و اندیشه سیاسی او رفتید؟

«نامه‌ای در باب تساهل» از معدود آثاری است که در آن فلسفه نظری به‌گونه‌ای مستقیم با مسئله زیست انسانی پیوند می‌خورد. لاک در این اثر نشان می‌دهد که تساهل نه فضیلتی اخلاقی صرف، بلکه شرطی برای عقلانیت و تمشیت امور است. توجه به لاک از همین‌جا برمی‌خیزد، از تلاقی میان عقل، آزادی و ایمان. این اثر، دعوتی است به بازاندیشی در اینکه چگونه می‌توان در جهانی چندصدا، حقیقت را نه در حذف دیگری، بلکه در گفت‌وگو با او جست. در زمانه‌ای که فلسفه نیز باید بار دیگر خود را در برابر آزمون حقیقت و مدارا بیازماید، اندیشه لاک همچنان الهام‌بخش و راه‌گشا است.

معرفی مجموعهٔ پژوهش‌های اجتماعی

1 ماه پیش

به مناسبت انتشار مجموعه پژوهش‌هاي اجتماعي درباره ايران

درباره اينجا و اكنون

محسن آزموده

چهارمين شماره از مجموعه پژوهش‌هاي اجتماعي درباره ايران در نشر ني، با عنوان «افيون‌زدگان» نوشته اصغر ايزدي جيران منتشر شد. اين كتاب عنوان فرعي‌اش «مردم‌نگاري در جنوب تهران» است، روايت‌هايي تكان‌دهنده، سرراست و بي‌واسطه از زندگي نويسنده در محله‌هايي فقيرنشين است، در كنار مردماني كه از فقر شديد و عمدتا از اعتياد رنج مي‌برند. توصيف از نزديك و هم‌دلانه اصغر ايزدي جيران، استاد مردم‌شناسي دانشگاه تهران از اين مردمان و شيوه زندگي‌شان، با توضيح‌هاي كليشه‌اي رايج و از دريچه تعبيرهايي رايج چون «آسيب‌شناسي اجتماعي» فاصله گرفته و تصويري زنده و تا سر حد امكان واقعي و – باز تاكيد مي‌كنم- تا سر حد امكان بدون پيش‌داوري از زندگي آنها ارايه مي‌كند. روايت او از ساكنان دو محله «لب خط» و «دروازه غار» صرفا بر تيرگي‌ها و سياهي‌ها متمركز نشده، او همچنين نكوشيده قصه‌اي پر آب‌چشم و سوزناك و به اصطلاح سانتي‌مانتال از وضعيت اين محله‌ها و ساكنانش ارايه كند. او همچنين دچار خطاي جزئي‌نگري و نقالي نشده و در كنار عوامل فردي و شخصي و روان‌شناختي، از تاثير عوامل كلان و سياست‌گذاري‌ها و برنامه‌ريزي‌ها غافل نشده و كوشيده همه‌چيز را در كنار هم ببيند. او براي اين شكل بينش، همچنين از ابزارهاي نظري و مفهومي بهره گرفته و جابه‌جا با فاصله گرفتن از موضوع مورد مشاهده، نظريه‌ورزي‌ها و مفاهيمي را كه براي فهم دقيق‌تر و درست‌تر وضعيت به كار مي‌آيند، به خدمت گرفته است. 
براي نمونه او در جايي از كتاب، بعد از شرح زندگي دردبار و سراسر رنج ثريا، زني معتاد كه شوهر معتادش او را عاصي كرده و سرگذشتي سياه را براي ثريا و بچه‌هايش و خودش رقم زده، چنين نتيجه‌گيري مي‌كند: «زندگي ثريا… را نظام‌هاي در هم تنيده‌اي از سطح فردي تا بين‌المللي خراب كرده‌اند كه از پايين به بالا عبارتند از: تربيت خانوادگي و خلق و خوي تنبل شوهر كه امور را به خدا حواله مي‌داد، فرهنگ سنتي ازدواج در سن پايين كه خود او هم آن را در مورد دخترش، كه حتي يك سال كوچك‌تر از ثريا در زمان ازدواج بود، به اجرا گذاشت، جامعه زندانيان مواد كه شوهرش را كريستالي و قرصي كردند، بازار مواد منطقه رنج در مشهد كه كار در خانه تيمي فروش مواد را به شوهر پيشنهاد داد، مهاجرت‌هاي غيرقانوني از مرز پاكستان به شرق ايران كه باعث آشنايي خانواده ثريا با خانواده يك بلوچ پاكستاني بدون شناسنامه شد. به اين ترتيب خلق و خوي فردي، فرهنگ محلي ازدواج، فرهنگ نهادي زندان، الگوي بازار مواد و مهاجرت‌هاي بين‌المللي در هم مي‌پيچند تا «يك زندگي» را پيكربندي كنند.» (ص 78) 
درباره اين كتاب و اهميت و ضرورت آن بهتر است همكاران سرويس‌هاي اجتماعي كه تخصص و آشنايي بيشتري با موضوع دارند، بنويسند و توضيح دهند. من در اين مختصر و با اشاره به اين كتاب خوب و خواندني، مي‌خواستم به نكته ديگري اشاره كنم و آن قرار گرفتن اين كتاب در مجموعه‌اي تازه است كه بالاتر به آن اشاره شد. چنان كه اشاره شد، «افيون‌زدگان» چهارمين شماره از مجموعه «پژوهش‌هاي اجتماعي درباره ايران» است و سه مجلد قبلي آن عبارتند از: «تشيع، همبستگي و مخاطره هويت‌گرايي: ادوار اجتماعي فعاليت‌هاي خيريه نهاد دين» نوشته آرمان ذاكري، «انقلاب در صنعت سيمان» نوشته سارا كريمي و «قشربندي اجتماعي در بلوچستان: از دوره قاجاريه تا پس از انقلاب 1357» نوشته داريوش مباركي. 
وجه اشتراك بسيار مهم و قابل توجه همه اين آثار آن است كه از آثار معمول و مرسوم اصطلاحا جامعه‌شناسي در ايران فاصله مي‌گيرند و به اينجا و اكنون جامعه ايران مي‌پردازند، خواه آنها كه نگرشي تاريخي دارند و مي‌كوشند وضعيت كنوني جامعه را از منظري تاريخي و در زماني مورد بررسي قرار دهند و به معناي دقيق كلمه توضيح دهند كه جامعه يا اجتماع مورد بررسي يا وضعيت اجتماعي مد‌نظر چگونه چنين شده و خواه آنها كه برشي از لحظه‌هاي حال را برجسته و مورد تحقيق و مداقه قرار مي‌دهند و به توصيف عميق و گسترده آن مي‌پردازند.به عبارت ديگر اين كتاب‌ها از آثار خسته‌كننده و پرمدعايي كه بخش عمده آنها به نظريه‌بازي‌ها و ادعاهاي قلنبه‌سلنبه اختصاص يافته، متفاوتند، كتاب‌ها و مقالاتي كه به زبان‌هايي زرگري اسم يك كاميون نظريه‌پرداز و فيلسوف و كتاب را سر هم مي‌كنند و بعضا در نهايت هيچ توضيح و تبييني از آنچه في‌الواقع در جريان است، ارايه نمي‌كنند يا در نهايت نتيجه مي‌گيرند كه ما درباره اينجا و اكنون هيچ چيز نمي‌توانيم بگوييم و به قول يكي از جامعه‌شناسان، لحظه حال را معلق مي‌كنند و وامي‌نهند، آن هم پشت الفاظي پر طمطراق و عامه‌پسند مثل زوال و انحطاط و استبداد تاريخي و امتناع و … 
انتشار و ترويج كتاب‌ها و آثاري مثل افيون‌زدگان را بايد به فال نيك گرفت و اميدوار بود كه بخشي از اهالي علوم اجتماعي، اگر نه همه ايشان، دست از سر نظريه‌ها و مفاهيم بر دارند يا به تعبير بهتر آنها را براي توضيح و تبيين اينجا و اكنون به كار گيرند. اين سخن البته به معناي نفي و طرد نظريه‌ورزي يا تامل بر مفاهيم نيست. سخن بر سر انحصار و تورم است. قطعا جامعه‌شناسي و علوم اجتماعي از رويكردها و رهيافت‌هاي گوناگون شكل گرفته و همه آنها بايد مورد توجه قرار گيرد. ايدون باد. با اميد. 

لینک معرفی

مروری بر رمان «رومولا»

1 ماه پیش

روح بیدار خیرخواه/مروری بر رمان رومولا اثر جورج الیوت که داستان زنی در فلورانس عصر رنسانس را روایت می‌کند

فرزاد قرائتی

 

«رومولا» پنجمین رمان مری ان ایوانز ملقب به جورج الیوت (1880 ـ 1819) است. او که با نام مستعار مردانه می‌نوشت تا اطمینان یابد آثارش مورد توجه جدی خوانندگان قرار می‌گیرد، رمان‌هایی چون «صحنه‌هایی از زندگی کشیشان»، «ادام بید»، «آسیاب رودخانه فلاس» و «سایلاس مارنر» را پیش از «رومولا» نوشت و پس از «رومولا» هم رمان‌های «فلیکس هولت»، «میدل مارچ» و «دانیل دروندا» را تألیف کرد. 

جورج الیوت در سلسله رمان‌نویسان بزرگ انگلیسی در قرن نوزدهم ـ که از جین آستین و خواهران برونته آغاز می‌‌شود و به چارلز دیکنز و تاماس هاردی می‌رسد ـ به‌خصوص به‌سبب مهارت و ژرف‌بینی‌اش در توصیف انگیزه‌ها، مقامی ویژه و منحصربه‌فرد دارد؛ به‌طوری‌که بسیاری از نقادان مدرن او را بزرگترین رمان‌نویس قرن نوزدهم می‌دانند. «رومولا» نیز اثری است سترگ که در زمان خود با تأیید و تحسین اهل فن مواجه شد. هنری جیمز، نویسنده و منتقد بلندآوازه آمریکایی در سال ۱۸۸۵ (یعنی 20 سال بعد از آن‌که رمان را خواند) بار دیگر نظر داد که؛ «رومولا» روی‌هم‌رفته بهترین اثری است که جورج الیوت نوشته است.

عزم کاری متفاوت در رمان تاریخی

رمان «رومولا» به‌دلایلی از دیگر رمان‌های جورج الیوت متمایز می‌شود. این رمان، رمان تاریخی بلندآوازه‌ای است که برخلاف رمان‌هایی مانند «میدل مارچ» و «ادام بید» که محیط وقایع در آن‌ها عموماً روستاهای انگلستان است، حوادث آن در فلورانس دوره رنسانس می‌گذرد. 

در دهه ۱۸۶۰، سنت رمان تاریخی در انگلستان کاملاً جاافتاده و معتبر بود. رمان‌های سر والتر اسکات 30سال بعد از مرگ او همچنان خواننده داشت و دو نویسنده پرطرفدار روزگار، چارلز دیکنز و ویلیام تاکری، رمان‌هایی نوشته بودند که وقایع آن‌ها در برهه‌هایی تاریخی روی می‌داد. گوستاو فلوبر در فرانسه داشت «سالامبو» را به پایان می‌رساند و تالستوی نیز در روسیه «جنگ و صلح» را شروع کرده بود. جورج الیوت که در سفر تابستان ۱۸۶۰ به ایتالیا، به فکر نوشتن «رومولا» افتاده بود، می‌خواست «در رمانس تاریخی، کاری بکند نسبتاً متفاوت» با آنچه پیش‌تر از او نوشته بودند.

جورج الیوت، دو بار به فلورانس رفته و مواد و مصالح بسیار برای رمانش فراهم کرد. او علاوه بر مشاهداتش، متن‌های مختلفی (اعم از متن‌های تاریخی گذشتگان و نوشته‌های معاصران) را مطالعه کرد. خوانندگان در سراسر این رمان با اطلاعات گوناگون سیاسی، هنری، مذهبی و اجتماعی روبه‌رو می‌شوند. همچنین اشارات و تلمیحات ادبی، اخلاقی، فلسفی، اساطیری و تاریخی موجود در متن، از فضل و دانش نویسنده و البته گستره مطالعاتش، حکایت می‌کند اما او همه این‌ها را در کل واحدی ممزوج می‌کند.

جنبه‌های شک و ایمان، نظریه تکامل، نقد متون مقدس، تأمل در باب «مسئله زنان»، مباحث علمی و پزشکی، تعلیم و تربیت، اصلاحات اجتماعی و امثال آن نیز در آثار جورج الیوت زیاد رخ می‌نماید و به‌همین‌سبب، آرا و عقاید درباره او گوناگون و گاه متضاد بوده است و تنوع و تضاد این دیدگاه‌ها نشان‌دهنده بغرنجی کار در مواجهه با آثار اوست.

تناقض‌های یک ازدواج 

داستان «رومولا» در ۹ آوریل ۱۴۹۲ شروع می‌‌شود و در ۲۳ مه ۱۴۹۸ به پایان می‌رسد. صحنه رمان، شهر فلورانس در اوج دوره رنسانس است. در این برهه شش‌ساله شاهد تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی، یورش‌ها، توطئه‌ها و تلاش‌های ناکام و کامیاب و دگرگونی زندگی آدمیان هستیم. در متن چنین رویدادهای سرنوشت‌سازی ـ که با تغییر حکومت، انقلاب و دگرگونی شیوه زندگی مردم همراه است ـ شرح‌حال زن جوانی را می‌خوانیم که اسم‌اش رومولاست؛ شخصیتی ساخته و پرداخته خیال جورج الیوت که در متن وقایع ریز و درشت تاریخی، هم تأثیر می‌پذیرد و هم تأثیر می‌گذارد. او دختری باهوش و تحصیلکرده است که در کنار پدری نابینا و دانشمند، زندگی منزوی اما اندیشه‌ورزانه‌ای دارد.

ازدواج او با مردی به‌نام تیتو میلو ـ یک مهاجر یونانی خوش‌ظاهر و جاه‌طلب ـ آغاز تغییراتی بزرگ در زندگی‌اش است. تیتو در ظاهر، مردی خوش‌رفتار و موفق است، اما در عمل، از هر فرصتی برای پیشرفت شخصی‌اش استفاده می‌کند؛ حتی اگر به دیگران آسیب بزند. چند شخصیت مهم دیگر رمان نیز محصول تخیل نویسنده‌اند، اما بقیه شخصیت‌های این رمان، واقعیت تاریخی دارند و در متن تاریخ حرکت می‌کنند. برای نمونه، حضور نیکولو ماکیاولی در این رمان و بیان نظریاتش از زبان خودش است. 

در گذار از استبداد به جمهوری

لازم به ذکر است که در قرون یازدهم و دوازدهم میلادی، به‌تدریج نوعی از حکومت در فلورانس برقرار شد که اداره آن به‌عهده شورایی منتخب از نمایندگان 21صنف بود. اما در اواخر قرن چهاردهم این وضعیت به‌تدریج تغییر کرد، تعداد نمایندگان کمتر شد، اختیارات قانون‌گذاری آن‌ها نیز کاهش یافت و فلورانس عملاً تحت حاکمیت الیگارشی اشراف قرار گرفت که در اقلیت بودند.

در میان خاندان‌های حاکم، خاندان مدیچی ثروتمندتر بود و در اواسط قرن پانزدهم حاکم بلامنازع فلورانس شد. حکومت این خاندان روشن‌اندیش و خیرخواه اما عملاً استبدادی بود و به‌رغم شکل جمهوری، لورنتسو مدیچی تا روز مرگ‌اش به دلخواه خود حکومت کرد.

وقایع رمان از فردای مرگ لورنتسو آغاز می‌شود. سپس جمهوری اعاده می‌‌شود و جناح مردمی به رهبری جیرولامو ساوونارولا به قدرت می‌رسد و حکومت استبدادی 60‌ساله خاندان مدیچی پایان می‌یابد. جزئیات این گذار از حکومت لورنتسو به حاکمیت ساوونارولا به تفصیل در رمان آمده است. در جریان این تحولات بزرگ، زندگی انسان‌ها نیز دگرگون می‌شود.

علاوه بر شرح حال قهرمانان رمان، خواننده با مواضع و رفتارهای شخصیت‌های تاریخی تأثیرگذار آن برهه تاریخی نیز آشنا می‌شود، اما هستند کسانی که معتقدند جورج الیوت در نگارش این رمان تاریخی، نیم‌نگاهی هم به دوره و زمانه خودش داشته است و البته این ویژگی همه رمان‌های تاریخی است. با شرح وقایع گذشته، ما عملاً وصف حال می‌کنیم و با مطالعه تاریخ می‌خواهیم اوضاع روزگار خودمان را بهتر بشناسیم.

منبع: روزنامهٔ هم‌میهن، پنجشنبه، ۱ آبان ۱۴۰۴

در نظر داشته باشید این کتاب براساس سفارش شما به صورت تک‌نسخه چاپ شده و مستقل از کتاب‌های موجود ارسال می‌شود. زمان ارسال ممکن است چند روز بیش از حد انتظار باشد.

محصول به علاقه مندی ها اضافه شد!